آیا کامی به داعش می پیوندد؟
به گزارش گلونی، ساختمان ما در بیست و چهار ساعت گذشته، زده روی دست تمام باغوحشهای دنیا.
همسایه روبرویی تا ساعت سه و نیم نصف شب پارتی داشت. همسایه پایینی برای تلافی، صبح کله سحر روی زنگ خانه پارتیگرفتگان یک آدامس جویده چسباند، بعد هم شروع کرد به کوبیدن در.
تا صاحبخانه خواست اعتراض کند، همسایه پائینی یک دیگ حلیم چپاند در دستش و گفت: «برایتان حلیم خریدم که جان بگیرید باز هم پدر مردم را درآورید.»
همسایه روبرویی هم که گیج و منگ بود تشکر کرد و رفت تو. به ۱۰ دقیقه نکشید که دوباره همسایه پایینی برایشان یک عدد بربری برد و هر ده دقیقه یکبار این کار را تکرار کرد تا بالاخره صدای همسایه روبرویی درآمد و دعوایشان بالا گرفت و یک ساعتی کتککاری به راه بود.
نزدیکهای ۱۱ صبح دعوا تمام شد و داشت چشممان گرم میشد که مهمانهای طبقه دومی برای ختنهسوران پسر ۴ سالهشان تشریف آوردند.
چون در خانه جای بچهها نبود، آنها را با جیغودادشان رها کردند در راهپله و حیاط. خواب هم که بر ما ممنوع بود.
ساعت ۴ بعدازظهر دیگر همه جا آرام شد و کل ساختمان در تختخوابهایشان لمیده بودند.
فقط دختربچهها در حیاط خالهبازی میکردند که صدای شلیک تیر آمد. همه آمدند بیرون و سه داعشی را جلوی در دیدند.
از فرط بیخوابی، مغز هیچکس درست کار نمیکرد.
آیا کامی به داعش می پیوندد؟
خانم طبقه پنجم با ملاقه زد تو سر داعشی اول و گفت: «یه صداخفهکن بذار رو این ماسماسک» داعشی اسلحهاش را گرفت طرف زن و گفت:«صداخفهکن گرونه، نمیتونیم بخریم.»
خانم طبقه پنجم انگشت سبابهاش را در لوله تفنگ داعشی فرو کرد و گفت: «پس اینو باید بدی خروسقندی بخری باهاش.»
داعشی دوم راه افتاد برود سمت زن که یک پسربچه بدون شلوار و هیچی دوید در کوچه و چسبید به پای داعشی دوم.
گفت: «عمو نجاتم بده، اینا میخوان منو اوخ کنند.»
داعشی سوم خواست پسربچه را از پای داعشی دوم جدا کند که صدای جیغ و دست و هورای دختربچههای توی حیاط بلند شد. یکی تور انداخته بود روی سرش و یکی دیگر هم نقش داماد را بازی میکرد.
عروس یک روسری بزرگ به کمرش بسته بود انگار دنباله لباسش است. به داعشی سوم که رسید گفت: «عمو این دنباله من را میگیری لطفاً.»
داعشی سوم عصبانی شد: «برید عقب ببینم. مثلاً ما داعشیما. از طالبان هم بدتریم»
یکی پرسید: «طالبان قدیم یا جدید؟»
داعشی گفت: «فرقی نمیکنه. ما از همه وحشیها، وحشیتریم»
عروس سرش داد کشید: «هر کی که هستی باش، حق نداری عروسی منو بهم بزنی. هفته پیش نوبت بارانا بود و کامی دنباله لباسشو را گرفت. کامی از تو خیلی خوشتیپتره ولی امروز دارن ختنهاش میکنن و معلوم نیست از زیر جراحی زنده بیرون میاد یا نه.»
کامی زد زیر گریه و پای داعشی دوم را محکمتر چسبید: «عمو منو از دست اینا نجات بده. من نمیخوام دنباله دامن اینو بگیرم.»
داعشی دوم رو به کامی گفت: «پسرم به نظرم تو باید در زندگی محکمتر باشی. میخوای به گروه ما بپیوندی؟»
آیا کامی به داعش می پیوندد؟
کامی بالا را نگاه کرد و گفت: «من از پیوند بدم میاد ولی اگر قرار باشه بین تو و این وحشی خانم یکی رو انتخاب کنم، دنباله دامن تو رو میگیرم.»
عروس گفت: «وحشی تویی که پریروز توپتو مخصوصاً زدی تو سرم که بگی عاشق منی. عشق که زورکی نمیشه.
تو فقط خوشقیافهای. به قول خالهام بعضی مردا فقط به درد کافیشاپ میخورن.» بعد با لگد زد تو پای کامی.
کامی دوباره شروع کرد به عر زدن.
داعشی دوم بازوهای کامی را گرفت و گفت: «پسرم تو جداً باید بیای تو گروه ما. اگر بیای این دختر لوس ننر به راحتی مال تو میشه. هیچ حرفی هم نمیتونه بزنه. هر موقع هم حرف اضافی زد با این قنداق تفنگ میزنی تو دهنش، یه هوو هم میاری سرش که آدم بشه»
خانم طبقه پنجم که شقیقههایش را ماساژ میداد گفت: «کامی جان برای تفنگت حتماً صداخفهکن بخر.»
گریه کامی یکدفعه بند آمد و با همان پاهای لخت، استوار ایستاد و یک سیلی نواخت تو صورت داعشی و گفت «من اونو همینجوری که وحشیه دوست دارم.
درسته بهم زور میگه ولی عین شیر میمونه. اون تورم میخوره بیتربیت.»
عروس آمد دست کامی را کشید و گفت «عزیزم باهاشون دهن به دهن نذار. اینا معلوم نیست ننه باباشون کی بوده.»
کامی بدون شلوار و هیچی دنباله دامن عروس را گرفت و بچهها با دست و جیغ و هورای بلند رفتند در حیاط. داعشی از خانم طبقه پنجم عذرخواهی کرد و برای رفاه حال شهروندان از اولین سوپری یک صداخفهکن خرید.
بالاخره همه خوابیدند.
پایان پیام
نویسنده: یاسمن سعادت
خرید از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید