هرس دومین رمان نسیم مرعشی تجربهای است کاملا متفاوت و البته پختهتر از رمان اولش.
پایگاه خبری گلونی؛ سمیه باقری حسنکیاده: «دومین رمان نسیم مرعشی تجربهای است متفاوت از رمان نخستینش.
اگر پاییز فصل آخر سال است روایت بلاتکلیفی و تردیدهای یک نسل آرمانخواه بود و سرگشتگیشان، هَرَس رازهایی را روایت میکند که سرنوشت پسران و مادرانی را رقم زده که در لایههای تاریخی غلیظ گم شدند…»
اینها بخشی از جملات پشت جلد کتاب هرس اثر دوم نویسنده جوان و پر دغدغهای است که اتفاقا خوب از دغدغههایش مینویسد و خوب هم دیده میشود.
هرچه رمان پاییز…، پر است از شخصیتهایی که دلشان ترک وطن میخواهد، هرس پر است از آدمهایی که دلشان برای شهرشان پر میکشد؛ فقط کمی خرمشهر قبل از جنگ برایشان کافیست، کمی آبادان جنگنزده آرامشان میکند، فقط کمی زندگی و عطرش سیرابشان میکند.
داستان هرس از نسیم مرعشی
رسول کارمند شرکت نفت است و آرزوهای زیادی برای آینده دارد جنگ شروع میشود شرهان پسر کوچک آنها در جنگ کشته می شود و نوال همسرش نمیتواند به زندگی عادی برگردد.
او باور نمیکند که جنگ تمام شده است و مردی باقی مانده است. او باور نمیکند که پسرهایی باز به دنیا خواهند آمد.
او در بهت روزهای جنگ به سر میبرد و سعی میکند با به دنیا آوردن فرزندی پسر به خودش امید دهد که جنگ پایان یافته و می تواند زندگی اش را از نو شروع کند. اما مگر میشود!
رسول اما سعی می کند فراموش کند و دوباره زندگی را از سر بگیرد.
داستان رمان هرس گرچه برآمده از دل جنگ است اما نمی توان آن را کتابی جنگی به حساب آورد.
زیرا به جز چند صفحه از کتاب، مخاطب به طور مستقیم در فضای جنگی قرار نمیگیرد.
رمان هرس به لحاظ تاریخی در دوره بعد از جنگ جریان دارد. زمانی که جنگ پایان یافته و حالا خانوادههای جنگ زده با مصائب زیادی روبرو شدهاند.
هرس حکایت تاثیری است که جنگ بر زندگی ساکنان خطه جنوب گذاشته است.
جنگ پایان یافته اما تاثیر مخربش بر آن اقلیم و طبیعتش پابرجاست، چنان که رد آن بر ذهن و روح مردم آن دیار هنوز باقی است.
هرکسی چیزی را در جنگ جا گذاشته است. یکی عزیزش را، دیگری خاطراتش را، نوال باورهایش را و بعضی خودشان را.
تکههایی از یک ماتم ناتمام
شاید نوال راست گفته بود؛ گذشته از زندگی آن ها پاک نمیشد. رسول این همه سال بیخود با آن جنگیده بود.
آنجا، زیر آن خاک که داشت دفنش میکرد، دلش خواست تمام آن روزها برگردند و همهشان را طوری که بودند زندگی کند؛ طوری که واقعا بودند.
نه آن طور تقلبی که خودش ساخته بود. خواست سالها برای شرهان عزاداری کند. آن قدر گریه کند که از چشمهایش خون بیاید.
خواست قبل از مردن برود خرمشهر خانه خرابش را ببیند، مثل همه که رفته بودند و دیده بودند.
خواست حالا که قرار است بمیرد توی خرمشهر بمیرد. کنار شرهان. کنار خانهاش. کنار زندگیاش با نوال؛ که همان روز اول جنگ با پسرش خاک شد و از دست رفت.
پایان پیام