به شما قيمه پلو با فسنجان خواهم داد
به گزارش گلونی ستون پیر ما گفت یکی از آخرین ستونهایی بود که منوچهر احترامی در گل آقا نوشت.
یکی از ستونها را بخوانید:
به شما قيمه پلو با فسنجان خواهم داد
پیر ما وعده میداد و مریدان را خوش میآمد، پس گفت: من شما را آب و نان خواهم داد.
مریدان گفتند: هی بیب هورا.
گفت: من شما را قیمه پلو با فسنجان خواهم داد.
مریدان گفتند: هی بیب هورا.
گفت: من شما را مركوب رام خواهم داد.
مریدان گفتند: هي بيب هورا.
گفت: من شما را رخت و بخت و شوکولات و آشغال نمکی و آل و آجیل خواهم داد.
مریدان گفتند: هی بیب هورا.
گفت: من بیکاران را سرکار خواهم گذارد، بیماران را درمان خواهم کرد، دردمندان را بی درد خواهم کرد.
«دورهگردی خواهم شد، کوچهها را خواهم گشت، جار خواهم زد: ای شبنم، شبنم، شبنم / هر چه دیوار، از جا خواهم برکند/ ابر را پاره خواهم کرد/ بادبادکها به هوا خواهم برد/ گلدانها آب خواهم داد/ پای هر پنجرهای شعری خواهم خواند»، از اینگونه شعر بسیار خواند.
مریدان گفتند: هی بیب هورا.
گفت: من شما را آب خواهم داد و نان خواهم داد و قيمه پلو با فسنجان خواهم داد.
هم در این هنگام، دو بهر از روز گذشته بود و اشتهای مریدان تیز گشته. گفتند: ای پیر! از این همه وعده، یکی وفا کن و نانخورشی پیش آر که ما را بیش طاقت گرسنگی نمانده و روده بزرگ باری روده کوچک را خورد.
پیر ما گفت: شما را اندکی تحمل باید، که گندم در کشتخوان است و هیمه در بیابان و نمک در کویر و آب در کوهستان؛ بفرمائیم تا به طرفهالعینی آن گندم بدروند و آن هیمه از بیابان برچینند و آن نمک از کویر برگیرند و آن آب از کوهستان بگردانند و در جوی جاری سازنده و آن آسیاب کهنه را مرمت کنند و آن شاطر آقا را بگویم تا بیاید و تغار و لاوک و پارو و سیخ و آبدست بیارد و نان بغل تنور بپزد و در سفره گذارد.
و گفت: باری اینک آن نانی که خواستید؛ اکنون بفرمایید که خورش چگونه خواهید تا آن نیز در چشم بر هم زدنی فراهم کنم.
مریدان را خنده در گرفت و جملگی بر زمین اوفتادند و ریسه رفتند.
پیر ما گفت: برخیزید و ریسه مروید و هی بیب هورا گویید و مرا بر سر شوق آوريد و من در اندک مدتی خورشی فراهم کنم و شما را دهم مریدان برخاستند و هی بیب هورا گفتند و به سوی خندستان رفتند.
پایان پیام
نویسنده: منوچهر احترامی