به عشق فالکلند و به عشق مارادونا
به گزارش گلونی آن روزها مثل این روزها نبود. دو دکه بیشتر در خرمآباد وجود نداشت. بیشتر از دکهها کتابفروشیها بودند که روزنامه و مجله میفروختند. اینطوری هم نبود که کیهان ورزشی و دنیای ورزش یک هفته روی دکه بماند.
دکهداران به اسم آدمها مجله میآوردند و برای روی پیشخانشان نهایت دو نسخه میخریدند. تقریبا همه کسانی که مجلهخوان و روزنامهخوان بودند پیش یک دکه یا کتابفروشی آبونمان داشتند تا برایشان دانستنیها، دانشمند، گلآقا یا مجلات ورزشی کنار بگذارد.
آن روزها که میگویم یعنی سالهای ۱۳۶۸ به بعد. آن موقع تقریبا دیگر کاملا فوتبالی شده بودم و یک پرسپولیسی دو آتشه. توی محل دقیقا نصف به نصف آبی و قرمز بودیم و از صبح تا شب توی سروکله هم میزدیم.
یادم هست همه اهل محل یک «هدف» میخریدیم و میخواندیم. هفتهنامه «هدف» آن روزگار خیلی توی بورس بود.
هم ورزشی داشت و هم سینمایی. آنها که بزرگتر بودند پول میگذاشتند و میخریدند و بعد در طول هفته همه میخواندیم. اما کیهان ورزشی و دنیای ورزش را اگر نمیتوانستیم بخریم جایی بود که همیشه داشت.
آن روزگار سلمانیها معدن روزنامه و مجله بودند. یعنی در کنار عقربها و مارها که درون الکل قرار داشتند و بخش اصلی دکوراسیون سلمانیها بود، توی هر سلمانی تعداد زیادی مجله و روزنامه وجود داشت. سلمانیها این مجلهها را میخریدند و در سلمانی میگذاشتند تا حوصله مشتریها سر نرود. آن روزگار زندگی به این سرعت طی نمیشد، همه چیز صفی و نوبتی بود.
به عشق فالکلند
از نسل من کسی نیست که مجله دنیای ورزش را دوست نداشته باشد. با آن ورقهای روغنی و آن پوسترهای وسطش. هنوز دارمش. همان پوستر مارادونایی که از سلمانی محل گرفتم. اولین بار روی دکه دیدمش. دیدم نوشته همراه با پوستر مارادونا. لای مجله را باز کردم و دیدم مارادوناست. جوان و سرکش. در بازی با انگلستان. جام ۸۶.
خواستم همانجا پوستر را کش بروم اما نشد. پول هم برای خریدنش نداشتم. گفتم میروم و از مادرم پول میگیرم. بدو به سمت خانه رفتم. نیمساعت طول کشید که مخ مادرم را بزنم. پول را گرفتم برگشتم دم دکه و دیدم مجله نیست. فروخته بودش. حسابی دمغ شدم.
بچهمحلها هر کدام توی اتاقشان یک پوستر روغنی دنیای ورزش داشتند اما من نداشتم. چون پوستر رود گولیت و آندریاس برمه و پله را نمیخواستم، دنبال پوستر مارادونا بودم. عشقم. همان که با دو پا پنالتی میزد و میتوانست یازده نفر مقابلش را به عشق فالکلند دریبل کند.
عصر همان روز با امین پسرعمهام به سلمانی رفتیم. کار زیادی نداشتیم. اغلب میرفتیم و با چهار میزدیم و برمیگشتیم خانه. آن روز سلمانی خیلی شلوغ بود. نشستیم به انتظار. ناگهان دنیای ورزش را روی میز سلمانی دیدم. چشمانم برق زد. خواستم برش دارم و ببینم پوستر دارد یا نه که یک مشتری زودتر از من برش داشت و همانطور که داشت حرف میزد با مجله شروع کردن به باد زدن خودش.
دنیا پیش چشمم تیرهوتار شد. چشم از مجله برنمیداشتم. امین که متوجه واکنش من شده بوده آرام در گوشم گفت: ضایعبازی درنیار. همینطور که داشتم نگاه به مجله میکردم که هی به اینور و آنور میرفت که ناگهان یک مگس ضدآرژانتینی پیدایش شد و مرد مجله را لول کرد و به جان مگس افتاد.
دگر طاقت نیاوردم. بلند شدم و گفتم: آقا مجله یک کالای فرهنگی است نباید لولش کنید.
مرد نگاهی غضبناک به من کرد و گفت: چه میگویی بچه؟
آقای سلمانی اما طرف من را گرفت و گفت: راست میگوید، مشتریها میخواهند بخوانند، پاره میشود.
مرد مجله را پرت کرد روی میز و من پریدم و برداشتمش. پوستر داشت. پوستر مارادونایش کنده نشده بود. بود. مجله را روی سینهام گذاشتم. صافش کردم و آرام گذاشتم روی میز.
نوبتم که شد از توی آینه دایم مجله را میپاییدم. خدا رحمت آقای سلمانی را. اسمش درست یادم نیست اما متوجه رفتار من شده بود. گفت: آن مجله چه دارد که مجلههای دیگر ندارند؟ گفتم: آقا به خدا هیچی.
گفت: اگر هیچی چرا اینقدر دوست داری مجله را داشته باشی؟ گفتم: من دوست دارم؟ نه من چه کار دارم با مجله شما.
گفت: به هر حال اگر دوست داری میتوانی ببریش. شانههایم را بالا انداختم که یعنی نمیخواهمش.
کار استاد سلمانی که با من تمام شد. امین نشست زیر دستش. تمام مدتی که امین زیر دستش بود من به بطری مار نگاه میکردم. بطری پر از الکل و ماری که در آن به دور خودش پیچیده بود. کار امین که تمام شد حساب کردیم و از دکان بیرون آمدیم.
چند قدم در سکوت طی کردیم که امین گفت: خره چرا برنداشتیش؟ هنوز جمله را تمام نکرده بود که برگشتم توی سلمانی و گفتم: ممنون و جست زدم مجله را برداشتم و عین پلنگ از دکان بیرون پریدم و تا خانه دویدم.
شب با چاقوی آشپزخانه، آرام منگنه وسط مجله را باز کردم و پوستر را از لای منگنهها بیرون کشیدم و به دیوار اتاقم چسباندم.
آن شب تا صبح بازیکنان انگلیس را دریبل میزدم و یک تنه توپ را میزدم به تورشان. درست مثل مارادونا. به عشق فالکلند.
درباره دیگو مارادونا بیشتر بخوانید
پایان پیام
نویسنده: رضا ساکی
خرید از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید