چگونه تفکر فردوسی در شعر خیام به نهایت خود میرسد
اوست که تافته بخت و سرنوشت ما را مدام میبافد و میشکافد بیآنکه بدانیم چرا. میتوان گفت که این جنبه از تفکر فردوسی در خیام به نهایت خود میرسد.
به گزارش پایگاه خبری گلونی، شاهرخ مسکوب نوشته است: تا آنجا که میدانیم فردوسی به ادبیات مزدیسنی دسترسی نداشته است، یا به عبارت دیگر شناخت بیواسطه و روشنی از آیین مزدیسنی و خدای آن، اهورامزدا، نداشته است، اما در زمانه او این سنتها در بطن جامعه و خاطرهجمعی ایرانیان همچنان زنده بوده است.
بنابراین آنچه به شاعر ما رسیده است، بازمانده سنت دیرپا و ادب و فرهنگ «پنهانکار» گذشته است.
فردوسیِ مسلمان وارث فرهنگ کهن و ریشهداری است که با دو استنباط از خدا درهم آمیخته بوده است : یکی اهورامزدا و دیگری زروان.
در دوره ساسانی باورهای زروانی کفر یا hérésie محسوب میشده وممنوع بوده است.
اما چون از دیرباز در اذهان ریشه داشته است، در متنهای زرتشتی رخنه کرده بوده است. زرتشتیها اینها را میخواندند و باور داشتند بدون اینکه بدانند زروانی است.
بعدها، پژوهشهای انجامگرفته بر متنهای مزدیسنی رد باورهای زورانی را برجسته میکند. جامعترین تحقیقات را زنر Zaehner انجام داده است در کتابی به نام:
Zurvan, a Zoroastrian dilemma
چگونه تفکر فردوسی در خیام به نهایت خود میرسد
زروان، غایب جاودان، حاضر در گذشته و آینده ماست. چنانکه دمی در جهان بی او نمیگذرد.
اوست که تافته بخت و سرنوشت ما را مدام میبافد و میشکافد بیآنکه بدانیم چرا. میتوان گفت که این جنبه از تفکر فردوسی در خیام به نهایت خود میرسد.
از همین رو به خیام لقب دهری میدادند.
در شاهنامه با کوشش بخت را نمیتوان عوض کرد. تناقض میان گردش چرخ که سرنوشت را میسازد و خواست آدمی که تلاش میکند سرگذشت خود را به خلاف سرنوشت مقدرش بسازد، در سراسر کتاب دیده میشود.
در جنگها پهلوانها با علم به نابودی به سوی مرگ میروند و جبرِ سرنوشت باعث سرباززدن از مرگ نیست.
پیروزی بر زمان یا به تعبیری چیرگی بر مرگ و نیستی، برای پهلوان به واسطه نام امکانپذیر است و برای شاعر به واسطه سخن. نام انگیزه زیستن و مانایی پهلوان است، سخن انگیزه زیستن و زندهماندن شاعر!
پایان پیام