روز خواستگاری هم دکلته قرمزش را نپوشید
روز خواستگاری هم دکلته قرمزش را نپوشید
به گزارش گلونی یکی از تمرینهای کارگاه طنز رضا ساکی این بود که اگر قرار باشد یک آیتم خواستگاری طنز برای یک سریال ایرانی بنویسید، چه مینویسید؟
یکی از این متنها را بخوانید:
بالاخره به خواستگاریاش رفتم. آنقدر نیامد که خودم دست به کار شدم.
چند سال گذشته را درست نمیدانم. شاید ۱۵،۱۴ یا حتا ۱۶ سال. نمیدانم!
من همیشه در سن و اعداد گیج میزنم و او در اسمها.
به هر حال مهم این است که سالها است به هم وعده دادهایم همدیگر را بگیریم و ول نکنیم.
روز خواستگاری مثل همیشه پیغام داد که: «چه بپوشم؟ تمام لباسهایم روی تخت است و حتا در پوست خودم جا نمیشوم چه برسد به لباسهایم».
من هم مثل تمامی این سالها گفتم: «دکلته قرمزت را بپوش!» و پاسخ او مثل تمام این سالها «نمیخواهم!» بود.
بیربط بگویم این وسط!
اساس رمز موفقیت رابطه ما، عدم تفاهم در اوج تفاهم است.
روز خواستگاری هم دکلته قرمزش را نپوشید
گاهی مدتها در مورد موضوعی بحث میکنیم ولی در آخر میفهمیم، او در مورد یک موضوع دیگر حرف میزند و من درباره موضوعی دیگر.
برای هر دومان هم مهم، فقط این است که همیشه سر اصل داستان با هم تفاهم داریم.
بگذریم! روز خواستگاری، پدرش که از همان چند سال اول آشناییمان مرا میشناخت و باهم رابطه خوبی داشتیم، از من پرسید: «اولین بار این فرزند ما را کی دیدی؟»
گفتم: «آن سالی که تاریخش را به یاد ندارم. از خودش بپرسید بهتر است که حرفمان دو تا نشود. جایش و چگونگیاش با من!»
و ادامه دادم: «در کلاس درسی. همکلاسی بودیم. صادقانه! به مخیلهام خطور نمیکرد که این انسان به غایت روی مخ که از تولید هیچگونه صدای شکنجهآوری دریغ نمیکند، این چنین همراه و رفیق باشد. خلاصه که پدر جان بدون او نمیشود».
سوال بعدی مثل کلیشه همه خواستگاریها از مسکن بود.
گفتم: «نگران نباشید باهم حرفهایمان را زدهایم و راهمان یکیاست.
کپکزدگی! خودتان که بهتر میدانید کمتر کسی پیدا میشود که تکلیفش این روزها با خودش معلوم باشد.
پس نگران نباشید قرار است با هم، بستری شویم. کتاب بخوانیم و موزیک خوب گوش دهیم و چای و قهوه بخوریم و برای سالها بخوابیم.
برای اینها مسکن خاصی احتیاج نیست ولی بعد از ازدواج برای وام مسکن اقدام میکنیم».
پرسید: «با این برنامه که احتیاجی به مسکن نیست، وامش را برای چه میخواهید؟»
پدر بسیار منطقیای دارد. از آنها که از همه چیز سر در میآورد.
گفتم: «خودتان که در جریان هستید. از دیگر تفاهمات ما پای سالم، نداشتن است.
میخواهیم با وام ازدواجمان ویلچر دو تایی بخریم. از آن برقیها که روزبهروز گرانتر میشود».
در این لحظه پدرش از این همه فهم و شعور و برنامهریزی دقیق ما مسرور شد و گفت: «دیگر حداقل نگران شما دوتا نیستم و آخ که چه کیفی دارد زندگانی با یک قلم نگرانی کمتر!»
اینجای مکالمه خودش وارد شد با یک سینی چای و مثل همیشه این سالها گفت: «چای بخوریم! بعدش قهوه درست میکنم».
و من باز یاد دکلته قرمزش افتادم که این بار هم تنش نکرده بود.
پایان پیام
نویسنده: تارا هادوی
کد خبر : 175576 ساعت خبر : 9:55 ق.ظ