سیلی پرماجرا و موز مدیرعامل
خاطرات آقای ظفرقندی، این قسمت: سیلی پرماجرا و موز مدیرعامل
به گزارش گلونی، امروز صبح به بازرسی کل رفتم تا به مشکلم با خانم فرهودی، مدیر تربیتبدنی شرکت رسیدگی شود.
داستان به سه سال و دو ماه پیش باز میگردد که آبدارخانه را تی کشیده بودم و در حالیکه زمین هنوز خیس بود خانم فرهودی میخواست وارد شود و چای بریزد.
خلاصه از من نه، از وی آره که بیایم داخل.
تی را از جلوی در برنداشتم و گفتم خودم برایشان چای میبرم.
یکی گذاشت توی گوشم. گفتم: «نامردهایش!»
دومی را زد از اولی قایمتر.
چشم باز کردم دیدم در مریضخانه روسها هستم.
در همانجا یک فیلم با موبایلم ضبط کردم و در گروه واتساپ شرکت به اشتراک گذاشتم و از قانونشکنی مدیر شکایت کردم.
او هم ویدیوی تکذیبیه منتشر کرد ولی فیلم دوربینهای مداربسته ورق را بهطورکلی به نفع من برگرداند و مدیرعامل گفت از برادرزادهاش، خانم فرهودی به بازرسی شکایت میکند.
همه شرکت از این همه قانونمداری انگشت به دهان ماندند و ارادتشان به آقای فرهودی صد برابر شد و تصمیم گرفتند در انتخابات آینده شوراهای صنفی شرکت حتما شرکت کنند چون امید و انگیزه در دلهایشان زنده شده بود.
روزها گذشت و آبها از آسیاب افتاد.
من هم از تک و تا افتاده بودم ولی کارمندان نامرد تربیتبدنی که دل خوشی از خانم فرهودی نداشتند زیر پایم نشستند که باید پیگیر موضوع باشم تا این داستان درس عبرتی باشد برای همه مدیران.
من ساده که به خیالم برای مدیرعامل عزیزترینم و آسمانها زیر پایم است وقتی با او روی زمینم، فیلم جدیدی منتشر کردم و خواستار پیگیری سریع موضوع شدم.
آقای فرهودی احضارم کرد به اتاقش و دو تا کشیده گذاشت توی صورتم.
چشم باز کردم دیدم باز هم در مریضخانه روسها هستم و مدیرعامل با یک دسته گل زیبا و چند عدد موز بسیار بزرگ بر بالینم نشسته و کارمند روابط عمومی دارد از ما عکس و فیلم تهیه میکند.
بعد از عکسبرداری، آقای فرهودی دسته گل را پرت کرد توی سطل آشغال و گفت: «ظفر مرخص که شدی اول برو بازرسی، بعدش خبرت میکنیم. برادرزادهام بهخاطر جوسازی و توهین از تو شکایت کرده است.»
نمیتوانستم چیزی را که میشنیدم باور کنم. فقط گفتم: «چرا؟»
آقای فرهودی پوست موز را تا نصفه داد پایین و موز را چپاند توی حلقم و گفت: «چون بهترین دفاع حمله است. این را هم بدان که کل این دم و دستگاه و تشکیلات برای ما فرهودیها درست شده و لازم باشد برای حفظ شأن و آبرویمان به کل تشکیلات هم سیلی میزنیم.»
میخواستم بگویم حق با شماست و من غلط کردم ولی موز بزرگ مدیرعامل بدجوری راه گلویم را بسته بود.
پایان پیام
نویسنده: مسعود توکلی