تاریخ هخامنشیان به زبان ساده
به گزارش گلونی در کتاب «ایرانیان» نوشته همایون کاتوزیان آمده است:
در تاریخ باستان، ایران هم نام سرزمین است و هم نام مردم آن، اگرچه بعید است آن امپراتوری پیش از دوره ساسانیان چنین نامیده شده باشد.
قبیلههای آریایی، احتمالا در بیش از یک موج مهاجرت، در هزارههای سوم و دوم پیش از میلاد به فلات ایران رسیدند و قبیلههای چادرنشین ایرانی در هزاره اول پیش از میلاد در سراسر آن مستقر شدند: مادها، پارسها، باختریان و پارتیان در بخش غربی سرزمین، و پشتونها و بلوچهای ایرانی در لبه شرقی آن، در مرزهای کوهستان شمال غرب هندوستان، که امروز بلوچستان نام دارد.
مردمان ایرانی دیگری نیز بودند، از جمله سکائیان و قبایل آران، که از این دو، سکائیان بعدها با حمله به مرزهای ایران امپراتوریهای گوناگون ایرانی را آزار میدادند.
تاریخ هخامنشیان
آیا از منشورکوروش میتوان حقوق بشر بیرون کشید؟
سخنان دکتر همایون کاتوزیان استاد ادبیات و تاریخ ایران در دانشگاه آکسفورد
تاریخ باستان ایران بیش از دو هزار و پانصد سال پیش با بنیانگذاری نخستین امپراتوری جهان به دست کوروش کبیر هخامنشی آغاز میشود.
امپراتوری ایران پس از کوروش و دومین جانشین او، داریوش، شکوه خود را تا حدی از دست داد، اما در سال ۳۵۰ پیش از میلاد که اسکندر کبیر ایران را در نبردی کوتاه مدت، که از ویژگیهای تاریخ ایران است، فتح کرد همچنان بزرگترین امپراتوری جهان بود.
امپراتوری سلوکیان که پس از مرگ اسکندر برپا شد، جنبههایی از فرهنگ یونانی را به سرزمینهای ایرانی وارد کرد، اما ریشه این نوآوریها آنچنان عمیق نبود که در برابر تحولات بعدی پایداری کنند.
از سال ۲۴۷ پیش از میلاد به بعد، پارتیان ایرانیِ شمالِ شرق حکومتی برپا کردند، اگرچه فرایند تکمیل امپراتوری اشکانیان یک قرن دیگر به درازا کشید و فرهنگ یونانی تا حدی در دوران اشکانیان به جا ماند.
اشکانیان به نوبه خود در سال ۲۲۴ میلادی به دست اردشیر بابکان، بنیانگذار سلسله ساسانی، و باز به سرعت، سرنگون شدند. ساسانیان، قومی ایرانی که از سرزمین پارس برخاسته بودند، کوشیدند امپراتوری سنتی ایران را، اگرچه در ابعادی کوچکتر از قلمرو هخامنشیان، بازسازی کنند.
چهار قرن بعد، ساسانیان نیز به دست اعراب مسلمان و باز در مدت زمانی نسبتا کوتاه، سرنگون شدند.
دلایل ظهور و سقوط سریع این امپراتوریها گوناگون و پرشمارند.
اما نظام حکومت استبدادی که در همه آنان مشترک بود، در سرعت بخشیدن به سرنگونیشان در برابر رقیبی پرتوان نقشی اساسی داشت. در این نظام حکومت از پایگاهی اجتماعی که بتواند به هنگام نیاز برای دفاع و بقای خود بر آن تکیه کند، برخوردار نبود.
این ویژگی را هم در سرنگونی داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشی، در قرن چهارم پیش از میلاد و هم در سرنگونی محمدرضا شاه پهلوی در قرن بیستم میتوان دید.
تاریخپژوهان معدودی که به این پدیده توجه کردهاند، معمولا آن را به بیگانگی مردم عادی از حکومت نسبت دادهاند. اما این حکومتها دقیقا از آن رو سرنگون شدند که در لحظه حساس از پشتیبانی هیچ طبقه اجتماعی، به ویژه طبقات بالا، که در جوامع طبقاتی به سبک اروپا معمولا در برابر شورش داخلی یا حمله خارجی از حکومت دفاع میکردند، برخوردار نبودند.
پایان پیام