خانه با طراحی مدرن و به روز
به گزارش گلونی فائزه موسوی در ستون تخته گاز نوشت:
جناب معاون: چه قدر عمو جعفر لفتش داد. چرا نمیآید؟
ناصرخان: ببخشید آن بنده خدا مثل شما که بیکار نیست. تا خورده فرمایشات این و آن را انجام دهد و جمع و جور کند کمی طول میکشد.
عمو جعفر: جمیعا سلام علیکم.
جناب معاون: علیک سلام. خب دیگر جمعمان جمع شد. ناصرخان گازش را بگیر برویم تا ادامه ماجرا را تعریف کنم. به کجا رسیدیم؟
آقای شریفی: تا آنجا که کوچه را رد کردید و به خانه رسیدید.
جناب معاون: آخ که هروقت یادم میافتد فقط دلم میخواهد سر این پسر رند کم عقل را گوش تا گوش ببرم.
عمو جعفر: ای بابا جناب معاون زندگی بالا و پایین دارد.
باز الحمدلله که همین چهاردیواری به نام خودش است.
جناب معاون: آخر نمیدانی چه حرفهای صد من یه غازی میزند.
حاج خانوم دید پارچه سیاه به در و دیوار خانه همسایهاش نصب شده، گفت خدا بیامرزد.
آنوقت پسر میگوید: بله فقط ۱۲ همسایه دیگر تا رسیدن به پیروزی مانده.
ناصرخان: یعنی چه؟
جناب معاون: یعنی اگر ۱۲ همسایه بنده خدای دیگر بمیرند، بقیه همسایهها و وراث راضی به تجمیع و کوبیدن و ساختن ساختمان هستند!
آن وقت این داماد ما هم به نان و نوایی میرسد.
ناصرخان: عجب. نمیدانستم به فکر منافع خود بودن به داماد هم سرایت میکند.
عمو جعفر: آقا این حرفها را ول کنید. داخل خانه چطور بود؟
خانه با طراحی مدرن و به روز
جناب معاون: پسر ما را از در پشتی ساختمان وارد خانه کرد. تا خانه را دیدم خشکم زد. کف خانه تمام چمن بود. به دامادم گفتم: این چه زمینی است؟
گفت: من که گفتم خانه برای یک فوتبالیست بوده.
میبینم تمام سیمکشیها و لولهها آویزان است و روکار.
پرسیدم: این چه وضعیتی است؟
راست راست در چشم من نگاه کرد و گفت: مدل طراحی مدرن است. شاخه صنعتی.
آقا حمام و سرویس بهداشتی در نداشت. میپرسم این را کجای دلم بگذارم؟
جواب داد: این روزها اپن مد است!
آشپزخانهاش را نگویم. یک گاز پیک نیک و شلنگ آب و لگن آن وسط بود. گفتم لااقل اینها را میگذاشتی یک گوشه و کناری.
گفت: پدرجان آشپزخانه مدل جزیره است. ظاهراً شما از دنیای مد و دیزاین بیاطلاعید.
اِی آن دیزاین بزند به کمرت.
ناصرخان: آقا حالا نفرین نکن. اینقدر هم عصبانی نشوید حالتان بد میشود رو دستمان میمانید.
جناب معاون: ناصرخان آخر نمیدانی. پسر چشم سفید خجالت هم نمیکشد.
سرم را بالا گرفتم دیدم سقف ندارند. گفتم: این دیزاین ایده کدام خراب شدهای است؟
گفت: این ایده شاعرانه برای خودم است. دوست داشتم سقف آشیانه عشقمان آسمان باشد. صبحها با نوازش تلولو خورشید بر صورتمان بیدار شویم و شبها سوسوی ستارگان چشمانمان را گرم کند تا به خواب برویم.
آقایان من از شما میپرسم، آیا نباید با دست ماه بر صورتش سیلی محکمی میکوفتم؟
ناصرخان: چرا آقا خوب کردی کوفتی.
آقای شریفی: چه بگویم.
عمو جعفر: ناز شستت.
ناصرخان: راستی مگر نگفتی خانه دو در بود؟ پس آن یکی دیگر کجا بود؟
جناب معاون: آن یکی در به آشپزخانه واحد طبقه همکف باز میشد.
قسمتهای دیگر تختهگاز را از اینجا بخوانید
پایان پیام
نویسنده: فائزه موسوی