ورود به سیاست پنجمین قدم رقابت ما در یافتن شغل
به گزارش گلونی، قسمت ششم داستان دنباله دار طنز چی شد که چه کاره شدم ؟ را بخوانید:
آنچه گذشت:
شروین و آزیتا، یک سال وقت داشتند تا برای اثبات شایستگیشان در رسیدن به ارثیهای مجهول، شغل مناسبی دست و پا کنند.
آنها ورود به بازار کار را از کشتارگاه دنبه طلایی، آغاز کردند. گشتی در میادین جراحی زیبایی و بازار بورس زدند.
و سرانجام سر از کلاج گرفتن صد تا یک غاز، در خیابانهای شهر درآوردند.
اصلا مگر میشود راننده تاکسی باشی و به فکر ورود به عالم سیاست نیفتی؟
خوب من هم یک آدم معمولیام و انتخاب دیگری نداشتم.
اصولا ما معمولیها، اهل سیاسی کاری و سیاست بازی نیستیم.
دیپلماسی ما حداکثر به دفاع از صداقت و عدالت و آزادی قد میدهد.
و استراتژیکترین تصمیمان اندازه تقسیم اراضی بین ژله و باقالیپلو در عروسیها، کارایی دارد.
این است که ما معمولیها، به محض ورود به عالم سیاست، زرتمان قمصور میشود و هدف را گم میکنیم.
من، در عالم سیاست، انسان واقعبینی بودم.
میدانستم که با این وجنات و سکنات، هرچقدر هم زور بزنم، هرگز نمیتوانم نقش یک رجل سیاسی را بازیکنم.
حداکثر میتوانستم آن گوشه کنارها، جزو نسوان سیاسی، نطق و بیانیهای صادر کنم.
اما از شما چه پنهان، رجل سیاسی، چنان اسم پر ابهت و دهن پرکنی است، که میتواند حتی غیرمعمولیها را هم گول بزند؛ دیگر من شروین که جای خود داریم.
این شد که صبح روز بعد از عبور از میدان بهارستان، عزم خودم را جزم کردم؛ و در اولین تصمیم برای ورود به دنیای سیاست خودم را عکاسخانه پویا رساندم.
همه میدانند که کار یک فعال سیاسی بدون یک عکس فتوژنیک و انتخاباتی، راه نمیافتد.
دست در پرترههای سیاسی کاربرد ویژهای دارد.
یعنی، یا باید در زاویه سهرخ به طرز اندیشمندانهای زیر چانه قرار بگیرد؛
و یا در حالی که چشمها را خمار کرده و به افق خیره شدهاید، به دوردستها اشاره کند.
قدرت فتوشاپ و سایر نرمافزارهای بهبود عکس را هم نباید دست کم گرفت.
گاهی این ابزارها چنان ملاحت، ابهت و کاریزماتیک بودنی به صورت شما اضافهمیکنند که، حتی مادرتان هم وقتی قربان دست وپای بلورینتان میرفته، این حجم از تخیل را، تجربه نکردهاست.
وقتی برای به عکاسخانه میرفتم، آزیتا همراه من نیامد.
او معتقد بود، سیاست کثیفتر از هر چیزی است که فکرش را بکنیم.
ورود به سیاست پنجمین قدم رقابت ما در یافتن شغل
آزیتا به محض شنیدن تصمیمم برای ورود به میادین سیاسی، این را گفت و اضافهکرد: «این دفعه رو من نیستم، آبجی! من تو شورای دانشآموزی مدرسه بودم، میدونم تو دنیای سیاست چه خبره»!
آزیتا باور داشت که هیچ موجود عاقلی، حتی برای دستیافتن به یک ارثیه هنگفت، وارد دنیای سیاست نمیشود.
به نظر او کافی بود یک نگاه به ستون تسلیت روزنامهها، بندازیم تا بفهمیم، حتی عزراییل هم بیشتر با اهل ورزش و هنر حال میکند؛ و تا از دستش بر بیاید، در عالم سیاست سرک نمیکشد.
اعتقادات برادرم دردی از من و ارثیه و آیندهمان دوا نمیکرد.
آزیتا که آب پاکی روی دستم ریخت، یادم افتاد که مامان هم همیشه میگوید سیاست پدیده بیپدر و مادری است.
به هرحال نظر هرکسی محترم است؛
اما من معتقدم اگر دعای خیر پدر و مادر پشت سرتان باشد، حتی در وادی بی پدر و مادر سیاست هم سری توی سرها در میآورید.
درست است که من در وادی سیاست تنها، بیپدر و تازه وارد بودم، اما کم تجربه به هیچ وجه!
هیچ نباشد، من کار خودم را از تحلیلهای سیاسی، خط راه آهن و میدان شوش، آغاز کرده بودم.
بعد با کلی تلاش و تکاپو، پس از پیروزی در مناظرات خیابانی، سرانجام سر از خط بهارستان، نیاوران درآوردهبودم.
پس چرا باید پا پس میکشیدم؟!
تنها مشکلم این بود که دروغگوی خوبی نبودم و با آمار دروغهای موفق عمرم حداکثر میتوانستم در لیگ دسته سه یا بدتر از آن زمینهای خاکی، سیاسیون، ثبت نام کنم.
گفتم ثبت نام و یادم آمد کسی که وارد سیاست میشود باید در انتخابات کاندیدا شود.
و برای کاندیدا شدن هم باید رفت و یک جایی که باید از گوگل میپرسیدم، ثبت نام کرد.
به محل ثبت نام کاندیداها که رسیدم، گفتند که فعلا خبری از ثبت نام نیست.
و تا بیشتر از یک سال دیگر هم، هیچ انتخاباتی برگزار نمیشود.
و افزودند که به هرحال من شانسی در احراز صلاحیت در هیچ انتخاباتی نخواهم داشت.
حالم گرفته شده بود اما رفیقی دارم که به اعتراف بیوی اینستاگرامش فعال و معترض سیاسی بود.
هیچ وقت نفهمیدم این بشر معترض به چه سیاستی است.
فقط میدانستم ۵۰۰کا فالوور دارد و از گرفتن تبلیغ در همان صفحه مثلا اعتراضیاش، کلی پول به جیب میزند.
باید سری به خانه او میزدم.
به محض رسیدن، نطق غرایی درباره فیفا، ژاکا، خوشحالی سیاسی، نایکی و فوتبال غیرسیاسی کرد، که احتمالا فقط دهانم معنای حرفهایش را فهمید؛ چون تا اولین نفس گرفتنش، باز ماند.
چاییش را که هورت کشید دوباره شروع کرد و اینبارگفت: «ببین ما اگر با هم باشیم میتونیم اینارو بکشیم پایین»!
من هرگز با صرف فعل کشیدن، رابطه خوبی نداشتم.
پس بلافاصله بعد از شنیدن این جمله، دمم را روی کولم گذاشتم و دست از پا درازتر خانه رفیق سیاستزدهام را ترک کردم.
باورم نمیشد که عالم سیاست اینقدر گسترده و عجیب باشد.
یاد ساقههای سبز و گلهای بنفشه باغچهمان افتادم که آزیتا، رویشان کود حیوانی ریخت و ریشه همهشان را سوزاند.
فکر کردم که سیاست چیزی است شبیه دنده عقب گرفتن، بازگشت به نقطه شروع و تشویق حضار.
شبیه یک سرگرمی برای مردم و یک تجارت پرسود برای آنها که از دور دستی بر آتشش دارند.
فکر کردم که سیاست هم مانند عشق است.
شبیه خرید سهام در بازار بورس.
هیچ وقت نمیفهمم که کی در آن سود میکنم و کی ضرر.
و احتمالا، از سر منِ شروین، خیلی زیاد است.
بعد از آن همه تلاش و دویدن بیحاصل برای پیدا کردن شغلی در عالم سیاست، دلم گرفته بود.
ترجیح میدادم مثل گوسفندهای کشتارگاه، که همه دنیا را به دنبلانشان حواله میدهند؛ علف تازه تنهاییام را بچرم!
و از صبح فردا به فکر یافتن شغلی تازه باشم.
پایان پیام