پاداش وسوسه انگیز فرزندآوری
خاطرات آقای ظفرقندی، این قسمت: پاداش وسوسه انگیز فرزندآوری!
به گزارش گلونی حدود شش ماه پیش یک روز که برای مدیر اداری چای بردم دیدم پشت میزش در خواب ناز فرو رفته و صدای خروپفش دیوارها را به لرزه انداخته است.
روی میز چشمم به بخشنامهای با مهر فوق محرمانه افتاد که گفته بود طرحی در اداره کل تصویب شده است که به موجب آن تا پایان سال به یک کارمند که دارای پنج فرزند یا بیشتر و فاقد منزل مسکونی است یک واحد آپارتمان ۴۵ متری از دم قسط با وام بسیار مناسب اهدا خواهد شد.
در شرایط برابر هم فرد برنده با قرعهکشی انتخاب میشود.
هیچکس در شرکت واجد شرایط نبود.
فهمیدم که بالاخره شانس یک بار هم در خانه من را زده و آوردن چای و خواب بودن مدیر و صد البته مهر «فوق محرمانه»، که تا نفهمی روی چه چیزی خورده مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد، همهاش حکمتی داشته و آن چیزی نبوده جز برآورده شدن آرزوی دور و دراز و دستنیافتنیام، یعنی خانهدار شدن.
فقط یک مشکل کوچک وجود داشت. من هم واجد شرایط نبودم چون فقط دو فرزند داشتم و تا پایان سال هم ده ماه بیشتر باقی نمانده بود.
به عبارتی من فقط ده ماه زمان داشتم تا سه فرزند به ناوگان بدبختیام اضافه و آن را به کارناوال شادی تبدیل کنم.
یک راهش این بود که دو زن دیگر هم بگیرم و از هر یک از سه همسرم صاحب یک فرزند شوم. ولی دیدم سه نفری با هم در یک واحد کوچک آپارتمانی نخواهند ساخت و ثواب نکرده کبابم میکنند.
فقط میماند یک راه و آن آوردن یک سهقلو از همسر فعلی بود که با کمک متخصصان ژنتیک و زنان و زایمان میسر شد و الان همسرم یک سهقلوی ترگل و ورگل باردار است، که ایکاش کمرم میشکست و نبود!
امروز خبر اهدای آپارتمان رسما اعلام شد و من خیالم راحت بود که هیچکس جز من واجد شرایط نیست و نمیتواند در زمان باقیمانده تا پایان سال هم واجد شرایط بشود.
ولی اشتباه میکردم. یکی از کارمندان واحد اداری که یک فرزند بیشتر نداشت، شش ماهه چهار قلو باردار بود و همسر منشی مدیر اداری هم که هیچ فرزندی نداشت یک پنجقلو در راه داشت.
نهایتاً بنا به تصمیم هیأت مدیره، پنج قلو بهخاطر امتیاز درشتتر برنده اعلام شد و کلید واحد مسکونی اهدایی را دریافت کرد.
از من و آن کارمند اداری هم با لوح تقدیر و دیپلم افتخار تقدیر بهعمل آمد.
آنجا بود که فهمیدم چرا در جدول کلمات متقاطع، شکار و باروری در هندوئیسم یک الهه مشترک دارد به نام «بانکا موندی».
پایان پیام
نویسنده: مسعود توکلی