ریگ روان نوشته استیو تولتز استاد نوشتن جملات طولانی، سخت و فلسفی را بخوانیم.
پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده: استیو تولتز گفته است که جزء از کل را درباره ترس از مرگ نوشتم و ریگ روان را درباره ترس از زندگی.
استیو تولتز استاد نوشتن جملات طولانی، سخت و فلسفی است. استاد طنزهای تلخی که شرایط نامساعد را بیان میکنند.
او آنقدر تکگویی و دیالوگ ناب میگوید که غرقشان میشوید و دیگر میل به بیرون آمدن از عمق داستان را ندارید.
ریگ روان داستان دو دوست صمیمی است که یکی رماننویسی شکست خورده و دیگر کارآفرینی شکست خورده است.
این دو دست به هر کاری که میزنند شکست میخورند و از دیدگاه خودشان از بدشانسترین افراد روی زمین هستند.
لیام و آلدو دو دوست هستند در قسمتی از کتاب شاهد سرنوشت آلدو از زبان لیام و در قسمتی از داستان شاهد سرنوشتاش از زبان خودش میباشیم.
مردی که نمیخواهد زنده باشد و همیشه این ترس را دارد که فنا ناپذیر است و نخواهد مرد.
او بدشانسیهای زیادی در سر راه خود دارد. ذهن خلاقی دارد سراغ مشاغل مختلف میرود و همیشه شکست میخورد و استلا عشق زندگیاش بالاخره او را ترک میکند.
نفر بعدی عاشق همسر زندانیاش است که وقتی با دیواری برخورد میکند بچهای پشت دیوار است و منجر به قتل غیرعمد میشود و ….
از جمله مواردی که میتوان آن را بین ترسهای راوی دید، ترس از دوست نداشته شدن است؛ «آیا کسی میتواند یک موجود نامیرای بی کار را دوست داشته باشد؟»
این جمله درباره شخصیت آلدو قهرمان این رمان مطرح میشود اما اگر بخواهیم با نظریه روانشناسانه بررسیاش کنیم، یکی از ترسهای خود نویسنده از فرایند زندگی و مرگ است که در دهان این شخصیت گذاشته شده است.
ریگ روان از آن کتابهاست که خود روایتگر خود است. بخشی از جملات زیبای کتاب را با هم بخوانیم.
بخشی از نابترین جملات ریگ روان
▪ای خدا، چرا نقش من در این دنیا صرفا دلقک سقوطکرده نیست؟ چرا باید دلقک سقوطکردهای باشم که بقیه دلقکهای سقوطکرده رویش سقوط میکنند؟
به عبارت دیگر چرا روی پیشانیام نوشته هر پیرزنی که در سوپرمارکت لیز میخورد باید بازوی من را بگیرد؟
▪قانون تخطی ناپذیر همیشه همین بوده، وقتی به آرزویت میرسی که دیگر خیلی دیر شده.
▪شاید دلیل نمردنم این باشه که قبلا مردهام.
▪هر روز که زنده بیدار میشوی فاتحی، برو و غنایمت را طلب کن.
▪اگه تو یه پیادهروی هزار کلیومتری یه ترک باشه قد یه پا، پای من میره توش.
▪به خاطر آوردن گذشته شبیه تماشا کردن یه فیلم هالیوودیه، محاله توش ببینی شخصیتها برن توالت.
▪حالا که اینترنت داریم دیگه نمیتونیم بگیم «تو هنوز هیچی ندیدی» چون همه، همه چیز رو تا سن دوازده سالگی دیدن.
▪غم قصه این بود که چه قدر راحت می شود یک فاجعه را خلاصه تعریف کرد.
▪درجوانی زن ها بی هیچ دلیلی عاشق میشن. دیگه هیچوقت این اتفاق نمیافته. بعد از بلوغ در به در دنبال دلیل می.گردن. بیا با هم روراست باشیم دلایلشون اغلب مادیه.
▪ما بیخطا نبودیم، بله، ولی حقمان هم نبود که اینطور ریشهکن شویم. اگر باور دارید که آدم میتواند با نیروی اراده دوباره راه برود و هرکس که روی پا نمیایستد بیعرضه است و پروردگارتان تا این حد بدون تبعیض معجزه میکند، رک و راست بهتان میگویم یک عوضی بیشتر نیستید.
اینکه بقیهی آدمها همدرد میکشند بیرحمانهترین تسلایی است که میشود به کسی داد.
▪این یکی از عادتهای قدیمی و مسخره انسان است: وقتی راهش را گم میکند تندتر میدود” ـ رولو می
▪گفت «فکر کنم بیخداحافظی برم.» ولی از جا تکان نخورد. در عوض گفت فقط ضایعهای در مغز آفریننده میتواند اینجور دست بالا گرفتنِ انعطاف پذیری مخلوقش را توجیه کند.
▪اغلب آدم خیلی دیر میفهمد سوژهی انتخابیاش هیچ تناسبی با حد و حدود استعدادش ندارد که البته درست شبیه بیماری کشندهای است که تنها پس از مرگ قابل تشخیص است.
▪با این وضع که نرخ پیشرفت علم پزشکی تقریباً برابره با نرخ نابود شدن محیط زیست است، محتملترین سناریو اینه که درست در لحظهی نامیرا شدن انسان، دنیا غیرقابل سکونت میشه.
▪بدترین چیز دنیا به هیچوجه رنج کشیدن یا تنهایی نیست. یک ترکیب است: تنهایی رنج کشیدن.
▪هردو رسیده بودیم ته خط. چهطور اینقدر زود؟ هنوز به میانسالی هم نرسیده بودیم. چرا خطمان اینقدر کوتاه بود؟
▪هدفمندی یا توهم هدفمندی، هر دو از هیچی بهترند.
کتاب بخوانیم.
پایان پیام