گاو پیشانی سفید در برابر فساد
خاطرات آقای ظفرقندی، این قسمت: اگر مدیر بودم!
به گزارش گلونی، امروز صبح چای واحد مالی را که بردم احساس کردم فضا بدجوری متشنج است چون لامپهای واحد روشن بود و کارمندان به جای چرت زدن داشتند با آب و تاب با هم صحبت میکردند.
موضوع صحبت هم مثل همیشه انتقاد از وضع اداره شرکت بود.
آقای واعظ گفت: «من که سالهاست جلوی فساد فرهودیها در شرکت ایستادهام و گاو پیشانی سفیدم.
الان سیزده سال است که ترفیعم معطل امضای مدیرعامل است.
حقوقم هر ماه به بهانهای یکی دو هفته دیرتر از همه واریز میشود.
سه ماه حقوق عقبافتاده دارم. بیمهام یکی در میان رد میشود.
حق عائلهمندی نمیگیرم. پنجره اتاقم را به بهانههای واهی امنیتی جوش دادهاند.
اینترنتم را با هزار دوز و کلک قطع کردهاند. تلویزیون اتاقم دو سال است که خراب است.
سهمیه روزنامه ندارم. دیروز هم که گفتند دیگر نمیتوانم از مهمانسراهای شرکت در رامسر استفاده کنم.
فقط مانده بگویند این ظفر هم برایم چای نیاورد. ولی شماها به فکر خودتان باشید.
این وضع باید تغییر کند. برای برقراری عدالت باید جنگید.»
طبق دستور مدیر خدمات، رنگ و رو رفتهترین چای سینی را جلوی آقای واعظ گذاشتم و گفتم:
«اشتباه میکنی واعظ جان. آسمان همه جا همین رنگ است. اصلا فرض کن خودت فردا مدیرعامل بشوی. چه میکنی؟»
به لیوان چای خیره شد؛ چشمانش برق زد و گفت:
«بگو چه نمیکنی. ترفیع فرهودی نامرد را هجده سال امضا نمیکنم.
حقوقش را هر ماه به بهانهای دو سه هفته دیرتر از همه واریز میکنم.
کاری میکنم همیشه شش ماه حقوق عقبافتاده داشته باشد.
بیمهاش را که اصلا رد نمیکنم. بهازای هر فرزند ده درصد از حقوقش کسر میکنم.
میدهم جای پنجرههای اتاقش دیوار بکشند. اینترنت که سهل است، کامپیوترش را هم منتقل میکنم به انبار.
تلویزیون اتاقش را روی شبکه خبر فیکس میکنم. سهمیه روزنامهاش را قطع میکنم.
به همه مراکز گردشگری ممنوعالورودش میکنم.
به ظفر هم میگویم رنگ و رو رفتهترین چای را به او بدهد؛ تازه توی همان هم یک قالب یخ بیندازد.
خوار و خفیفش میکنم. کاری میکنم به دست و پایم بیفتد.»
حرفهای آقای واعظ همچنان ادامه داشت ولی من سینیام را برداشتم و برگشتم آبدارخانه.
خدا کند هیچوقت مدیر نشود.
پایان پیام
نویسنده: مسعود توکلی