عامه پسند را خاص پسندان میخوانند
رمان عامه پسند آخرین کتاب چارلز بوکفسکی است. بوکفسکی چند ماه بعد از انتشار کتاب از دنیا رفت.
پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده: عامهپسند هم مثل بقیه آثار بوکفسکی روایت بخشی از زندگی و شرح حال خودش است.
رمان عامه پسند آخرین کتاب چارلز بوکفسکی است. او چند ماه بعد از انتشار کتاب از دنیا رفت.
زبان کتاب برخلاف تصوری که اسمش به ما میدهد، طنز همراه با برخی جملههای فلسفی عمیق و غیرقابل انتظار است.
گرچه زبان طنز کتاب باعث میشود که از خواندن آن خسته نشوید، اما ادبیات این کتاب جزو ادبیات قوی دنیا محسوب نمیشود.
از نظر من این کتاب را میشود فقط به آنهایی که دوست دارند تجربههای متفاوتی داشته باشند و با ذهنهای آشفته و عجیب هم روبرو شوند؛ توصیه کرد.
عامه پسند را خاص پسندان میخوانند
رمان عامه پسند درباره یک کارآگاه پیر به نام نیکی بلان است که چندان زیرک و باهوش نیست.
کارآگاهی که اگر این ویژگیها را نداشت، بعید بود در نوشتههای بوکفسکی جایگاهی داشته باشد.
نیکی بلان چندین مشتری دارد که باید به کار همه آنها رسیدگی کند چرا که مهلت اجاره دفترش تمام شده است و به پول احتیاج دارد.
نخستین مشتری او، زنی نه چندان زیبا اما افسونگر به نام مرگ است که مورد عجیبی است.
او به دنبال سلین میگردد؛ سلین نویسنده فرانسوی است که چند سال پیش مرده است اما مرگ اصرار دارد که بلان او را پیدا کند.
در ادامه رمان عامه پسند نیکی بلان با مشتریهای عجیبتری هم برخورد میکند.
مثلا مردی از او میخواهد که از خیانت همسرش پرده بردارد و یا مرد دیگری که قصد دارد از شرّ یک زن، که به ادعای خودش یک فضایی در پوشش انسان است، رهایی یابد.
اما آخرین و اصلی ترین معمای کارآگاه بلان در رمان عامه پسند حل مسئله گنجشک قرم است.
تکههایی از رمان عامه پسند
▪روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی میکردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز به هم میخورد.
نه من قرار بود به جایی برسم و نه کل دنیا. همه ما فقط ول میگشتیم و منتظر مرگ بودیم.
در این فاصله هم کارهای کوچکی میکردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتی این کارهای کوچک را هم نمیکردیم.
ما جزء نباتات بودیم. من هم همین طور. فقط نمیدانم چه جور گیاهی بودم. احساس میکردم که یک شلغمم.
▪اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بودهاند که هیچ کاری نکردهای و نشستهای دربارهی زندگی فکر کردهای.
منظورم اینست که مثلا میفهمی که همه چیز بیمعناست، بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد.
چون تو میدانی بیمعناست و همین آگاهی تو از بیمعنا بودن، تقریبا معنایی به آن میدهد. می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه.
▪تصمیم گرفتم تا ظهر توی رخت خواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدمهای دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم.
▪همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کن. البته اگر به قصد نابودی کل زندگیات نیامده باشد.
عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.
برای تبلیغ در گلونی کلیک کنید.
پایان پیام