سلطان هویج؛ سرمایه گذاری هویجی
به گزارش گلونی در روزهای گذشته یک لیتر آب هویج نود هزار تومان بوده است.
حقیقت این است که پدرم چند روزی به خاطر ارزش فزاینده هویج مدام به مادرم غر میزد که طلاهایش را بفروشد و در عوض هویج بخرد.
اما مادرم سفت و سخت مقاومت میکرد و میگفت: «اول آن پولهایی که از من گرفتی در بورس سرمایهگذاری کردی رو پس بده بعد بیا راجع به طلاهای من صحبت کن.»
پدرم هم استوارتر روی حرفش ایستاد که: «این موضوع فرق داره. الان همه گرفتار بیماری شدند و محتاج هویج. الان جان مردم برای یک کیلو هویج درمیرود. این دیگر مثل بورس نیست.»
مادرم گفت: «اصلاً فرض کن رفتی کلی هویج خریدی، مثلاً کجا میخوای نگه داری؟ اصلاً چجوری میخوای بفروشی؟»
پدرم بشکنی از سر شیطنت زد: «من فکر همه جاشو کردم. این بچه را چند روزی میفرستیم پیش مادرت در دهاتتان و اتاقش رو میکنیم انبار هویج.»
سریع گفتم: «نمیشه. الان راهها رو به خاطر کرونا بستند.»
پدرم: «خوب نرو. بخواب روی هویجها تا تموم شن.»
من: «نمیشه که. اینا کثیفن. کرونا میگیرم بعد باید کلی خرج دوا و درمونم کنی و همه سودی که در آوردی از بین میره.»
مادرم: «اصلاً به فرض محال که اتاق این بچه رو گرفتی، چجوری میخوای هویجها رو بفروشی؟»
پدرم نگاه غریبی به مادرم کرد: «تو هیچوقت به من اعتماد نداشتی. یعنی من از پس فروختن چند کیلو هویج برنمیام؟
هر روز هویجها رو پشت ماشین و روی صندلی عقب میچینم میرم جلوی بیمارستانها و درمونگاهها. همونجا به مردم میفروشم.»
مادرم: «تو خجالت نمیکشی از مریضی مردم پول درمیآری؟»
پدرم: «همه دکترا از مریضی مردم پول درمیارن. ببین نمیخوای طلاهات رو بدی بهانه الکی درنیار.»
مادرم کم آورد و نصف طلاهایش را داد به پدرم.
سلطان هویج
اتاق من تا سقف پر شد از هویج. روز اول پدرم رفت جلوی بیمارستان و یک مقوا هم زد بالای ماشین که: «دوای کرونا رسید»
مردم هجوم آوردند و همه هویجها در عرض ۲ ساعت تمام شد. روز بعد پدرم قیمت هویج را بالاتر برد. باز هم مردم هجوم آوردند و همه هویجها را خریدند.
روز سوم پدرم خواست تنوع ایجاد کند، جلوی درمانگاه بساط کرد. به یک ساعت نکشید که آمدند و دستگیرش کردند. همه هویجها را هم ضبط کردند.
پدرم در بازداشتگاه کرونا گرفت. مجبور شدیم تمام هویجهایی که خریده بود را برای خودش آب بگیریم.
وقتی که خوب شد دوباره از مادرم خواست که بقیه طلاهایش را بفروشد که دوباره با آنها هویج بخرد چون معتقد بود الان دیگر پادتن کرونا در بدنش هست و مجدداً کرونا نمیگیرد.
مادرم میدانست که باز به خاک سیاه مینشینیم ولی نتوانست جلوی پدرم مقاومت کند.
پدرم دوباره رفت جلوی بیمارستان اما برای آنکه گیر نیفتد، میرفت قسمت اسکن ریه و بیخ گوش همراه بیمار یواش میگفت: «هویج دارم، اگه میخوای بیا کوچه پشت بیمارستان.»
بعد میرفت کوچه پشتی، اول پول را میگرفت؛ بعد یک کیلو هویج میگذاشت پای درخت و دور میشد.
بعد از ده دقیقه، مشتری میرفت یک کیلو هویج را از پای درخت برمیداشت.
مشتری آخرش، مأمور از آب درآمد. پدرم را دستگیر کردند و به عنوان سلطان هویج در اخبار معرفی کردند. خبرنگارها به خانه ما آمدند و گزارش مفصلی از هویجهای تلنبار شده در اتاق من تهیه کردند.
دوران حبس پدرم که تمام شد، به محض آنکه به خانه رسید از مادرم خواست که طلاهایش را بفروشد تا دوباره هویج بخرد.
داشت قول میداد که این بار حواسش را جمع میکند که مادرم ضمن پرتاب لنگه دمپایی به سمت او متذکر شد که خودش الان ملکه هویجهاست و کلیه مناطق ۱ تا ۷ را زیر پوشش خود دارد.
مناطق ۸ تا ۱۵ برای بانوی هویجها و مناطق ۱۹ تا ۲۲ هم برای هویجخاتون است و این سه زن تفاهم کردند که در مناطق هم وارد نشوند.
بازاریابهای هر کدام هم در مراکز درمانی مناطق خودشان مشغول فعالیت هستند.
تنها مورد استثنا وقتی است که یک بیمار از یک بیمارستان به مرکز درمانی دیگری انتقال پیدا میکند و اصرار دارد که از همان فروشنده قبلی هویج بخرد.
در این صورت برای رفاه حال مشتری، به نظر او احترام میگذارند و اجازه انتقال هویج از یک منطقه به منطقه دیگر صادر خواهد شد.
پدرم معترض شد که این کار مردانه است و یک سلطان باید این کار را به عهده بگیرد اما مادرم او را قانع کرد که تا به حال همیشه سلاطین دستگیر شدهاند و هیچگاه یک ملکه به دام نمیافتد.
پدرم با اینکه احساس میکرد داریم به خاک سیاه مینشینیم اما در مقابل استدلال مادرم کم آورد و قانع شد.
مادرم دیروز با ملکه هندوانه یک نشست دوجانبه داشت و در آخر با هم پیمان همکاری ده ساله بستند.
سایر آثار نویسنده را بخوانید
پایان پیام
نویسنده: یاسمن سعادت
خرید از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید