پدرم گفت: چرا هرچی تذکر میدم، متوجه تذکر من نمیشی؟
پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: امروز صبح زود وقتی از خواب بیدار شدم پدرم رو دیدم که بالای سرم ایستاده. وقتی دید من از خواب بیدار شدم، دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: میثم؟
گفتم: جانم بابا؟
باز دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: میثم؟
گفتم: بله بابا؟
پدرم گفت: چرا هرچی تذکر میدم، متوجه تذکر من نمیشی؟
گفتم: آخه بابا شما چیزی نگفتید که. فقط اسمم رو صدا زدید.
گفت: دو ساعته دارم با عصبانیت اسمت رو صدا میزنم. این یعنی اینکه چرا تا لنگ ظهر خوابیدی؟ پاشو دیگه.
گفتم: چشم بابا الآن بیدار شدم دیگه.
پدرم مجدداً دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: میثم؟
گفتم: جانم بابا؟
باز دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: میثم؟
گفتم: بله بابا؟
پدرم گفت: چرا هرچی تذکر میدم، متوجه تذکر من نمیشی؟
گفتم: آخه بابا شما چیزی نگفتید که. فقط اسمم رو صدا زدید.
گفت: دو ساعته دارم با عصبانیت اسمت رو صدا میزنم.
این یعنی پاشو تلویزیون رو روشن کن. خیلی تابلو بود. چرا متوجه نمیشی؟
سریع از جام بلند شدم و تلویزیون رو روشن کردم.
باز دوباره پدرم دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: میثم؟
گفتم: جانم بابا؟
باز دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: میثم؟
گفتم: بله بابا؟
پدرم گفت: چرا هرچی تذکر میدم، متوجه تذکر من نمیشی؟
گفتم: آخه بابا شما چیزی نگفتید که. فقط اسمم رو صدا زدید.
گفت: دو ساعته دارم با عصبانیت اسمت رو صدا میزنم. این یعنی اینکه چرا صدای تلویزیون اینقدر زیاده.
کمش کن. آخه تو چرا منظور تذکرهای من رو نمیفهمی؟
صدای تلویزیون رو کم کردم و گفتم: آخه بابا شما فقط اسم من رو صدا زدید.
آخه من از کجا بدونم چیکار دارید که انجامش بدم. کی رو دیدید که با شنیدن اسمش منظور تذکر یک نفر رو متوجه بشه.
اصلاً عاقلانه نیست آخه.
مادر وارد میشود
در همون لحظه مادرم که کلی سبزی خریده بود از در وارد شد.
وقتی دید پدرم جلوی تلویزیون نشسته، دندونهاش رو به هم فشار داد و با عصبانیت گفت: محمد؟
پدرم هم سریع از جاش بلند شد، تلویزیون رو خاموش کرد، سبزیها رو از مادرم گرفت، سبزیها رو پهن کرد روی روزنامه و شروع کرد به پاک کردن سبزیها.
پایان پیام