جنگ جهانی در میدان تره بار مرکزی

جنگ جهانی در میدان تره بار مرکزی

به گزارش گلونی صبح اول وقت در میدان میوه و تره‌بار مرکزی دعوا شد. دو تا نیسان آبی سر یک بسته ۲۵ کیلویی هویج افتاده بودند به جان هم.

کیسه هویج پاره شده بود و هویج‌های له شده شمایلی از کشور هلند را کف زمین ساخته بودند.

درست آن طرف میدان هم دو وانتی بر سر فلفل دلمه‌های سبز و موزها با هم دست به گریبان بودند؛ بنابراین آن طرف میدان شده بود پرچم برزیل.

آقا قدرت با شکمی که بیش از حد در آفساید بود از وسط هلند و برزیل رد شد و مستقیم رفت به سمت ژاپن. همان‌جا که گوجه‌ها را روی گونی‌های سفید ریخته بودند.

کاظم با اینکه آن روز هفت هشت لقمه‌ای از ایران ساخته بود و همان وسط وزن‌کشی سیب‌زمینی و پیازها می‌زد بر بدن، اما هنوز هم ته دلش ضعف می‌رفت. ایران برایش کافی نبود.

یک چیز تپل‌تر می‌خواست. زنگ زد به حاج خانم و گفت: «بیا بریم خارج، اینجا برای من کافی نیست. جایی برای رشد من نیست. دارم حیف می‌شم.»

حاج خانم نگاهی به پنیر و سبزی که جلویش پهن کرده بود انداخت و گفت: «می‌خوای بریم عربستان؟»

کاظم گفت: «برو بابا، عربستان چیه؟ حداقل ایران سه قلم مواد داره، اونم به اندازه. عربستان که کلاً سبزیه با یه فسقل پنیر.»

حاج خانم گفت: «پس همون ایرانو بخور که همینم بعداً گیرت نمیاد.»

آقا قدرت گوجه‌ها را پرت کرد روی ترازوی کاظم و گفت: «فقط گوجه می‌خوام. همینو بکش برم.»

کاظم گفت: «نمیشه عزیز دل. میدون که دلبخواهی نیست، هرچی بخوای برداری. اگه گوجه برمی‌داری، باید خیارم ببری. جنسو که نمیشه ناقص کرد.»

صورت آقا قدرت از خشم قرمز شد و گفت: «ببین تا حالا آقامم سر سفره بهم نگفته گوجه و خیارو با هم بخورم، تو که دیگه عددی نیستی»

کاظم سعی کرد قضیه را با آرامش جلو ببرد: «ببین برادر من، این قانون رو که من نذاشتم، هیئت مدیره میدون گذاشتن. من که نمی‌خوام اوقاتت رو تلخ کنم. دست من نیست.»

آقا قدرت عصبانی‌تر شد: «اگه دست تو نیست پس اینجا چه کاره‌ای؟ همین وایسادی بالا سر وزنه، اعلام می‌کنی چند کیلوئه؟ اینو که خودمون بلدیم، نیازی به تو نبود کلم قمری»

کاظم باز هم کظم غیظ کرد: «آقا قدرت عزیز، اصلاً من کلم قمری، من سیب‌زمینی پشندی، اصلاً من تره فرنگی پلاسیده؛ ولی من اجازه ندارم گوجه رو خالی بدم.»

آقا قدرت گوجه‌ها رو پرت کرد رو زمین و با وانت از روی آنها رد شد. بعد هم با چرخ‌های آغشته به گوجه از روی برزیل و هلند هم رد شد.

جنگ داخلی برزیل و هلند تازه فروکش کرده بود.

تازه اعصابشان داشت آرام می‌گرفت که آقا قدرت با وانتی از پیازهای گندیده وارد میدان شد. پیازها را صاف ریخت روی سر کاظم و رفت.

حاج خانم شب به خانه راهش نداد.

جنگ جهانی در میدان تره بار مرکزی

فردا صبح کاظم رفت سراغ هیئت مدیره تا راضی‌شان کند گوجه را بدون خیار بفروشند. راضی نشدند.

کاظم پیازهایی که سرش ریخته بودند را در انبار نگه داشته بود، حالا گندیده‌تر هم شده بودند. صبر کرد نا جلسه هیئت مدیره تمام شود و بعد کل پیازها را ریخت بر سرشان.

اهل خانه اعضای هیئت مدیره به خانه راهشان ندادند. هیئت مدیره شب را در میدان تره‌بار صبح کردند اما از قانون‌شان کوتاه نیامدند.

سرِ یک هفته، دیگر بوی پیازشان از بین رفته بود اما تخم خیار را ملخ خورده بود. هیچ خیاری در بازار نبود که بخواهند با گوجه بفروشند.

خواستند قانون را عوض کنند ولی بعد از کلی بحث و بررسی موشکافانه به این نتیجه رسیدند که با این همه سختی و مشقتی که برای اجرای این قانون کشیدند خیلی غیرمنصفانه است که حالا این قانون را کنار بگذارند.

نکته دیگر اینکه اگر بعد از درخواست کاظم این قانون را کنار می‌گذاشتند، ممکن بود طرف هوا برش دارد که خیلی خرش برو دارد.

قانون ماند.

خیار نبود.

گوجه‌ها فروش نرفت.

گوجه‌ها خراب شدند.

برزیل و هلند و ژاپن با همکاری هم گوجه‌های لهیده را  با تخم‌مرغ گندیده ترکیب کردند و این اسپانیای فاسد شده را بر سر هیئت مدیره ریختند.

باز هم هیئت مدیره کوتاه نیامد.

میدان میوه و تره‌بار مرکزی تعطیل شد.

یک میدان جدید با مدیریت آقا قدرت تأسیس شد که سیب‌زمینی را بدون پیاز نمی‌فروخت.

سایر آثار نویسنده را بخوانید

پایان پیام

نویسنده: یاسمن سعادت

ایرانی‌ها چه دغدغه‌هایی دارند؟
اینجا را ببینید

کد خبر : 276948 ساعت خبر : 12:43 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=276948
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات