سکانسی از یک مراسم خواستگاری در سریالهای ایرانی امروزی
سکانسی از یک مراسم خواستگاری در سریالهای ایرانی امروزی
به گزارش گلونی یکی از تمرینهای کارگاه طنز رضا ساکی این بود که اگر قرار باشد یک آیتم خواستگاری طنز برای یک سریال ایرانی بنویسید، چه مینویسید؟
یکی از این متنها را بخوانید:
سکانسی از یک مراسم خواستگاری در سریالهای ایرانی امروزی
خانوادهها برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردهاند، چون همین طور که میدانیم در سریالهای فاخر ایرانی به شدت اخلاقیات رعایت میشود و ارتباط دختر و پسر و آشنایی قبلی آنها هیچ معنایی ندارد و همچین رفتارهای غیر اخلاقی فقط در سریالهای مبتذل غربی دیده میشود و در کشور ما بدور از منطق و واقعیات است.
داماد استرس گرفته است چون دختر مورد نظرش را با ماسک دیده و الان نمیداند از کدام دختر خوشش آمده. حتی شک دارد که نکند مادر دختر را دیده بوده.
به هرحال برای اینکه آبرویش نرود به مادرش اشاره میکند که خودش است چون به هرحال اهمیتی ندارد با چه کسی ازدواج میکنی، مهم به جا آوردن سنت زیبای ازدواج است.
دختر و پسر به اتاقی میروند تا باهم صحبت کنند.
به توصیه خانوادهها، برادر کوچک دختر که سه سال سن دارد هم همراهشان به اتاق میرود. به هرحال همینطور که میدانیم اگر دختر و پسری در اتاقی در بسته تنها باشند، نفر سوم شیطان است که در آنجا حضور دارد. پس چه بهتر که از حضور شیطان جلوگیری کنیم.
پسرسعی میکند سرصحبت را باز کند.
دختر که عاشق برادرش است مدام در حال توجه به برادر است و به صحبتهای پسر گوش نمیدهد.
پسر: هدف شما درحال حاضر در زندگیتون چه چیزی است؟
دختر: لباس عروس بپوشم.
پسر: خب بعد از آن؟
دختر: بعد ندارد دیگر، ااا نگاه کن نگاه کن چقدر بامزه شیرینی میخورد.
پسر: بله خیلی بامزست، خب ایدهآل شما برای همسر آیندهتون چیست؟
دختر: مامانم میگوید همسرم باید پولدار باشد، ولی خودم دوست دارم قد بلند باشد، اسباببازی فروشی داشته باشد، تخممرغ را هم با نان و عسل بخورد. شما چی؟
پسر: چه معیارهای مهمی مشخص است کاملا فکر شده است، از نظر من داشتن درک بالا…
دختر: وسط حرف پسر میپرد، از برادرش میخواهد شعری را بخواند.
برادر شروع به خواندن میکند.
پسر فکر میکند اگر شکلاتی به بچه بدهد سرش گرم خوردن میشود و میتواند چند دقیقه با دختر صحبت کند.
جیبش را میگردد، شکلاتی از جیبش درمیآورد که به بچه بدهد. دستش را دراز میکند، هنوز حرفی نزده که دختر عصبانی میشود:
خجالت نمیکشی؟ مگر خودت اعضای خانواده نداری؟ خوشت میآمد اگر کسی به اعضای خانواده خودت هم شکلات بدهد؟ فکر کردی من چه جور دختری هستم که به خودت همچین اجازهای دادی.
جیبت جا نداشت وگرنه حتما کاسه آش هم میآوردی. بچه اینجا نشسته آخر جلوی بچه؟ نکرده حداقل یواشکی شکلات را بدهد پسره ناشی.
پسر سعی میکند توضیح دهد اما دختر سریع از اتاق بیرون میرود.
خانواده پسر شرمنده از رفتار پسرشان میشوند و عذرخواهی میکنند.
پدر دختر شکلات را از پسر میگیرد. نگاهی به آن میکند. رو به پسر میگوید: با این؟ خاک توسرت حداقل شکلات خارجی میآوردی، فکر کردی دختر من با این رضایت میدهد؟ احمق.
پایان پیام
نویسنده: بیتا اشکانیان
کد خبر : 174995 ساعت خبر : 12:08 ب.ظ