گزارش فساد و مستندات کپی شده

گزارش فساد و مستندات کپی شده

خاطرات آقای ظفرقندی، این قسمت: خرابکاری می‌کنم، پس هستم!

به گزارش گلونی، نامه‌رسان، نامه محرمانه هیأت‌مدیره پیرامون گزارش فساد مالی مدیرعامل را دیروز به جای بازرسی اداره کل به منزل مدیرعامل برده بود و شرکت را به‌ هم ریخته بود.

امروز صبح، هواداران مدیرعامل با شعارنوشته‌های حمایت از او در سالن غذاخوری تحصن کردند و زمانی‌که مخالفانش برای خوردن صبحانه وارد سالن شدند، کشمکش بالا گرفت و کار به یقه و یقه‌کشی کشید.

مدیرعامل که سفر شمالش را نیمه‌کاره رها کرده و به تهران برگشته بود، درب اتاق هیأت‌مدیره را با لگد شکست و از اعضا خواست مستندات خود را در مورد گزارش فساد به او نشان بدهند.

آن‌ها هم نشان دادند. مدیرعامل پرسید: «از این‌ها کپی هم دارید؟» اعضا گفتند: «خیر».

مدیرعامل همه اسناد را مثل آن‌چه در فیلم‌ها دیده بود ریز ریز کرد و خورد؛ که زمان‌بر بود و حدود دو ساعتی طول کشید. البته وسطش از من خواست که برایش یک نوشابه بخرم ولی چون حال و حوصله نداشتم گفتم: «شرمنده؛ مأمورم و معذور!»

خوردن اسناد که تمام شد، به حالت نیمه بی‌هوش روی زمین افتاد و درحالی‌که به خود می‌پیچید گفت: «حالا دیگر مستندات ندارید.»

اعضای هیأت‌مدیره گفتند: «کپی نداریم ولی همه مدارک را اسکن کرده‌ایم و می‌توانیم هر چند بار که بخواهیم از آن‌ها پرینت بگیریم.»

گزارش فساد و مستندات کپی شده

مدیرعامل گریه کرد و گفت: «باشد، ولی یادتان باشد که وقتی یک انگشت‌تان را به سمت کسی می‌گیرید، سه انگشت دیگرتان به سمت خودتان است» ولی سرش را که بلند کرد، در کمال تعجب دید که آن‌ها هر پنج انگشت‌شان را به سمت او گرفته‌اند و هیچ انگشتی به سمت خودشان نیست.

اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: «گیرم که در باور شرکت به خاک نشسته‌ام و جایگاه و موقعیتم از ضربه‌های تبرهای‌تان زخم‌دار است؛ با هوادارن نشسته در رستوران چه می‌کنید؟»

رئیس هیأت‌مدیره گفت: «حالا چهار تا کرک و پر در این گوشه‌ها یک کاری می‌کنند، بدانید این تندباد شدید شرکت جایی برای خودنمایی آن‌ها نخواهد گذاشت.»

فنجان‌های خالی را جمع کردم و به آبدارخانه برگشتم. دیدم نامه‌رسان خوش و خرم آن‌جا نشسته، یک چای خوش‌رنگ لیوانی هم برای خودش ریخته و دارد دولپی صبحانه می‌خورد.

گفتم: «مرد حسابی، همه را به جان هم انداخته‌ای. آن‌وقت نشسته‌ای داری با خیال راحت می‌لنبانی؟»

مربای در حال ریختن از لقمه کله‌گرگی‌اش را مثل آفتاب‌پرست با زبان توی هوا جمع کرد و گفت: «لازم بود، ظفر. اگر چند وقت یکبار خرابکاری نکنی اصلا نمی‌فهمند که هستی و داری کار می‌کنی.»

پایان پیام

نویسنده: مسعود توکلی

کد خبر : 219642 ساعت خبر : 1:11 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=219642
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات