دیوها در خراسان جنوبی
به گزارش گلونی در فرهنگ ایرانی دیوها از جمله موجودات اهریمنی محسوب میشوند و در نبرد دائمی با ایزدان و امشاسپندان قرار دارند.
جدای از روایت کلی که متون زرتشتی راجعبه این این موجودات به ما میدهند، میتوانیم آنها را در باورهای عامیانه و قصههای محلی نیز جستوجو کنیم.
احتمالا بیشتر ما دربارههای دیوهای مازندران شنیدهایم. اما در این یادداشت قصد داریم به دیوهای منطقه دیگری از ایران یعنی خراسان جنوبی بپردازیم. منطقهای که موجودات شرور آن هنوز به گوش ما آشنا نیستند.
سوالی که در رابطه با این منطقه یعنی خراسان جنوبی پیش میآید این است که آيا در این جغرافیا دیوها، اجنه و پریان همان قدر شرارت دارند که در فکر ما ساکنان مناطق مختلف ایران؟
در جواب این سوال باید بگوییم خیر. گاهی اوقات در خراسان جنوبی مانند بیرجند این موجودات میتوانند یاریگر انسان باشند. در راستای این نکته باید داستانی عامیانه تعریف کنیم.
در داستانها آمده که روزی یک پسر به دنبال آتش میگردد تا آنکه آن را مییابد اما با دیو نگهبان آن مواجه میشود.
پسر از روی ادب به دیو سلام میکند و دیو از آزار رساندن او عاجز میشود و حتی به فرزندان خود میسپارد که به خاطر ادب این پسر به او زیانی نرسانید.
اما دیوها خواهشی از پسر دارند. آن هم این است که پسر آنها را تا قصر پادشاه برده، از کنار سگ نگهبان قصر عبور داده و هر یک از پسران به یکی از دختران زیبای شاه برساند.
پسر قبول میکند و دیوپسرها را یکبهیک به بالای باروی قصر میبرد. اما اتفاقی که میافتد این است که پسر این قصه دیوها را به دختران مورد نظرشان نمیرساند.
بلکه آنها را بالای باروی قصر پادشاه میبرد تا یکبهیک گلوی آنها را گوش تا گوش ببرد. بعد از چندی که پسر تمام دیوها را کشت، نزد آتش و نگهبان آن بازمیگردد و اظهار میکند که پسران نگهبان آتش همگی در کنار دختر دلخواه خود آسودهاند.
پادشاه که از این ماجرا باخبر میشود پسر و چهل برادر او را پاداش داده و هر کدام را به ازدواج یکی از دختران خود در میآورد.
زمانی که خبر به گوش دیوها میرسد، آن در صدد گرفتن انتقام خویشانوندان خود برمیآیند اما پسر تکتکشان را با قوه خرد شکست میدهد.
این افسانه به ما نشان میدهد که مردم مناطق نام بردهشده کمابیش معتقدند با قوه خرد و ذکاوت نه تنها میتوان شرارت دیوها را خنثی کرد، چه بسا بتوان از آنها سود و بهره برد.
دیوان و دروجان در اندیشه زرتشتی
پایان پیام
نویسنده: کیمیا قنبری