کتاب برسد به دست لیلا حاتمی نوشته سعید محسنی داستانی درباره یک وصیت
به گزارش گلونی رمان با یک نامه آغاز میشود. نامهای از اسماعیل به دوستی درباره دوست دیگری که خودش را کشته و وصیت کرده چیزی را به دست لیلا حاتمی برسانند.
مردی که در گذشتهای دور پنهان شده و با این روند بهتدریج پای آدمهایی میان میآید که هر کدام به نحوی به ماجرا ارتباط دارند.
رمان سعید محسنی قصهگوست و پیشرونده. مکثی ندارد و مدام در حال ارجاع است به وقایع امروز ما و تأثیرش بر سرگذشت قهرمانها.
او تبحر خاصی در کنار هم گذاشتن شخصیتهای فرعیای دارد که اصلاً گمان نمیرود در داستان نقشی داشته باشند و در نهایت این مرگ است که موتور محرک رمان او میشود.
مرگی که در ابتدا چونان یک خبر کمارزش به حساب میآید و بعد بسیاری را درگیر چیستی خود میکند.
قسمتی از کتاب
آقای سامان خان محوری، سلام
امیدوارم که حالت خوب باشد و روزگارت به کام.
بعید میدانم آن قدر پیر شده باشی که مرا یادت نباشد، اما محض احتیاط عرض شود که من اسماعیل ایوبی هستم.
اگر داری ذهنت را میکاوی و زیرلب میگویی این اسم چه قدر آشناست و یادت نمیآید، به عرض میرسد که اسماعیل ایوبی همان کسی است که وقتی شما سرباز بودی توی آشپزخانه کار میکرد و شبهایی که غذا کوکوسبزی میدادند، یواشکی راهت میداد آنجا و قدری از ناهار ظهر برایت گرم میکرد و تو برایش از عالم سینما حرف میزدی.
به جا آوردی دیگر؟ اسی دمب شیر! این اسمی بود که شما برایم گذاشته بودید.
وقتی با آن پسره عرب دست به یقه شدم و گفتم با دمب شیر بازی نکن. دیگر باید یادت آمده باشد.
خوبی؟ سلامتی؟ روبه راهی؟ اوضاع و احوال؟ کار و بار؟ راستش در طول این چند سال، دو سه بار قصد کردم که بیایم تهران و ببینمت که خب نشد.
بیشتر به خاطر این که دور و برم را شلوغ کردهام؛ زن و بچه و… تو چه خبر؟ چه می کنی؟ زن گرفته ای؟
یادم هست چند سال پیش که آمده بودی این جا من تازه نامزد کرده بودم.
گفتی زن گرفتن دل شیر میخواهد که تو نداری و این حرفها.
بعد هم توی دفتر خاطراتم، اگر یادت باشد، نوشتی که اسی مغز خر خورده، رفته زن گرفته، اما هنوز نمرده. دل شیر دارد!
کتاب برسد به دست لیلا حاتمی نوشته سعید محسنی را نشر چشمه منتشر کرده است.
میتوانید نسخه الکترونیک این کتاب را در فیدیبو بخوانید
پایان پیام