صادق عبداللهی از خاطراتش میگوید
گفتوگوی غرل نهانی با مرحوم صادق عبداللهی را که پیشتر در خبرگزاری مهر منتشر شده بود بخوانید.
صادق عبداللهی در روز سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۷ به دلیل سکته مغزی در بیمارستان درگذشت.
به گزارش پایگاه خبری گلونی، این روزها کمتر نویسنده رادیو را میتوان یافت که بین مخاطبان شناخته شده باشد؛ عصر طلایی و درخشان نویسندگان رادیو سپری شده است و این رسانه به اعتراف خیلیها، حتی اهالی رادیو، از این ناحیه ضعف مفرطی دارد.
ماجرای صادق عبداللهی اما فرق میکند، مخاطبان پر و پا قرص رادیو او را خیلی خوب میشناسند و نوشتهها و طنازیهایش در گوشه ذهنشان باقی مانده است.
غزل نهانی با صادق عبداللهی که نویسنده برنامههای موفقی مثل «صبح جمعه با شما» ، «سلام صبح بخیر»، «جمعه ایرانی» و … است به گفتوگو نشسته است که ماحصل آن پیش روی شماست.
صادق عبداللهی از خاطراتش میگوید
معمولا وقتی از رادیو و تلویزیون سخن به میان میآید مردم گویندگان و گزارشگران را به یاد میآورند اما استثنا همیشه هست؛ صادق عبداللهی که حالا نامی قابل اعتنا در رادیو و تلویزیون است، شهرتش را از نویسندگی بهدست آورده و خب چنین موقعیتی خیلی کم دست میدهد. برای این تبحر و شهرت خود را مدیون چه کسی میدانید؟
من متولد سال ۱۳۲۷ هستم. حالا که فکر میکنم، زمان ما فضای فرهنگی خاصی وجود نداشت و در میان مردم جو فرهنگی غالب نبود.
مثل حالا اینقدر تحصیل کرده نداشتیم و من هم با شانس وارد این عرصه شدم. البته از همان دوران کودکی علاقه زیادی به مطبوعات داشتم و بعدها خواننده پرو پا قرص مجله روشنفکر شدم.
در این مجله طنز نویسی با نام منوچهر اشتهاردی صفحهای داشت به نام «نخود هر آش» که این نوشتهها بسیار خواندنی بود و طرفداران زیادی داشت.
مجله روشنفکر در دوران خودش بسیار موفق بود.
روزی من به دفتر مجله زنگ زدم، شخصی به نام سیدحسین الهامی که دبیر بخش داستانهای مجله بود پاسخ داد و من را خیلی راهنمایی کرد.
حالا که به یاد میآورم پی به ارزش این آدمها میبرم .
خود من حوصله آدمهای سمجی که میخواهند کار کنند و مدام سوال میپرسند را ندارم اما او بسیار وقت میگذاشت و تلفنی به افرادی مثل من که علاقمند بودند پاسخ میداد. حرفها و کمک های او باعث شد من به کلاسهای خبرنگاری مجله جوانان بروم، این شروع کار نویسندگیام بود.
دلگرمیهای او تا این اندازه موثر بود که شما نویسندگی را پیشه خود کنید؟
راهنماییهای او بسیار موثر بود اما قبل از آن رفیقی داشتم که مرا با مجله اطلاعات هفتگی آشنا کرد.
من هم از طریق او خواننده مجله شدم.
آن زمان علیرضا طاهری که بعدها سردبیر روزنامه اطلاعات شد، صفحه طنزی داشت با نام «جانی باقر» که کاریکاتوری از همان برنامه معروف رادیو یعنی «جانی دالر» بود.
احمد سخاورز هم کاریکاتورهایش را میکشید. در ۱۶ سالگی طنزی نوشتم و برایشان فرستادم که سریع چاپ شد و بعد نامهای از مجله به دست من رسید که بسیار دلگرم کننده بود. به نوعی ریشههای علاقه من از اینجا شکل گرفت.
مضمون نامه چه بود؟
تشویقم کرده بودند. نوشته بودند ذوق خوبی داری و میتوانی این کار را ادامه دهی و با ما همکاری کنی؛ کاری که این روزها هیچکس برای دیگری انجام نمیدهد.
و شما باهمین تشویقها وارد کلاسهای خبرنگاری شدید؟
بله، در کلاس خبرنگاری مجله جوانان شرکت کردم. آن زمان این مجله حدود ۴۰ هزار تیراژ داشت و بعد از مجله زن روز پر خوانندهترین مجله به سردبیری ر. اعتمادی بود. میبینید! وضعیت مطالعه با الان اصلا قابل قیاس نیست.
با همه آن دلگرمیها، اما در اولین کار، خاطره بدی برایم شکل گرفت. داستان کوتاهی نوشتم که جدی بود و مضمون طنز نداشت.
آقای ارونقی کرمانی، سردبیر مجله اطلاعات بود و خواستم که داستانم را بخواند. به من گفت خیلی بد است.
من هم خیلی ناراحت شدم، انتظار تعریف داشتم. همانجا گفت تو فقط طنز بنویس، دور نوشتههای جدی را خط بکش.
ظاهرا به توصیه ایشان عمل کردید و راه طنز در پیش گرفتید.
طنز نویسی من هم کم حاشیه نداشت. همان زمان مطلبی در مجله جوانان نوشتم که باعث اخراجم از مدرسه شد.
آن زمان مدرسهام را جابه جا کرده بودم و پروندهام پیدا نمیشد. هرچه قدر هم پیگیری کردم، بیفایده بود. این اتفاق را به زبان طنز نوشتم و منتشر شد.
فردایش که به مدرسه رفتم، ناظم مدرسه مرا خواست و ابتدا با چند ترکه از من پذیرایی کرد و بعد گفت برو همونجا که پرونده داری! (میخندد) همین ماجرا نشان میداد خواندن و مطالعه مجله چه قدر میان مردم رواج داشت.
به رادیو هم فکر میکردید؟
نه. شنونده معمولی رادیو بودم. میدانید موقعیت رادیو را نباید با حالا مقایسه کنید.
آن زمان رادیو برای خودش یلی بود! خاطرم هست شبی در منزل یکی از اقوام بودم و برنامه رادیو ارتش پخش میشد.
برنامهای داشت با نام «امقلی صمد» که مجید محسنی مینوشت.
برنامه در مورد نامههایی بود که پسری برای مادرش مینوشت.
بهقدری من تحت تاثیر این برنامه قرار گرفتم که دلتنگ مادرم شدم و با بغض از آن خانه بیرون آمدم و در خیابان گم شدم!
شما به عنوان صادق عبداللهی در عرصه طنز نویسی بعد از مدتی شناخته میشوید و به قول معروف شهرتی دست و پا میکنید. بعد از معروفیت در مطبوعات به رادیو دعوت شدید؟
صادق عبداللهی از خاطراتش میگوید
بله. سال ۱۳۵۰ در مجله کاریکاتور کار میکردم و به خاطر نوشتههایم معروف شده بودم. همان زمان رادیو از من برای برنامهای با نام «خارج از محدوده» که کار حسن خیاط باشی بود، دعوت کرد.
برای آن برنامه از طنزنویسان معروفی دعوت شده بود مثل خرسندی، علی بهروزنسب که با اسم مستعار عبدالخالق مینوشت و تعدادی دیگر.
تیم نویسندگان برنامه شکل گرفت و من هم اشعار طنز برنامه را مینوشتم. حضور من در رادیو از اینجا رقم خورد.
همزمان برنامه بامدادی رادیو را هم مینوشتم که جمشید عدیلی اجرا میکرد.
فضای رادیو چه گونه بود؟ برای شما جذابیتی داشت؟
فضای رادیو در آن سالها غیر قابل توصیف است. من از بودن در آن محیط لذت میبردم.
آن زمان آقای جهانبانی رییس رادیو بود و تصمیم داشت برنامه صبحهای جمعه را میان چند گروه تقسیم کند. حدود ۴۰ طنزنویس برجسته را برای کار دعوت کرد.
بعد از مدتی چون هنوز کار جدی انجام نشده بود، به مدیر مالی رادیو که آقای گنجهای بود دستور داد به هر یک ازعوامل ۱۰۰۰ تومان بدهند تا دل به کار دهند.
هزار تومان آن موقع مبلغ زیادی بود. از آن جمع ۴۰ نفری، فقط ۴ نفر جذب رادیو شدند؛ ابوالقاسم صادقی، ناصر اجتهادی، محمد حاجیحسینی و من. دو گروه شدیم؛ من و ابوالقاسم صادقی برای گروه سنی بزرگسال مینوشتیم و دو نفر دیگر برای کودکان.
سرنوشت آن برنامه صبحهای جمعه چه شد؟
با حسن خلیلباشی برنامه روزهای جمعه را با نام «دوخت و دوز» آماده کردیم و به ۴ گروه تقسیم شدیم. یکی از برنامهها را علی تابش و همسرش تاجی احمدی اجرا میکردند. برنامه دیگر را منوچهر نوذری به اتفاق خانمی که خیلی مشهور بود و در موسیقی پاپ فعالیت داشت، اجرا میکرد، یک برنامه را هم فریدون فرخزاد اجرا میکرد.
این برنامهها چقدر شنونده داشتند؟
خیلی زیاد! مردم دیگر تشنه شنیدن رادیو بودند و کسی با تلویزیون کاری نداشت، تلوزیون اصلا در مقایسه با رادیو محبوبیتی نداشت.
بعدها به دلیل بازیهای آسیایی و برخی مناسبات ملی و جشنها، تلویزیون دیده شد اما رقیب رادیو به حساب نمیآمد.
آن زمان شنیدن رادیو به خصوص روزهای جمعه تبدیل به یک سنت میان خانوادهها شده بود. این را هم بگویم آن ۱۰۰۰ تومان به ما وفا نکرد و پول را از ما کم کردند. گفتند شما که ماندید باید خسارت آن ۳۶ نفری که رفتهاند را بدهید( میخندد)
از وقتی حضور جدی شما در رادیو رقم خورد، به فعالیتهای مطبوعاتی ادامه دادید یا خود را غرق کار در رادیو کردید؟
بله کارم ادامه داشت مثلا در مجله کاریکاتورکه جایگزین توفیق شده بود، سپید و سیاه، تهران مصور و… قلم میزدم و طنز مینوشتم.
همان زمان منبع درآمد من نوشتن در مجلات بود. بعدها که بیشتر وقتم در رادیو سپری شد، به مرور این کارها کمتر شد.
بعد از انقلاب به عنوان نویسنده در برنامه خاطره انگیز «صبح جمعه با شما» حضور داشتید. نوشتن در این برنامه حال و هوای خاص و متفاوتی داشت، به قول معروف خیلیها با این برنامه گل کردند. در مسیر کار حرفهای چقدر صبح جمعه با شما برایتان اهمیت داشت؟
خیلی. واقعا اغراق نیست اگر بگویم این برنامه پرمخاطبترین برنامه رادیو بود.
حالا که فکر میکنم میبینم با وجود سختیها خاطرههای شیرینی از این برنامه در عمق جان من نقش بسته است.
سال ۱۳۶۴، حمید منوچهری، من و محمد اِوَزی را صدا کرد و گفت ما برنامهای برای صبح جمعه میخواهیم و قرار شد از مهر همان سال این برنامه پخش شود.
برنامه با کارگردانی حمید منوچهری و تهیهکنندگی فرهنگ جولایی شروع شد. مجریان آن برنامه هم زندهیاد محسن فرید و مهین فردنوا بودند.
مشکلاتی وجود داشت؛ مثلا شیوه اجرای برنامه خیلی خوب نبود.
آن زمان موسیقی ممنوع بود و ما برای هر برنامه ۱۰۰ صفحه مطلب مینوشتیم.
اولین برنامه در دوره مدیریت حجتالاسلام ابطحی، مدیر وقت رادیو ضبط شد و بعد ۵۰ دقیقه از برنامه را درآوردند. اعتراض کردیم که اگر قرار است این گونه عمل شود کار نمیکنیم. ابطحی برنامه را شنید و دستور داد برنامه کامل پخش شود.
دوره خیلی سختی بود و همه چیز در رادیو با ممنوعیت مواجه بود. قرار شد برای اولینبار برنامههای ویژهای برای دهه فجر و به مدت ۱۰ روز بسازیم.
فرهنگ جولایی گفت نمیتواند ده برنامه بسازد و بعد از مدتی سعید توکل که در گروه معارف کار میکرد به ما معرفی شد. پسر خوشذوقی بود و کار را شروع کرد. بعد از استقبالی که از این برنامه شد، احمد شیشهگران به عنوان مدیر گروه ما انتخاب شد.
عکسی زیر خاکی از هنرمندان برنامه پُرطرفدار «صبح جمعه با شما» که در دهه ۶۰ و ۷۰ از رادیو پخش میشد
«صبح جمعه با شما» ادامه داشت و من و اِوَزی نویسنده بودیم و سعید توکل هم تهیهکننده که اختلافاتی شکل گرفت و قرار شد این برنامه توسط دو گروه ساخته شود.
یک طرف گروه ما بود به تهیهکنندگی فرهنگ جولایی و گویندگی ژاله صادقیان و گروه دوم سعید توکل و خانم بهروان که مجری برنامه بود.
مدتی گذشت تا احمد شیشهگران منوچهر نوذری را پیدا کرد. نوذری آن زمان ممنوعالفعالیت بود و برای گذران زندگی فیلم اجاره میداد.
حضور نوذری در رادیو کار سادهای نبود اما با تلاش احمد شیشهگران و جلساتی که با ابطحی گذاشت، قرار شد منوچهر نوذری فقط کارگردانی کند و صدایی از او پخش نشود.
مدتی طول کشید تا این ماجرا علنی شد و صدایش کم کم پخش شد. آن زمان با خانم بهروان برنامه را اجرا میکردند.
دیگر رقابت دو گروه هم بالا رفته بود و برنامههای خیلی خوبی ساخته میشد. مردم هم برای برنامه سر و دست میشکستند و البته کمتر کسی میداند که آن برنامه موفق با سختیهای زیادی شکل گرفته است.
این رقابت تنگاتنگ تا چه زمانی ادامه داشت؟
حدود یک سال و نیم، البته بعدا اختلافات جدیدی شروع شد. من از برنامه جدا شدم و در تلویزیون کارم را دنبال کردم و «صبح جمعه با شما» با یک گروه ضبط میشد.
چندین سال به همین منوال گذشت و خب منوچهر نوذری یکهتازی میکرد و البته در این کار تبحر داشت.
بعدها اختلافات جدیتر شد، بهطوریکه مدتی برنامههای تکراری پخش میشد تا اینکه احمد شیشهگران طرحی داد که مورد قبول واقع شد و برنامه مشابهی به تهیهکنندگی جواد آتشافروز و کارگردانی و نظارت مهران مدیری و نصرالله رادش روی آنتن رفت که البته برنامه موفقی هم نشد.
معمولا مدیران سازمان صدا و سیما در برخورد با برنامههایی که در رادیو یا تلویزیون خیلی شنیده یا دیده میشوند، بیشتر ملاحظه میکنند؛ «صبح جمعه با شما» چقدر گرفتار سانسور میشد؟
ممیزی بود اما به مرور خیلی کم شد. رادیو مثل مار آبی است؛ نیش میزند اما سم ندارد. نقد میکند، بعضی وقتها گزنده هم هست اما ضرری ندارد.
البته حالا قضیه فرق میکند، این روزها درشتترین حرفها هم تاثیر ندارند. قبل از انقلاب ما در برنامه از عملکرد شهردار انتقاد کردیم و از چالههای خیابان گفتیم،
فردای آن روز شهردار از برنامه ما شکایت کرد. الان انتقادات تندتری میکنیم اما تاثیری ندارد، ظاهرا عملکرد آقایان اینقدر خراب است که این حرفها به جایی اثر نمیکند.
البته دلیلش چیز دیگری است، خودمان را گول نزنیم، رادیو اثرگذاری سابق را از دست داده و مخاطبانش کوچ کردهاند.
نویسندگی آن برنامه چه قدر وقت و انرژی شما را میگرفت؟
تمام روزهای هفته. ضبط برنامه روزهای سهشنبه بود و از فردای ضبط تا هفته آینده من و محمد اِوَزی در دفترمان مشغول نوشتن برنامه بودیم.
برای خلق سوژهها هم کمی استاد شده بودیم (میخندد) مثلا جان علی را ساختیم یا آقای عبدی را به میرزا عبدالطمع تبدیل کردیم یا شخصیتهایی که آذری و مهرپرور با هم بازی میکردند.
حتی در دورهای کارگردانی برنامه هم به ما سپرده شد و یادم میآید از مقبلی خیلی خجالت میکشیدیم، رویمان نمیشد بگوییم چه بگو و چه نگو.
عزتالله مقبلی هنرمند بزرگی بود.
خاطرم هست دورهای مقبلی درگیر بیماری بود و مجوز خروج از کشور به او داده نمیشد، میخواست برای درمان برود اما جلو پایش سنگ میانداختند.
روزی به من گفت تو که اینقدر شعر میگویی برای من هم چیزی بنویس تا در برنامه بخوانم شاید گذاشتند بروم و خودم را درمان کنم.
من هم برایش نوشتم. شعری بود با نام «عجل» که ای کاش هیچ وقت نمینوشتم. مقبلی رفت و شعر کذایی را خواند و اتفاقا اجازه خروج گرفت.
به پاریس رفت و مراحل درمانی را به خوبی پشت سر گذاشت. بعد از درمان به یک باره سرما خورد و سه روز بعد فوت کرد.
حیف شد، خیلی دلم سوخت. مدتها عذاب وجدان داشتم که ای کاش شعری برایش نمیگفتم.
مرد هنرمندی بود، معروفترین شعری که در برنامه ما میخواند با این مصرع شروع میشد: به نام آنکه ما را بال و پر داد… مردم صدایش را خیلی دوست داشتند. یادش به خیر.
هنوز هم شنیدن صدای گرم استاد مقبلی شیرین و دلچسب است، اما خیلیها معتقدند با فوت منوچهر نوذری، پرونده برنامه «صبح جمعه با شما» بسته شد.
در زمان حیات نوذری برنامه تعطیل شد، او مدتی بود که رادیو را رها کرده بود.
بعد از او داریوش کاردان با داود جمشیدی، دوسال «صبح جمعه» را ساختند و بعد هم «جمعه ایرانی» ساخته شد که چند سال بعد متوقف شد.
حضور نوذری در برنامه قطعا مهم بود و شنوندگان بیشماری را جذب میکرد اما فوت نوذری ارتباطی با تعطیلی «صبح جمعه با شما» نداشت.
شاید خیلیها ندانند که صادق عبداللهی نویسنده معروف رادیو، سازنده برنامه «هشیار و بیدار» تلویزیون باشد؛ برنامهای که خیلی زود طرفداران زیادی پیدا کرد و بسیار دیده شد.
جبر زمان است دیگر، گاهی اتفاقاتی بدون برنامهریزی سر راه تو قرار میگیرد. «هشیار و بیدار» بنا به درخواست گروه کودک ساخته شد.
من و محمد اِوَزی فکر کردیم چه طور میتوانیم کاری متفاوت انجام دهیم. خب آن زمان برنامهساز تلویزیون خیلی کم و محدود بود و گروه کودک هم ما را به واسطه ساخت برنامههای نوروزی میشناخت و این برنامه را پیشنهاد داد.
ما تجربه کار برای کودک نداشتیم. از مدتها قبل، محسن یوسفبیگ را میشناختم و برای این برنامه دعوتش کردم اما برای نفر دوم نمیدانستیم چه کسی را بیاوریم.
ابتدا به منوچهر آذری و فرهنگ مهرپرور مراجعه کردیم اما قبول نکردند و گفتند میخواهیم هنرپیشه سینما بشویم!
خلاصه گذشت و برای نقش مقابل آقای یوسفبیگ، دستمان خالی مانده بود تا اینکه در حین تماشای یک نمایش تلویزیونی، بازیگری توجهم را جلب کرد.
بهنظرم خیلی زشت آمد و البته سر و زبان داشت! و او کسی نبود جز علیرضا خمسه (با خنده)، فکر کردم برای کار ما مناسب است.
وقتی آمد دیدم نه تنها به کارمان میآید بلکه بسیار باهوش و مبتکر و خلاق هم هست. برای او هم خیلی خوب شد، با همین برنامه حسابی دیده و معروف شد.
علیرضا خمسه پیشنهاد شما را به راحتی پذیرفت؟
مگر چاره دیگری هم داشت؟ (میخندد) آن زمان کار خیلی کم بود و خمسه هم پانتومیم درس میداد.
قبول کرد و بازی کرد و دیده شد. آن زمان دستمزد ما برای ۱۳ برنامه، ۳۰۰۰ تومان بود که پول بدی هم نبود. ۴ دوره این برنامه را ساختیم، حدود ۴۰ قسمت.
الان بعضی خاطرات مثل افسانههاست، تعریف کنی کسی باور نمیکند. بعد از پخش اولین برنامه، ۱۱ میلیون نامه به شبکه آمد! تلفن هم که نبود، همه نامه نوشته بودند.
ما سوالی مطرح کردیم که قرار شد جواب را روی پاکت نامه بنویسند و به یک باره با این حجم نامه مواجه شدیم، برای ما تبدیل به یک بحران عجیب و غریب شد.
نامهها را به طبقه دوم ساختمانی بردیم و روز بعد صدای صاحبخانه درآمد که سقف خانه من ترک برداشته، حتی چند روز بعد پست هم از ما شکایت کرد.
ماجرایی داشتیم با این نامهها. در نهایت در جشن اختتامیه برنامه، نامهها را با دو تریلی به آنجا منتقل و فرار کردیم.
برای ساخت دوباره این مجموعه وسوسه نشدید؟
خیلی زیاد، ولی قبول نکردیم. خمسه دیگر بزرگ شده بود و نمیتواست حالت بچه را داشته باشد و خودمان هم احساس کردیم به تکرار میافتیم.
حتی بارها خواستند فیلم سینمایی «هشیار و بیدار» را بسازند که قبول نکردیم و این آخرین تجربه من برای کودکان و نوجوانان بود.
حضورتان در تلوزیون باعث کمکاری در رادیو شد؟
نه اتفاقا بعد از برنامه «صبح جمعه با شما»، نویسنده «سلام صبح بهخیر» با اجرای جواد آتشافروز بودم.
شب تا صبح در تلویزیون برنامه ضبط میکردم و صبح هم در استودیو رادیو مینوشتم و چون عادت دارم متن را سر برنامه بنویسم، برایم سختتر هم بود.
بعد از رادیو، دوباره به ضبط تلوزیون میرفتم. برخلاف این روزها که نویسنده، متن برنامه را یک هفته قبل مینویسد و تحویل میدهد و میرود، من همان لحظه مینوشتم و خب کار سختی است.
با وجود دوران موفقی که در تلویزیون داشتید اما به رادیو برگشتید و راوی نوشتههایتان شدید. حالا دیگر صادق عبداللهی گویندگی هم میکرد، شما با آن حساسیتها فکر نکردید شاید موفق نباشید و هنر نویسندگیتان تحتالشعاع قرار بگیرد؟
تا حدود سال ۱۳۷۳ با محمد اِوَزی کار میکردم و بعد بنا به دلایلی از هم جدا شدیم و از سال ۱۳۸۰ دیگر به تلویزیون نرفتم و در رادیو ماندم.
گویندگی هم داستان دارد؛ من گوینده نیستم اما گویندهها حرف من را نمیفهمند، البته بعضیها.
مثلا در برنامه «بعد از خبر» که آتشافروز و شهریاری بودند، مکافاتی داشتیم.
شهریاری هم متن خودش را اجرا میکرد هم متن آتش افروز را، خب داد او هم در میآمد که چرا متن من را خواندی و دعوا میشد.
ماجرهایی بود خلاصه. بعد از این اتفاقات در رادیو فرهنگ، قبول کردم هم بنویسم و هم اجرا کنم.
هرچند اصلا فکر نمیکردم کارم به اجرا کردن برسد.
سالها قبل در برنامه «راه شب» چون معمولا گویندگان شعرها را درست نمیخوانند، شعرهایی که مینوشتم را خودم اجرا میکردم و از همانجا حضورم پشت میکروفن رادیو شروع شد.
این روزها نویسندهها گلایههای جدی از رادیو دارند؛ در مورد کار و دستمزد ناچیز نویسندگی. چندی پیش یکی از نویسندگان مطرح عنوان میکرد که برای نویسندگی در رادیو صفحهای ۱۵۰۰ تومان دریافت کند، بدون بیمه و استخدام و … چقدر این مشکلات را در کوچ مخاطبان رادیو موثر میدانید؟
قبول دارم و معتقدم شرایط اصلا منصفانه نیست. چندینبار در جلسات مختلف هم به مسوولان گوشزد کردهایم اما مثل همیشه گوش شنوایی وجود ندارد.
نتیجهاش را هم میبینید و مسوولان هم میدانند. بسیاری از نویسندههای رادیو رونویس شدهاند نه نویسنده.
این افراد فقط کپی پیست میکنند و وقتی برای نوشتن نمیگذارند. همان چند نویسنده حرفهای رادیو هم با این وضعیت پرداختها رفتند یا برای کار بیانگیزه شدند.
نویسندگی در شرایط فعلی بزرگترین نقطه ضعف رادیو است. هیچ منطقی برای پذیرش نویسنده در رادیو وجود ندارد.
به همه میگویند بنویس نتیجهاش هم میشود همینی که میشنوید و چنگی بدل نمیزند.
خیلیها معتقدند افت برنامههای رادیو به ضعف نوشتهها بر میگردد؛ مثل تلویزیون که نزول سریالها را به ضعف سناریو و فیلمنامه ربط میدهند. شما چطور فکر میکنید؟
چرا که نه. پاشنه آشیل رادیو تلویزیون همین بحران نویسندگی است، مطبوعات هم اینطور است؛
وضعیت روزنامهها و مجلات را ببینید، به تیراژها نگاه کنید؛ هرکسی قلم دست گرفت که نویسنده نمیشود.
آنان هم که در این عرصه حرفی برای گفتن داشتند، رها کردند و رفتند.
برخوردی که با این جماعت شد، حالا چه در مطبوعات و چه در رادیو و تلویزیون، عرصه را از آدمهای باذوق و استعداد خالی کرد، جبر زمان است دیگر، چه میشود کرد؟
البته حضور فضاهای مجازی هم در این اتفاق بیتاثیر نبوده، حتی حضور تلوزیون هم بین مردم کم شده است.
ولی رادیو با همه این اتفاقها و در هر شرایطی، حضور مستمر دارد.
در شهرستانها هنوز رسانه اولِ مردم، رادیوست. اما در این سالها کسی کمک نکرد که رادیو رشد اقتصادی کند و از این لحاظ مدیران به رادیو جفا کردند.
زمانی اهالی رادیو افرادی با تحصیلات بالا و با سواد بودند اما حالا کسی که تحصیلات خوبی دارد، حاضر است وقتش را در رادیو بگذراند؟ آنهم با این وضع پرداختیها.
این ضربه از کجا حاصل شد؟ از مدیرانی که رادیویی نبودند و هنوز هم نیستند، اینها میآیند و چراغ رادیو را کمسوتر میکنند.
رادیو هم به آن روزها برنمیگردد چون قادر به رقابت با فضای مجازی و پیشرفتهای رسانهای نیست، تلویزیون هم همینطور است.
قافیه را بدجوری به این فضای مجازی و شبکههای اجتماعی باختهاند! مدیران هم تا میتوانند رادیو را عقب نگه میدارند.
شما جزو معدود پیشکسوتان رادیو هستید که با تغییر و تحولات اجتماعی و پیشرفت تکنولوژی همراه بودید؛ زمانی وبلاگ نویسی میکردید و حالا هم در فضای مجازی حضور پر رنگی دارید.
سعی کردم به روز باشم. با زمانه پیش رفتن به من نویسنده کمک میکند. مگر میشود اهل فرهنگ و هنر باشی و با زمانه پیشرفت نکنی؟ خیلی از بلاهایی که سر رادیو آمد، به این دلیل است که با تحولات و تغییرات خود را همراه نکرد و نتیجه این شد.
در این سالها از همکاری با چه کسانی لذت بردهاید؟
(اندکی تامل میکند) سوال سختی است. همکاری با جواد آتشافروز خیلی خوب بود و خاطرات خوبی از او دارم، به معنای واقعی حرفهای است.
محمد اِوَزی هم در صدر بهترین همکاران من است. ما روزهای زیادی با هم کار کردیم و هیچوقت حالت رییس و مرئوسی نداشتیم.
و حالا صادق عبداللهی نویسنده کهنهکار و طنزپرداز رادیو، روزگار را چطور سپری میکند؟
روزهای سهشنبه نویسنده رادیو پیام هستم، گوینده هم منوچهر والیزاده است.
رادیو فرهنگ بعد از ظهرهای جمعه برنامهای دارم که هم مینویسم وهم اجرا میکنم. و البته مدتیست که دوباره «صبح جمعه با شما» شروع شده است. باقی روزها هم استراحت میکنم و در حال درمان هستم.
تا چه پیش آید، ما دوره خود را داشتهایم، حالا بیشتر نگران جوانها هستم.
پایان پیام