یک ماهی غمگین از درددلهایش در مورد فراموشی ما انسانها میگوید
پایگاه خبری گلونی؛ محسن فراهانی: سلام. من یک ماهی هستم. ما ماهیها به حافظهی کممان مشهوریم. برخی از کارشناسان حافظهی ما را سه ثانیه و برخی دیگر هشت ثانیه عنوان کردهاند. چی داشتم میگفتم؟
یک ماهی و فراموشی
یک روز که برای یک کار اداری به تهران آمده بودم، وارد یک اداره شدم و مستقیم به قسمت مربوطه مراجعه کردم.
مسؤل آن قسمت با دیدن پروندهی من قول داد که تا یک ساعت دیگر آن را بررسی و امضاء میکند.
یک ساعت دیگر مراجعه کردم، گفت: یک ساعت دیگه بیا.
یک ساعت دیگر مراجعه کردم، گفت: دو ساعت دیگر بیا.
دو ساعت دیگر مراجعه کردم، گفت: شرمنده یادم رفت پروندهات را نگاه کنم. برو فردا بیا.
چی داشتم میگفتم؟
خلاصه رفیقم که آدم بود دو میلیون دستی از من قرض کرد و ماشینش را خرید.
گفته بود دوماهه پولت را پس میدهم.
من هم دو ماه صبر کردم اما خبری از دوستم نشد.
دو ماه دیگر صبر کردم باز خبری نشد.
دو ماه دیگر صبر کردم باز هم هیچ خبری نشد.
با او تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم.
رفیقم در کمال تعجب گفت: کدام پول؟ اصلاً من شما را نمیشناسم.
داشتم چی میگفتم؟
آره خلاصه طرف گفته بود به من رای بدهید تا فلان کار را برایتان انجام بدهم.
اما وقتی به او رای دادیم تمام وعده و وعیدهایش را فراموش کرد.
داشتم چی میگفتم؟
آره خلاصه رفتم بهش میگم چرا کتابی که از من قرضگرفتی را پس نمیدهی؟
پررو پررو میگوید تو هنوز آن یک کتاب درب و داغان را فراموش نکردی؟
چقدر گدا و خسیس هستی تو. من کلا فراموشش کرده بود.
داشتم چی میگفتم؟
آره خلاصه اینطوری شد که ما آن خانه را خریداری کردیم. روز دوم یکی آمد گفت من سند دارم که اینجا مال من است.
کارمان به دادگاه کشید و معلوم شد طرف واحد ما را به چند نفر فروخته است.
وقتی دستگیرش کردند هیچ کدام از ما خریدارها را نمیشناخت.
داشتم چی میگفتم؟
پایان پیام