سرای رزاق منش را دریابیم؛ پاساژ زیبای رزاق منش دیگر زیبا نیست
پایگاه خبری گلونی سمیه باقری حسنکیاده: چقدر پیر شده است این شهر. پیری که هی ظاهرش را با ساختمانهای نو و آپارتمانهای قوطی کبریتی و بعضاً لوکس، پروتز میکنیم و هی پوستش را میکشیم تا جوان نشانش دهیم.
غافل از آنکه پیر شدن برای یک شهر عیب نیست. فرسوده شدن چرا اما پیری نه.
عیب آن است که پیرها را دور بریزیم بیآنکه به استحکام پایه و گذشتهشان توجه کنیم.
عیب آن است که خانههای کهنسالمان را بی حامی رها کنیم تا خودشان از پا بیفتند و بمیرند.
و بعد وقتی که مردند افسوس بیتوجهیمان را بخوریم؛ گرچه از این افسوسها بسیار خورده و نوشیدهایم و چندی بعد روزه گرفتهایم که دیگر افسوس نخوریم و خیلی زود روزهمان را شکستهایم و باز بناهای کهنسال و فرتوت تاریخی شهرمان را از یاد بردهایم.
به گمانم ما هم از آن دسته آدمهایی هستیم که به زبان پیرهای فامیل را روی تخم چشممان میگذاریم و در عمل یا در خانههایشان تنها رهایشان میکنیم تا بمیرند یا چند صباحی مهمان آسایشگاه و خانه سالمندانشان میکنیم تا اجل کمی محترمانهتر آنها را به سوی دیار باقی بدرقه کند.
بیچاره خانههای قدیمی شهرمان که همین خانه سالمندان را هم ندارند!
سرای رزاق منش را دریابیم
خیابان لالهزار تهران را که حتما بلدید؛ همانجا که روزها بناهای قدیمیاش دل از رهگذران میبرد و شبها نور لامپها و لوسترهای زیبایش.
سال ۱۳۱۲ بود که مشابه سقف هلالی شکل کریستال پالاس لندن، در خیابان لالهزار تهران و در پاساژ رزاق منش ساخته شد و این اولین پاساژی بود که الگوی معماری آن اروپایی بود.
دور تا دور این پاساژ مغازههایی در دو طبقه مشغول فعالیت بود و یک درب ورودی در خیابان لالهزار و درب پشتی آن در خیابان فردوسی باز میشد.
البته در این دو طبقه فقط مغازه نبود و «کافه موزیکال»، دفتر مجله «آشفته» و کلاسهای موسیقی کلنل علینقی وزیری نیز در همین پاساژ برقرار بود.
سر در اصلی پاساژ زیبای رزاق منش چند قدم پایینتر از کوچه اتحادیه سر جای خودش است. اما دیگر از آن سقف شیشهای معروفش خبری نیست.
سال ۹۲ بود که این سقف هلالی زیبا برای احداث پاساژ اتحادیه، بعد از هشتاد سال شکسته شد و دیگر هم ساخته نشد.
پاساژ زیبا و تماشایی رزاقمنش حالا تبدیل شده است به بنایی پیر و فرتوت و نهچندان تماشایی که فرزندان ناخلفاش در شهرداری تهران به حال خودش رهایش کردهاند تا ویران شود، بریزد و بمیرد.
میگویند وقتی که در سال ۱۹۳۶شعلههای آتش از سقف شیشهای کریستال پالاس لندن مقابل چشمان چهارصد آتشنشان زبانه میکشید، چرچیل نیز بین تماشاگران حضور داشته (که البته با توجه به اینکه خانه چرچیل در همان محله بوده این گفته چندان پر بیراه نیست) و جمله معروفی را گفته بود که: «این پایان یک دوران است».
شاید اگر امروز هم امینالسلطان که خانهاش در نزدیکی پاساژ رزاقمنش قرار داشت، زنده بود با دیدن اوضاع و احوال این بنای تاریخی جملهای تاریخی و ماندگار میگفت.
ما خستهایم و شهرمان نیز مثل ساکنانش. شاید هم این حکایت وارونه است و چون شهرمان خسته است، ساکنانش رو به ویرانیاند.
آدمها را روانشناسان با کارتخوان یا بی کارتخوان و با هزینههای زیاد شاید بسازند اما خانههای قدیمی و پیر و بیمار شهرمان را چه کسانی خواهند ساخت؟
راستی شهرداری برای همه هزینههای کلاناش دستگاه کارتخوان دارد؟ چرتکه چطور؟ برای ساخت و ساز و ویرانی همه چیز چرتکه میزند و کارت میکشد یا فقط برای نوسازی تاریخ تهران دو دوتا چهارتا میکند و برایش صرف نمیکند که کارتی در کارتخوانی بکشد؟
پایان پیام