نامه به تورم
به گزارش گلونی تورم یکی از اجزای جداییناپذیر و حیاتی زندگی ایرانیان است. از این رو به پاس زحمات ایشان، نامهای برایشان تنظیم کردیم.
تورم جان سلام
از شما چه پنهان چند سالی است که مورچهها در اتاقم لانه گزیدند. حدود ۵ سال پیش هنوز میتوانستم گردو بخرم.
تکههای گردو که روی زمین میافتاد، مورچهها سریع جمعش میکردند و وقتی لشکر در حال ورود به لانه بود، آخرین نفرشان روی پاهای عقبش میایستاد و با دست راستش نشانهای از تشکر و ارادت به من نشان میداد.
چهار سال پیش، با اینکه حقوقمان را اول سال افزایش دادند اما دیگر نمیتوانستیم گردو بخریم.
به جای گردو، گاهی نخودچی کشمش میخوردم. ارادت مورچه آخر با نخود و کشمشها کمی کمرنگتر شده بود ولی هنوز هم بین ما حرمت وجود داشت.
نامه به تورم
تا همین پارسال هم مورچه آخر با خردههای نان یا بیسکوئیت روی پاهای عقبش میایستاد، ولی دست راستش را بیرمق تا کمرش بالا میآورد. من به همین هم قانع بودم.
امسال، بیسکوئیت که دیگر نمیخرم اما حتی از خرده نانها هم نمیتوانم به راحتی بگذرم.
هر چند روز یک بار خودم را با هر ترفندی راضی میکنم که تکه کوچکی از نان بیاتم را خرد کرده و برای حیوانات خانگیام بریزم.
اوایل سال، مورچه آخر هنوز هم روی پاهای عقبش میایستاد، اما به نظرم دستش را جوری بالا میآورد که انگار یکی از انگشتانش را هم به سوی من بلند کرده و این حرکت خیلی مناسب مراودات اجتماعی محترمانه نیست.
نمیدانم کجا در تربیتشان کم گذاشتم که احترام بزرگتر را از یاد بردند.
مطمئنم در جایی خواندم انسانها قادر به شنیدن صدای مورچگان نیستند، شاید از فرط گرسنگی توهم زدهام ولی به شرفم قسم میخورم که آخرین باری که خرده نانهای کپکزده را میبردند، اصواتی از مورچه آخر شنیدم که نه در شأن او بود و نه در منزلت من.
هر سال با خودم میگویم کاش این بندگان خدا صاحب بهتری پیدا میکردند؛ مثلاً آقازادهای، اختلاسگری یا لااقل یکی از دلالان تحریم.
اما حیوان خانگی مثل عضوی از خانواده است. نمیتوانم از آنها دل بکنم.
احساس کردم این عزیزان من کمی عصبی شدهاند بنابراین چند قرص آرامبخش خریدم و قاطی خردهنانها کردم.
اول که میرفتند در لانه هنوز پرخاشگر بودند. در مورد حرکات و الفاظ مورچه آخر هم ترجیح میدهم چیزی نگویم.
بعد از نیم ساعت، مورچه آخر از لانه بیرون آمد، روی پاهای عقبش ایستاد و خیلی آرام همچون یک شوالیه اصیل به من تعظیم کرد.
الان، هم آنها خوشحالند و هم من.
تورم عزیز، این همه سرت را درد آوردم که بگویم تو به همان اندازه حیوانات خانگی در دل ما جا داری.
به هر حال سالهاست که شما در سفره و عمق وجود ما جا باز کردی. زبانم لال اگر روزی بروی، خیلی دلتنگت میشویم.
تورم نرو؛ اگر بروی بیتو زندگی برایمان آسان میشود.
ما به راحتی و آسایش عادت نداریم؛ رویم به دیوار، میمانیم روی دستت.
تورم جان ماندگار باشی و پاینده.
پایان پیام
نویسنده: یاسمن سعادت