میدان شهرداری رشت ساعتی دارد که زمان تمام عاشقیها را از بر است
پایگاه خبری گلونی؛ راضیه حسینی: فیلمها روی پرده سینما انقلاب هنوز جان داشتند و نفس میکشیدند، یادت هست اولین فیلمی که با هم دیدیم توی همین سینما بود.
پاییز سردی بود همینجا درست کنار همین مغازه ایستادیم و پیراشکی داغ خوردیم.
میدانی آن روزها جوان بودیم و اصلاً سرما را حس نمیکردیم.
یادش بخیر، آقاسیف ا… را یادت هست همیشه گاری لبویش را از سبزهمیدان تا شهرداری و بیستون میچرخاند.
میگفت« پاییز بی لبو عینهو آدم بی عشقه. نگاه کن به رنگشون خدایی عشق نمیکنی از دیدنشون؟»
مطمئنم آقا سیف ا… عاشق بود، نمیدانم عاشق پاییز، لبو یا هردو.
آن وقتها میدان شهرداری مثل حالا نبود. تاکسیها و پیکانهای رنگ و وارنگ توی میدان میرفتند و میآمدند و مسافر سوار و پیاده میکردند.
میدان شهرداری رشت ساعتی دارد که زمان تمام عاشقیها را از بر است
میدان شهرداری رشت ساعتی دارد که زمان تمام عاشقیها را از بر است
اما این ساعت هنوز هم همان جاست. نگاه کن اصلاً انگار تکان نخورده و همان ساعتی را نشان میدهد که بیست سال پیش کنار هم توی این میدان قدم میزدیم.
هر ساعت یکبار هم صدای دینگ دینگ آرامش تا چند خیابان آنطرفتر میآمد.
راستش را بخواهی تا بهحال بهت نگفته بودم تا سالها وقتی صدای دینگ دینگ ساعت شهرداری را میشنیدم یاد قرارمان توی میدان شهرداری میافتادم و گلی که زیر باران به دستم دادی. ما هم انگار یک تختهمان کم بودها. وسط باران توی شهرداری قدم میزدیم که چه؟
باز چتر را نیاوردیم. باران گرفته، نکند فکر کردهای مثل بیست سال پیش هنوز جوانی و میتوانی کل میدان شهرداری را زیر باران بدوی؟ نه آقا از این خبرها نیست ببین حالا نوبت این جوانهاست این جوانها که احتمالاً نه سینما آبشار را به یاد دارند نه گاری لبوفروشی آقا سیف ا… را.
میدان شهرداری آنها با مال ما خیلی توفیر دارد. اما ساعتش هنوز همان ساعت است و هنوز زمان تمام عاشقیها را حفظ میکند.
پایان پیام