خانه » طنز » داستان طنز ببخشید از محمد پورثانی
داستان طنز ببخشید از محمد پورثانی

داستان طنز ببخشید از محمد پورثانی

داستان طنز ببخشید از محمد پورثانی

به گزارش گلونی محمد پورثانی یکی از طنزنویسان کشور، داستانی دارد به نام «ببخشید…!».

این داستان در ماهنامه گل آقا (شماره نهم، سال سوم، آذرماه ۱۳۷۲)  منتشر شده است.

ببخشید…!

اشکال اکثر مردم این است که فقط بیماری‌هایی مثل آنفلوآنزا و نقرس و حصبه و میگرن و… را به رسمیت می‌شناسند، در صورتی که مثلا عارضه روانی، اگر در رأس جدول امراض نباشد، در انتهای جدول هم قرار ندارد.

چه نوع خفیفش که روانپزشکان آن را «دپرسیون» و عوام «افسردگی» می‌دانند، چه نوع حد وسط آن که «مالیخولیا» است، چه پیشرفته و حادش که بیمار مبتلای به آن را «مجنون» می‌گویند و در دارالمجانین به درخت، یا ستون آهنی می‌بندند تا آسیبی به دیگران نرساند.

خوشبختانه وقتی به بنده اطلاع دادند «آقا مرتضی» بدون این‌که آزارش به کسی برسد، فقط هنگام راه‌رفتن و غذاخوردن و حتی زیر دوش حمام، پشت سر هم می‌گوید «ببخشید» خاطر جمع شدم عارضه روانی این دوست قدیمی و فرهنگی که سال‌ها مدیر دبیرستان‌های معروف بوده از نوع خفیف، یعنی از «افسردگی» هم پایین‌تر است.

برای پی‌بردن به صدق اظهارات اطرافیان یک روز به طور طبیعی سر راه «آقا مرتضی» قرار گرفتم. دیدم هرچه پشت سرش می‌گویند، حقیقت دارد.

طرف مرتبا به مخاطب، یا مخاطبان خیالی خود می‌گوید: ببخشید!

البته هر بار این کلمه را بر زبان می‌آورد، دست‌ها را نیز به علامت احترام روی سینه می‌گذاشت و تعظیم هم می‌کرد تا به اصطلاح عذرخواهی تکمیل شده باشد!

با این شک و تردید که نکند حواس‌پرتی هم پیدا کرده باشد، رفتم جلو و سلام کردم.

«آقا مرتضی» خیلی سریع بنده را شناخت. مثل همیشه ذکر خیر مرحوم ابوی بنده را پیش کشید و هیچ نشانه‌ای دال بر مختل بودن حواس او مشاهده نشد، غیر از همان عادت غیرعادی که دقیقه به دقیقه، دست به سینه تعظیم می‌کرد و می‌گفت: ببخشید!

روی این اصل، تصمیم گرفتم بدون پرده‌پوشی موضوع را با او مطرح کنم تا لااقل خودم از تردید بیرون بیایم.

ضمن قدم زدن گفتم:

– مرتضی جان این ماجرای «ببخشید» دیگر چیست؟

ایستاد و گفت:

– کدام «ببخشید»؟!

– همین «ببخشید»ی که جنابعالی یک خط در میان تکرار می‌فرمایی.

– آهان…، عرض کنم چندی پیش به‌طور اتفاقی و برای اولین بار شلوار خود را به یک خشکشویی در محل داده بودم و چون ۸۰ تومان اجرت گرفت، پرسیدم «همکار شما که آن طرف خیابان مغازه دارد، همین شلوار را هر وقت می‌شوید و اتو می‌کند، ۷۰ تومان می‌گیرد، چرا شما گران‌تر حساب می‌کنی؟»

طرف نه گذاشت و نه برداشت، گفت: برای این‌که دلم می‌خواهد، دفعه بعد ببرید آن طرف خیابان!

– عجب…، جنابعالی در مقابل این پاسخ گستاخانه چه واکنشی نشان دادید؟

– هیچی…، عرض کردم ببخشید!

– آخر «ببخشید» هم شد واکنش؟!

– حرف دیگری می‌توانستم بزنم؟ لابد ایشان خیالش از اوضاع حسینقلی‌خانی اصناف جمع بود که گفت: دلم می‌خواهد!

– بله خوب، در این قبیل موارد واکنش صحیح همین بوده که جنابعالی نشان داده‌اید!

– به جان شما در اوج جنگ تحمیلی اجرت شست‌وشوی شلوار تکی ۱۲ تومان بود که البته یک تومان هم برای نایلکسی می‌گرفتند که روی لباس مشتری می‌کشیدند، آن هم با چه عزت و احترامی، با چه تواضع و ادبی نسبت به مشتری‌ها. البته علت این عادت جدید من، فقط همین موضوع نیست.

چند بار هم به سازمان صدا و سیما تلفن زدم و نامه نوشتم: «گویندگانی که حرف یومیه خود را بلد نیستند بزنند، روی چه ضوابطی استخدام شده‌اند؟» و چون نتیجه نگرفتم، یک روز قید کارم را زدم و رفتم حضور رئیس روابط عمومی این سازمان. سلام کردم و گفتم:

– قربان، همین‌طوری هم زبان مظلوم فارسی در اثر هجوم لغات بیگانه شرقی و غربی در حال نابودی هست، وای به این‌که گویندگان شما اشعار سعدی و حافظ را غلط غلوط بخوانند.

– چه پاسخی داد؟

– اشاره کرد سرتان را بیاورید جلو. سرم را بردم جلو، یک چیزی توی گوشم گفت که چاره‌ای نداشتم جز این‌که بگویم ببخشید! و به علامت احترام پَس پَسکی از اتاق ایشان بیرون آمدم!

– یعنی همان واکنشی که در برابر صاحب مغازه خشکشویی محل از خود نشان داده بودید؟

– بله، چون چاره دیگری نداشتم. البته چون شأن و مقام رئیس روابط عمومی یک رسانه گروهی بیشتر از صاحب یک مغازه خشکشوی است «ببخشید» را غلیظ‌تر عرض کردم!

– آقا مرتضی، حالا خوب است جنابعالی به اعصاب خود مسلط هستید، وگرنه امکان داشت واکنش دیگری از خود نشان دهید و برای‌تان اسباب دردسر بشود!

– دست بر قضا یک بار همین‌طور هم شد!

– در چه موردی؟

– همین اواخر پس از اتمام هفته بانکداری، قبض‌های وام ۲۰ سال قبل منزل‌مان را که فسخ شده بود، با دفترچه وام جدید روی همان وثیقه ملکی را نزد معاون شعبه بانک سر خیابان‌مان بردم و گفتم: قربان، ملاحظه بفرمایید.

ما تا حالا دو بار از همین شعبه وام گرفته‌ایم.

این اقساط وام قبلی است با هفت درصد بهره.

این یکی که هنوز چند سال دیگر از اقساط آن باقی‌مانده، چون ربح مرکب حساب کرده‌اید، دارم به شما ۲۴ درصد بهره می‌دهم.

اگر حرف بنده را قبول ندارید، بفرمایید ماشین‌حساب. (البته هر بانکی چند ماشین حساب دارد، ولی محض احتیاط ماشین حساب جیبی خودم را از منزل برده بودم.)

راستش انتظار داشتم معاون شعبه اگر برایم دستور چای نمی‌دهد، لااقل تعارف کند روی مبلی که لابد برای ارباب رجوع گذاشته‌اند بنشینم، ولی ایشان ضمن سرگرم کردن خود به مکالمه تلفنی که از فحوای صحبت معلوم بود دارد با منزل حرف می‌زند، با کف دست قسمت دهنی تلفن را گرفت.

خطاب به بنده گفت: آقای محترم، مگر خبر ندارید بهره از میان رفته؟ ما داریم از مشتری‌هایمان کارمزد دریافت می‌کنیم، اسمش را صحیح بفرمایید!

– خوب، شما چه گفتید؟

– هیچی، حضورشان عرض کردم: ببخشید!

البته خدا پدرش را بیامرزد که با دست به در اتاق اشاره کرد که یعنی بروید بیرون، وگرنه بعد از اثبات بهره اضافی (ببخشید! کارمزد) می‌خواستم مردمی را که پشت باجه پرداخت بودند تا سایر مشتری‌ها پول بیاورند به حساب گذارند و چک‌های آن‌ها نقد شود، نشان بدهم و بپرسم: شماها که پول ندارید، روی چه پشتوانه‌ای توی تلویزیون برای چک‌های تضمینی رنگ وارنگ تبلیغ می‌کنید؟!

– فکر می‌کنید اگر این حرف را می‌زدید، معاون شعبه چه پاسخی می‌داد؟

– احتمالا پاسخی که بنده در جواب‌شان بگویم ببخشید!

– با این ترتیب تکیه‌کلام جنابعالی که موجب بروز شایعاتی شده، جنبه رعایت ادب و نزاکت دارد؟

– بله دوست عزیز، وقتی با گفتن یک «ببخشید» غائله ختم می‌شود، چرا آدم مضایقه بکند!

اصلا چه لزومی دارد ابتدا درگیری به وجود بیاید تا بعدا از کلمه «ببخشید» استفاده کنیم که آیا طرف معذرت‌خواهی آدم را بپذیرد، آیا نپذیرد!

به قول قدیمی‌ها وقتی گره‌ای را می‌توان با دست باز کرد، چرا از دندان کمک گرفته شود؟!

«آقا مرتضی» پس از شرح ماجرا به راهی که قبلا در پیش داشت ادامه داد و این بنده شرمنده از دور شاهد بودم به هر کسی می‌رسید، نیمچه تعظیمی می‌کرد و می‌گفت: ببخشید!

پایان پیام

خرید از سایت‌های معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید