جلسه پشت درهای قفل شده

جلسه پشت درهای قفل شده

خاطرات آقای ظفرقندی. این قسمت: قفل چینی!

به گزارش گلونی، جلسه آخر سال هیأت‌مدیره بود. معمولا پنج الی ۱۰ دقیقه بعد از شروع جلسه چای می‌بردم.

چای جلسات آخر سال را سفارشی درست می‌کردم و حتما دارچینی، هِلی، چیزی از خانه می‌آوردم و توی قوری می‌انداختم تا هیأت مدیره سر کیف بیاید و پاداش آخر سال را چرب‌تر در نظر بگیرد؛ حداقل برای من.

چای را با روی خوش و لبخند ملیح پخش کردم و خواستم از اتاق خارج بشوم که دیدم در اتاق قفل شده و باز نمی‌شود که نمی‌شود.

هیچ‌کس نتوانست کاری بکند. زنگ زدند به قفل‌ساز.

گفت سرش شلوغ است و زودتر از یک ساعت دیگر نمی‌تواند بیاید.

کل زمان جلسه به زور به یک ساعت می‌رسید و بعدش همه اعضا می‌رفتند سراغ کارهای اصلی‌شان.

از حضور من معذب بودند ولی آقای فرهودی، رئیس هیأت‌مدیره گفت: «ظفرقندی از خودمان است؛ شروع کنیم.»

همان‌جا یک گوشه نشستم و جلسه شروع شد.

آقای فرهودی به خانم فرهودی، مدیرعامل، تعارف کرد که صحبت کند.

جلسه پشت درهای قفل شده

خانم فرهودی گفت: «باید در اولین فرصت یک تیم به چین اعزام کنیم تا ببینیم چطور کار می‌کنند که این‌قدر موفقند. ضمن این‌که با مخارج سفر از شر باقی‌مانده بودجه آخر سال هم خلاص می‌شویم.»

گفتم: «ببخشید ولی فکر کنم هشت سال پیش در روز معارفه‌تان گفتید اعتبار این شرکت ظرف پنج سال در حد بهترین شرکت‌های ژاپنی خواهد بود!»

آقای فرهودی، رئیس هیأت‌مدیره، سرم داد زد که: «ظفر! عه!»

عذرخواهی کردم.

خانم فرهودی، مدیر مالی، گفت: «قفل‌ساز دیگری نبود؟»

آقای فرهودی، مدیر پشتیبانی، گفت: «مطمئن نیستند. چقدر گفتم قفل چینی نخریم!»

خانم فرهودی، ادامه داد: «برنامه پنج‌ساله دوم شرکت هم آماده است و یک نسخه خدمت‌تان ارسال خواهد شد.»

خنده‌ام گرفت. آقای فرهودی، مدیر منابع انسانی، گفت: «زهر مار!» خانم فرهودی، قائم‌مقام شرکت گفت: «چیز خنده‌داری هست بگو ما هم بخندیم.»

گفتم: «خنده‌دار یا غیرخنده‌دارش را نمی‌دانم ولی نگرانم که مبادا پنج سال بعد بگویید باید یک هیأت به زیمبابوه اعزام کنیم تا ببینیم شرکت‌های آن‌جا وقتی به خاک سیاه نشستند چطور سهام‌داران‌شان را با موفقیت پیچاندند.»

آقای فرهودی، مدیر حقوقی گفت: «جدا؟ چه جالب!»

یک قند پرت کردم گوشه لپم، پایم را روی پایم انداختم و گفتم: «بله! تازه…»

آقای فرهودی دوباره داد زد: «ظفر! عه!»

قند پرید توی گلویم و ساکت شدم.

یک ساعت بعد صدای کوبیدن در آمد. خانم فرهودی بود، منشی شرکت. با صدای بلند گفت: «آقای فرهودی آمده‌اند برای باز کردن در!»

پایان پیام

نویسنده: مسعود توکلی

کد خبر : 210898 ساعت خبر : 12:13 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=210898
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات