معرفی کتاب خشم و هیاهو
به گزارش گلونی «زندگی افسانهای است که دیوانهای آن را نقل میکند، افسانهای آکنده از خشم و هیاهو، ولی خالی از معنی.» این جملات را شکسپیر در نمایشنامه مکبث نوشته است.
اما خشم و هیاهوی همین جملات، جایزه نوبل سال ۱۹۴۹ را «به خاطر سهم منحصر به فرد، قدرتمند و هنرمندانه او در رمان مدرن آمریکایی» قسمت ویلیام فاکنر آمریکایی کرده است.
فاکنر در بیانیه کوتاهی به مناسبت دریافت جایزه نوبل، میگوید: «احساس میکنم، این جایزه را نه به شخص من که به آثارم، که حاصل عمری پر از عذاب و عرقریزی روح آدمی است، دادهاند، آن هم نه به قصد کسب افتخار و از آن کمتر، مال، بلکه به این قصد که از مصالح روح آدمی چیزی آفریده شود که پیش از آن وجود نداشته است، پس این جایزه نزد من ودیعهای بیش نیست.»
کتاب «خشم و هیاهو»، چهارمین رمان فاکنر، در هفتم اکتبر ۱۹۲۹ منتشر شد. اگرچه فاکنر به احتمال زیاد بخش اعظم این رمان را طی شش ماه کار فشرده در ۱۹۲۸ نوشت، از قرائن و شواهد پیداست که طرح اولیه آن به زمان جلوتری برمیگردد.
پیش از ادامه متن باید بگویم که «خشم و هیاهو» یک کتاب پیچیده و دشوار است و اگر تازه کتاب خواندن را شروع کردهاید و یا به اصطلاح خودمانی کتابخوان حرفهای نیستید، پیشنهاد میکنم که خواندن این کتاب ارزشمند را به زمانی دیگر موکول کنید؛ زمانی که آمادگی خواندن یک رمان به سبک جریان سیال ذهن را داشته باشید.
حتی اگر کتابخوان حرفهای هستید هم، قلم و کاغذی کنار دستتان داشته باشید، خوب است. چرا که خشم و هیاهو شبیه پازل پیچیدهای است که هر قطعه ذهنیات راوی خود را بیان میکند.
داستان پیچیده است و باید بسیار با دقت خوانده شود تا از همه ماجرا سر در بیاورید. به خصوص که افراد با اسامی مشابه در نسلهای مختلف در داستان وجود دارند یا افرادی هستند که تغییر نام میدهند و علاوه بر این برخی شخصیتهای زن و مرد اسم یکسان دارند.
داستان کتاب به شکلی کاملا غیر خطی روایت میشود و زمان وقایع در هم آمیخته میشوند.
خشم و هیاهو حکایت زوال خانواده کامپسونها را در چهار روز روایت میکند.
آقای کامپسون مزرعهدار بزرگی که به نوعی نیهیلیست است به همراه همسرش کارولین که زنی تقدیرگراست به همراه ۴ فرزندشان، داستان خشم و هیاهو را میسازند.
داستان در سال ۱۸۹۵ با مرگ مادربزرگ خانواده کامپسون آغاز میشود.
مادربزرگ مرده است و خانم و آقای کامپسون بچهها را بیرون میفرستند که متوجه مرگ مادربزرگ نشوند. بچهها هم به زیر درخت گلابی نزدیک پنجره تالار مراسم میروند و «کدی» از بالای درخت هرچه که با عقل کودکانه خود میفهمد را برای بقیه بیان میکند و…
فصل اول کتاب را بنجامین که پسری عقبافتاده و لال است، روایت میکند و درست به همین دلیل خواندن بخش اول کتاب از سختترین قسمتهای آن است.
خاطراتی به هم ریخته و در هم قاطی شده که هیچ توالی زمانی ندارد، خیلیهایتان را از خواندن مابقی رمان منصرف خواهد کرد. اما صبرتان نتیجه بهتری را رقم خواهد زد.
فصل دوم کتاب را کوئنتین، پسری بسیار باهوش و دانشجوی هاروارد ولی افسرده، روایت میکند. روایتی با جملاتی ناتمام و پر از ناپیوستگی. کوئنتین شیفته مرگ است و آنقدر بیحوصله که حتی حاضر نیست کلامش را تا به آخر منعقد کند.
و فصل سوم را هم جاسن، پسر اقتصادی و خودخواه خانواده، که با هیچ کس رفتار مناسبی ندارد و به شدت کنترلگر و شیفته پول است، کامل میکند.
در فصل چهارم، ویلیام فاکنر داستان را از زبان راوی داستانش یا همان دانای کل ادامه میدهد. اما بیشتر بر شخصیت دیلسی تمرکز میکند. دیلسی خدمتکار سیاه پوست خانواده کامپسون است که نقش مهمی در بزرگ کردن بچهها داشته است.
کدی، تک دختر خانواده، که به گفته فاکنر قهرمان اصلی کتاب است و قبل از ازدواج رسمی، باردار شده، در همه جای داستان اثری از خودش به جای میگذارد. کدی باعث سقوط روانی کوئنتین میشود. او سعی میکند که به دروغ خود را به عنوان پدر بچه نامشروع کدی به خانواده معرفی کند، اما پدر خانواده کامپسون ترجیح میدهد که پدر بچه کدی فرد ناشناسی باشد. البته کدی راه حل دیگری مییابد و با عجله با یک کارمند بانک ازدواج میکند.
در سرتاسر داستان ما شاهد تفکر تقدیرگرای مادر خانواده هستیم که عقبماندگی «بن» را نتیجه گناهی که خود و همسرش مرتکب شدهاند میداند.
دختر حرامزاده «کدی» راه مادرش را در پیش میگیرد، «کوئنتین» باهوش و افسرده تسلیم سرنوشت میشود و خود را خلاص میکند و پدر معتقد است که «بدبختی خسته نمیشود» و همه هستی در جبری محکوم به فنا غوطهور است.
خشم و هیاهو با همه پیچیدگیهایش ارزش خواندن دارد. کتابخوانها میگویند که برای فهم درست داستان، این کتاب را باید دو بار خواند.
رمان خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر پر است از جملات و برشهای ناب و بیتکرار که خواندن این کتاب را برایتان دلپذیر میکند. مانند:
– هیچ نبردی فتح نمیشود حتی در هم نمیگیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش میکشاند و پیروزی خیال باطل فیلسوفها و احمقها است.
– به نظر من پول ارزشی ندارد، ارزشش به چه جور خرج کردنش است. مال هیچ کس نیست، پس این چه کاری است که آدم بخواهد آن را جمع کند. همینجا کسی هست که با فروختن خنزر پنزر به کاکاسیاهها پول کلانی به هم زده، توی اتاقی قد یک خوکدانی زندگی میکند.
پنج شش سال پیش مریض شد. طوری وحشت برش داشت که عضو کلیسا شد و یک مبلغ مذهبی چینی را از قرار سالی پنج هزار دلار برای خود خرید، اغلب فکر میکنم اگر او بمیرد و متوجه بشود بهشت مهشتی در کار نیست چقدر کفری میشود. بهتر است همین حالا بمیرد و پول را هدر ندهد.
تأسف آدم همیشه از عادتهای بیهودهای است که دچار آنها میشود. این را پدر میگفت.
این کتاب را میتوانید در فیدیبو آنلاین بخوانید و یا از این لینک به صورت فیزیکی تهیه کنید.
معرفی سایر کتابها را اینجا بخوانید
پایان پیام
نویسنده: سمیه باقری حسن کیاده
ایرانیها چه دغدغههایی دارند؟
اینجا را ببینید