دختری که رهایش کردی را زمین نخواهید گذاشت
پایگاه خبری گلونی سمیه باقری حسنکیاده: جنگ از آن واژههایی است که با همه کوچکیاش دنیایی را اسیر فتنهگری خود کرده است.
همه از جنگ گریزانند و همه به نوعی درگیر جنگ. از مردم عادی گرفته تا سیاستمداران همه شعار ضد جنگ میدهند و از آن ابراز انزجار میکنند اما پایش که بیفتد پایهاش میشوند؛ حالا میخواهد یک دعوای خیابانی و چند ثانیهای باشد یا جنگی به وسعت جهان!
جنگهای جهانی اول و دوم همیشه سوژههایی ناب برای نویسندگانی بودند که واقعیت تاسفبار آن زمانها را درک کرده بودند و روح و روان آزردهشان جز با بیان آن همه رنج تسکین نمییافته است یا موضوع نوشتن نویسندگانی هستند که میخواهند با نشان دادن چهره خشن و منزجر کننده جنگ، جهان و آدمهایش را به صلح دعوت کنند.
«جوجو مویز» با نوشتن کتاب «دختری که رهایش کردی» در دسته دوم این نویسندگان قرار گرفته است.
در این روزهای کرونایی و قرنطینه که وقت بیشتری برای رشد درونی خود داریم، انتخاب کتابهایی که هم لذتبخش باشند و هم چیزی به درونمان اضافه کند کمی سخت است.
با توجه به دو کتابی که قبلا از جوجو مویز خوانده بودم،
«من پیش از تو» و «من پس از تو»، تقریباً با اکراه شروع به خواندن «دختری که رهایش کردی» کردم و هر چه جلوتر رفتم بیشتر به جمله روی جلد کتاب به نقل از دیلیمیل ایمان آوردم که : «کتابی است که نمیتوانید زمین بگذارید.»
داستان کتاب دختری که رهایش کردی
خرید اینترنتی این کتاب
رمان دختری که رهایش کردی از سال ۱۹۱۶ میلادی، یعنی درست از میانههای جنگ جهانی اول شروع میشود و وقایع داستان در شهر کوچکی از شهرهای فرانسه، به نام پرون (Peronne)، که توسط سربازان منفعتطلب آلمانی اشغال شده است، اتفاق میافتد.
سربازهایی که هر چیز با ارزشی از شهر را چه غذا باشد و چه زنها و یا تابلوی نقاشی، به تصاحب خود درآوردهاند و باز بیشتر و بیشتر میخواهند.
این کتاب داستان دو زن را روایت میکند. یکی سوفی و خانواده کوچکش در میانه جنگ جهانی اول که در نبود مردان خانواده مجبور به حمایت از آنان است و دیگری لیو که ۱۰۰ سال بعد میراثدار تابلوی نقاشیای میشود که شوهر نقاش سوفی قبل از شروع جنگ جهانی اول از او به تصویر درآورده است.
جسارت و شجاعت و جنگیدن برای ارزشها و داشتهها از ویژگیهای بارز این دو زن است.
اما روایتها آنجا که از زبان سوفی بیان میشوند جاندارتر و به یاد ماندنی تر هستند.
سوفی روایت میکند که چطور در جریان جنگ شهر کوچک آنها توسط آلمانها اشغال و اشیا هنری و قیمتیشان غارت میشود.
در این میان قاب عکسی که ادوارد پیش از رفتن به جنگ از چهره سوفی کشیده است، توجه یکی از فرماندهان نازی را جلب میکند.
چهره زن در قاب عکس لبخند محسور کنندهای دارد و این سوفی را هراسان میکند و فرمانده آلمانی را شاید عاشق!
سوفی برای دیدار دوباره ادوارد همه چیزش را فدا میکند؛ حتی خودش را و …
در داستان زندگی هر دو زن، عشق محور اصلی داستان است. وقفه و پرشهای زمانی و مکانی هنرمندانه با پل تداعی به واسطه تابلوی دختری که رهایش کردی، از نقاط قوت داستان است.
اما نکته غیر قابل انکار در داستان قوت روایت سوفی نسبت به روایت لیو است. در واقع خواننده روایت لیو را بیشتر برای این دنبال میکند که بداند چه بر سر سوفی و تابلویش آمده است.
تکههایی از کتاب دختری که رهایش کردی
میدونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشتت میسپری؟
یهجورایی بهت خوشآمد میگه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود میاومد. به زودی میتونستم ادوارد رو ببینم. ما تو اون دنیا به هم میرسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اون قدری بیرحم نیست که ما رو از تسکین تو اوندنیا محروم کنه.
ترس از سرنوشت مادر این بچه با ترس از سرنوشت شوهرم، یکی شده بود. انگار تو گردابی از نگرانی و خستگی گیر افتاده بودم.
خبرهای کمی به شهر میرسید. تقریبا هیچ خبری از شهرمون به جایی نمیرفت.
جایی خیلی دورتر از اینجا ممکن بود شوهرم سخت بیمار باشه، گرسنه مونده باشه و یا سخت کتک خورده باشه.
اینکه انسان بتواند مایحتاج زندگانی خود را از طریق انجام کاری که دوست دارد کسب کند، یکی از بزرگترین موهبتهای زندگانی است.
پایان پیام