راهکار توجیه همه خرابکاری ها
خاطرات آقای ظفرقندی، این قسمت: راهکار توجیه همه خرابکاری ها
به گزارش گلونی، امروز صبح آقای فرهودی، رئیس هیأتمدیره، جلسه خیلی مهمی داشت و از یک هفته پیش سپرده بود که حواسم را حسابی جمع کنم.
سه بار هم مانور پذیرایی برگزار کرد تا مطمئن شود کم و کسر و گیر و گرفتی وجود ندارد.
دیشب از استرس خوابم نبرد و صبح خواب ماندم.
طبیعتا دیگر فرصت ایستادن در صف بربری نبود و باید نان لواش بستهبندی میخریدم.
فرصت برای تهیه حلیم بوقلمون مخصوص از میدان تجریش هم نبود و از سر کوچه شرکت عدسی گرفتم.
به جای چای بهاره ممتاز هم با چای کیسهای پذیرایی کردم.
ولی فکرش را هم نمیکردم که فراموش کردن آبلیمو برای عدسی باعث شود جلسه نیمهکاره رها شود و مدعوین با دلخوری و غرولند سالن کنفرانس را ترک کنند.
وقتی آقای فرهودی از بدرقه مهمانان به سالن برگشت، از ترس عین بید میلرزیدم و بغض گلویم را گرفته بود.
حال ناجورم را که دید، یکی هم خواباند زیر گوشم و با صورت رفتم توی ظرف عدسی.
سرم را که بالا آوردم یک کله هم زد توی صورتم و گفت: «این چه گندی بود که زدی ظفرقندی؟ من که آب از سرم گذشت و امروز فرداست که حکم اخراجم بیاید ولی اگر یک توضیح درست و حسابی و قانعکننده برای این افتضاح نداشته باشی، قبلش خودت را با اردنگی از شرکت پرت میکنم بیرون.»
جوابی برای آن همه افتضاح نداشتم و ناامید شده بودم.
چشمم به عکس دستهجمعی مدیران در نمایشگاه فرانکفورت افتاد.
سالها برای یک یکشان چای برده بودم و محرم اسرارشان بودم.
باید همه هوش و حواسم را جمع میکردم و درسهایی را که از آنها یاد گرفته بودم در این موقعیت خطیر بهکار میبستم.
واضح بود که یک افتضاح من بعد از این همه سال، با آن همه افتضاح آنها در هر روز قابل مقایسه نیست.
پس چرا آنها هیچوقت سیلی نمیخورند و با صورت توی ظرف عدسی نمیروند؟
پاسخ سخت نبود ولی از بس شنیده بودمش انگار برایم عادی شده بود و به آن توجهی نداشتم.
چرا زودتر به فکرم نرسید؟
قبل از اینکه آقای فرهودی کاسه مربا را توی یقهام خالی کند، خون بینیام را با پشت دست پاک کردم و گفتم: «نمیگذارند کار کنم آقا!»
آقای فرهودی خشکش زد و به چشمم خیره شد.
کاسه مربا را سر جایش گذاشت، یقهام را مرتب کرد، سیگارش را روشن کرد و رفت توی بالکن.
پایان پیام
نویسنده: مسعود توکلی