کتابخانه عجیب داستان سفر معنوی انسانها در هزار توی درون خویش است
گرچه موراکامی نوشتن داستان کوتاه را سرخوشی میداند اما به گمان من او در تمام قصههایش را سرخوشانه و بازیگوشانه مینویسد. کتابخانه عجیب یکی از همان داستانهای کوتاه پر کشش است.
پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده: جای از هاروکی موراکامی خواندم که: « ساده و سرراست اینکه به نظرم رمان نوشتن کشمکش است و نوشتن داستان کوتاه سرخوشی.
رمان نوشتن شبیه جنگل کاریست و نوشتن داستان کوتاه مثل ایجاد باغ. این دو روند، یکدیگر را تکمیل میکنند و چشمانداز کاملی ارائه میدهند که ذیقیمت است و برگ و بار سبز درختان، سایه دلانگیزی بر زمین میاندازند و باد لابهلای برگهایی خشخش میکند که گاه رنگ طلایی به خود میگیرند.
در این بین در باغ، گلها غنچه میکنند و گلبرگهای رنگارنگ زنبورها و پروانهها را به خود میخوانند و گذر از فصلی به فصل دیگر را با ظرافت به یاد میآورند.»
گرچه موراکامی نوشتن داستان کوتاه را سرخوشی میداند اما به گمان من او در تمام قصههایش، چه کوتاه و چه بلند، سرخوشانه و بازیگوشانه مینویسد.
او آنقدر با تبحر و چیرهدستی چنین کاری را میکند که وقتی شروع به خواندن میکنی مجبوری داستان را تا به انتها بخوانی و حتی اگر از پایان قصه راضی نباشی هم باز حس کنی که کتاب بینظیری خواندهای.
کتابخانه عجیب یکی از همان داستانهای کوتاه پر کشش هاروکی موراکامی است.
داستان کتاب کتابخانه عجیب
ماجرای این داستان سمبلیک از این قرار است که پسر دانشآموزی برای بر گرداندن کتابهایی که به امانت گرفته است به کتابخانه شهر میآید
و بعد از پس دادن کتابها از کتابدار که پیرمردی مرموز است در خصوص اینکه آیا کتابی در باره نحوه جمع آوری مالیات در امپراتوری عثمانی در کتابخانه موجود است یا خیر سوال می کند.
پیرمرد با آوردن کتابها او را مجبور می کند که در در اتاقی که در پس راهروهای تاریک و پی در پی بماند و تمام متن کتابها را حفظ کند. این تنها شرط آزادی پسرک است.
در زندان، مرد دیگری با شمایل گوسفند هست که به پسرک میگوید با خواندن کتابها مغزش مثل خامه خوشمزه خواهد شد و پیرمرد کتابدار مغز او را خوهد خورد.
از دیگر شخصیتهای داستان دخترکی است که پسر او را در زندان میبینید و به او تعلق خاطر پیدا میکند.
به جز این شخصیتها، موراکامی از مادر پسرک و سار او نیز برای خواننده میگوید منتها مادر پسرک در حد تیپ باقی میماند.
داستان اینگونه پیش میرود که پسرک با کمک مردگوسفندنما و دختر زندانبان نقشه فرار از دست پیرمرد را میکشند و سعی بر عملی کردن آن میکنند.
بررسی نشانهها در کتابخانه عجیب
کتابخانه عجیب از جهاتی متفاوت است با سایر آثاری که از موراکامی به انتشار رسیده است.
آنچه در این کتاب در وهله اول توجه مخاطب را جلب میکند، آثار گرافیکی است که به همراه داستان پیش میرود و کمک قابل توجهی به مخاطب برای تصور آنچه راوی روایت می کند، ارائه میدهد.
پرداخت تمثیلی مکانها و آدمها شگرد اصلی این داستان بلند است.
داستان در متن یک کتابخانه میگذرد؛ جایی که به عنوان مکانی برای حفظ دانشی است که در حافظه بشری تلنبار شده است.
سفر پسرک در داستان کتابخانه عجیب بیشباهت به یک سفر معنوی نیست.
همه آنچه که از ارتباط فیزیکی میتوانید در این داستان پیدا کنید تنها بوسهایست کوچک میان دختر زندانبان و پسرک داستان.
پسرک از وجه مادی و جسمی دخترک فاصله گرفته است و از او تصویری روحانی روایت میکند: «تن حریر دختر زیر هلال ماه میدرخشید. افسون شده بودم».
مرگ مادر و رفتن سار هم در انتهای داستان اشاره به همین سفر معنوی پسرک دارد که همه وجوه مادی داشتههایش را در تداوم این مسیر از دست میدهد.
از دیگر نشانههای به کار رفته در داستان، کفشهای پسرک است؛ کفشهای چرمی تازهای که هدیه مادر است و ارزشمند. و پسرک با همین کفشها پا در مسیر یک سفر معنوی میگذارد.
اما درست در لحظه عزیمت، همانجا که باید قید همه تعلقات مادی را بزند، او کفشها را رها میکند و پابرهنه به کشف و شهود میپردازد:
«از اتاق زدیم بیرون و توی راهرو کم نور راه افتادیم. پاهایم برهنه بود، چون کفشهایم را توی سلول جا گذاشته بودم.»
اما داستان کتابخانه عجیب یک شخصیت مهم دیگر هم دارد که برای خیلی از ما آشناست؛ آدمی که لباس گوسفندی به تن کرده است و با نام «آقا گوسفندیه» خوانده میشود.
کسی که تماما در پوسته گوسفند است و جز یک جفت چشم مهربان، چیز دیگری از انسان نصیبش نشده است.
در دایره نمادهای بازار؛ گوسفندها همواره قربانیاند و گاوها و خرسها همیشه فرمانروا.
آقا گوسفندیه در این داستان نمادی است از آدمهای منفعل، ترسو و «تابع» که صرفا مجری دستورات قدرتها هستند و هیچ خلاقیتی از خود ندارند.
او آدمی است که به سادگی در بستر شرایط اجتماعی مسخ شده و از خویشتن متعالی خودش فاصله گرفته است.
او افسرده است و متوقف شده در کسوت شغل و جایگاه تثبیت شده اجتماعیاش.
شخصیت اثیری داستان که اتفاقا جالبترین آنها هم هست، دخترک زندانبان است. او در موقعیتی روحانی گرفتار است. او نه زمینی است و نه آسمانی.
او همچون ذات روحانیاش شخصیتی سیال دارد. گاهی با ماه و نور گره میخورد و در جایی با آقا گوسفندیه.
و تنها در انتهای کتاب در مییابیم که دخترک همان «سار» از قفس گریخته پسرک است که هیچ تعلق مادی و محدودیتی را بر نمیتابد.
«سار گفت: بدو! الان فرصت داری. صدای دختره بود. از سار که دختره بود. پرسیدم: ولی تو چی؟»
داستان کتابخانه عجیب شبیه افسانههای قدیمی است.
حکایت دلبری است که اسیر دیوی است یا دخترکی که در بلندترین نقطه برجی گرفتار اژدهایی است و یا شاهزادهای که اسیر جادویی است.
و همین مطالعه کتاب را برای نوجوانها جذاب میکند بی اینکه چیزی از سفر معنوی شخصیت اصلی داستان بدانند.
و باز همین مخاطبان بزرگتر را درگیر مسیری میکند که شاید پیش از این در هیچ افسانهای به دنبالش نبودهاند.
پایان پیام