پایگاه خبری گلونی، بیتا اسماعیلی: همه ما بارها شنیدیم که قهوه بیخوابی میاره ولی من اینو باور نداشتم تا روزی که اولین بار رفتیم کافیشاپ.
تقریبا ده ساله بودم و تازه توی بالای شهر تهران بازار کافه رفتن مُد شده بود و هنوز بین قشرهای متوسط رایج نبود.
مثل حالا نبود که یه پرکاهو میزارن گوشه سالاد و اسمشو میزارن سالاد آلفردو با سس منچستر یونایتد یا خیارو رنده میکنن توی شربت آبلیمو و اسمشو میزارن اسموتی و اونقدر کافه رو تاریک میکنن که کورمال کورمال باید بری سر صندوق و حساب کنی.
یه روز بابام اومد خونه و گفت: «دوستش دعوت کرده با خانواده بریم کافیشاپ» ظاهرا دوستش گارسن یه کافه طرفای شهرک غرب بود. تقریبا دو ساعتی راه بود تا برسیم اونجا. دوست بابام با یه پیشبند سفید و صد و پنجاه کیلو وزن اومد استقبالمون.
تا رسیدیم برامون یه بستنی آورد که ما دقیقا نمیدونستیم چطوری بخوریمش که باکلاس جلوه کنیم.
یه نگاه به اطراف کردیم دیدیم همه سیگار میکشن بابام گفت: «همه پولدارا بدبختن و سری تکون داد»
بعد از چند دقیقه دوباره دوست بابام با فنجون قهوه اومد ولی تاکید کرد که قهوه بیخوابی میاره. پنج تا فنجون برای ما آورد همه ما یه لب زدیم و گذاشتیم کنار.
بابام یه دفعه در کسری از ثانیه هر پنج تا فنجونو سر کشید و بعد از چند دقیقه از دوستش خداحافظی کرد و همه با هم برگشتیم خونه.
ولی اون شب همه خوابیدن جز بابام.
ساعت یک بعد از نصفه شب میره کل محل رو میگرده. ساعت سه میره سراغ نونوا که بربری بخره ولی نانوا میگه: «باید صبر کنی تا پنج صبح »دوباره بابام برمیگرده خونه و مجبور میشه عکس تمام هنرپیشهها رو از توی روزنامه ببره و بزنه به دیوار.
کم کم حوصلهاش سر میره و شروع میکنه با دمپایی کشتن تموم سوسکهای خونه. وقتی از خواب بیدار شدیم دیدیم کلی سوسک مُرده هست و چند تا عکس هنرپیشه روی دیوار.
همون موقع بود که فهمیدم قهوه واقعا بیخوابی میاره.
پایان پیام