۵ داستان کوتاه از چخوف که نمیتوان به راحتی از آنها گذشت
۵ داستان کوتاه از چخوف که نمیتوان به راحتی از آنها گذشت
به گزارش پایگاه خبری گلونی آنتون چخوف با نام کامل آنتون پاولوویچ چخوف نویسنده معروف روسی در ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ متولد شد و در طول زندگی کوتاه خود آثار بسیار محبوبی را منتشر کرد. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴ درگذشت.
چخوف پزشک بود و در عین حال به نویسندگی آن هم بیشتر در حوزههای طنز، داستان کوتاه و نمایشنامهنویسی میپرداخت. ما میخواهیم در این مطلب چند داستان از چخوف که جزو برترینهای اوست را مرور کنیم.
۵ داستان کوتاه از چخوف
یک: بوقلمون صفت
داستان اچوملف افسر کلانتری است که وقتی متوجه تجمع مردم میشود خود را به آنجا میرساند تا غائله را ختم به خیر کند.
اما به خاطر روابط و اختلافات طبقاتی حاکم بر آن روزگار روسیه مجبور میشود قانون را به صلاح خود تغییر دهد.
تغییر لحظهای قانون توسط اچوملف صحنه بسیار طنزآمیزی را خلق میکند و کنایه نیشدار و تلخی را به جوامعی میزند که به خاطر روابط افراد قانون در آنها متغییر است.
دو: آلمانی حقشناس
ماجرای یک مرد آلمانی را روایت میکند که در تنگدستی و فقر است. او روز به روز پیشرفت میکند و به توفیقاتی دست مییابد.
مرد آلمانی همانطور که پیشرفت میکند و طبقه اجتماعی خود را بالا میبرد نظرش هم در مورد مسائل پیرامون خود تغییر میکند تا آنجا که نظرات و عقایدش نسبت به سالهای فقر کاملاً برعکس و متضاد میشود.
چخوف در این داستان کوتاه به زیبایی تفاوت دیدگاه طبقات مختلف جامعه نسبت به یک واقعه را شرح میدهد.
سه: بچه تخس
داستان یک دختر و پسر عاشق پیشه است که دور از نگاه والدین و بدون اطلاع آنها به ماهیگری میروند. آنها در حال عشقبازی هستند که برادر دختر آن دو را میبیند و با گرفتن یک روبل راضی میشود حرفی به خانواده نزند.
اما پسرک از این باجگیری دست برنمیدارد و هرروز دختر و پسر را تهدید میکند که رازشان را به خانواده میگوید. این باجگیریها و آزار و اذیتها آنقدر طول میکشد که دختر و پسر تصمیم میگیرند به طور رسمی ازدواج کنند.
آنها دقایقی پس از خواستگاری رسمی و بستن قول و قرارها برای ازدواج، پسربچه باجگیر را گوشه باغ خفت میکنند و چنان کتکی به او میزنند که دل ما هم خنک میشود چه برسد به دل خودشان.
چهار: این زنها
«این زنها» داستان یک مدیر مدرسه است که میخواهد برای یک ردیف شغلی که به تازگی خالی شده است فردی را استخدام کند و به آن فرد هم قول میدهد. اما همسرش فرد دیگری را پیشنهاد میکند. مدیر مخالفت میکند و میگوید که نمیشود زیر قولش بزند و در ضمن فردی که انتخاب کرده شایستهترین است.
چند ساعت بعد نامهای از زن شهردار به دستش میرسد که سفارش مردی را میکند که مورد نظر همسرش هم بود.
اما باز مدیر مخالفت میکند. چند ساعت بعد مجدد نامهای دریافت میکند از فرماندار که از او میخواهد فرد مورد نظر همسرش را استخدام کند. از نامه فرماندار مشخص است که زیر فشار همسرش این نامه را به مدیر نوشته است.
خلاصه آنقدر این زنها روی مدیر فشار میآورند که در نهایت مدیر راضی میشود و فرد مورد نظر خود را جواب میکند.
چخوف در این داستان از قدرت زنهایی میگوید که شاید در جامعه نقشی ایفا نمیکنند و در منزل به خانهداری و شستن ظرف مشغولند اما از پشت همان اجاق میتوانند آدمها را در پستهای مختلف جابهجا کنند.
پنج: طبع معمایی
داستان زن و مردی است که در یک واگن روبهروی هم نشستهاند. زن بسیار ثروتمند است و مرد از او در مورد زندگیاش میپرسد. زن از بدبختی و بیچارگی و نداری و فقری میگوید که با آن بزرگ شده است.
تا اینکه برای آسودگی خانواده فداکاری میکند و به عقد یک پیرمرد ثروتمند درمیآید. او با خود میگوید به زودی پیرمرد میمیرد و من آزاد میشوم. با مردی که مثل خودم جوان است و او را دوست دارم ازدواج میکنم.
مرد میپرسد چرا ناراحت هستید؟ شوهر پیرمردتان نمرد؟ زن ثروتمند میگوید چرا مرد اما من باز هم احساس آزادگی نمیکنم و نمیتوانم با مردم متبوع خود ازدواج کنم چرا که یک مانع بزرگ وجود دارد.
مرد میپرسد چه مانعی؟ زن جواب میدهد: یک پیرمرد ثروتمند دیگر.
چه هوای خوبــی است امروز؛
چنان خوب است که نمیدانم چای بنوشم، یا خودم را دار بزنم؟!#آنتوان_چخوف pic.twitter.com/NXywH5Ww8r— (@flowerr_60) April 23, 2020
پایان پیام
کد خبر : 161272 ساعت خبر : 1:59 ب.ظ