کلماکره یکی از قصههای باستانشناسی ایران است. یکی دیگر از این قصههای باستانشناسی، قصه زیویه است.
به گزارش گلونی نشست «ناگفتههای کَلماکَره» در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد و مهرداد ملکزاده سخنرانی مهمی درباره اخلاق در باستانشناسی، مفرغهای لرستان و داستانهای غار کلماکره ارائه کرد که در گلونی میخوانید.
قصه کلماکره از اواخر دهه ۱۳۶۰ خورشیدی رایج شد، ولی قصه زیویه خیلی قدیمیتر از آن است. گفته میشد تابوت مفرغی در دیواره دیر وجود داشته، صاعقهای میخورد و بخشی از آن دیوار فرو میریزد، پسربچه چوپان دهنشینی این را میبیند و به همه دوستان، آشنایان و قوم و خویش خبر میدهد و میریزند بر سر این تابوت مفرغی و تکه و پارهاش میکنند و هر کدام سهم خودشان را میبرند.
این تابوت که آنچنان که بعدا تکههایش پیدا شده، از مجموعه آن تابوتهای معروف عصر آهن سه است که نمونهاش در گنجینه عرجان در گور شهدختان و شهبانوان عاشوری از شهر نمرود بود، در کشور ترکیه و در لایههای دوره هخامنشی و پیش از دوره هخامنشی شهر اور در جنوب میانرودان پیدا شد.
اندازهها، شکلها و حجم آن تابوتها را میشناسیم. گفته میشد همه آن چیزهایی که از زیویه پیدا شده، از درون این تابوت مفرغی به دست آمده است. این تابوت مفرغی اندازه خیلی کوچکی دارد؛ تقریبا خیلی کوچکتر از وان امروزی حمام که گاهی در انتشارات اولیه به این تابوتها «وان مفرغی» میگفتند.
اگر مجموعهاي از اشیایي که در موزههاي دنيا قرار دارد را كه به زیویه منسوب دانسته شده از حدود سالهای ۱۹۴۰ به بعد و قبل از آن جمع كنيم، خیلی بیشتر از آن است که در درون یک وان قرار بگیرد. این از نظر باستانشناسی یعنی چه؟
یعنی اینکه چون زیویه معروف شده بود، هر قاچاقچی در هر جای ایران قدیم هر شیء طلایی و نقرهای را كه پیدا کرد و برای اینکه به سادگی و بهتر آن را بفروشد و یک شناسنامه جعلی به وجود بیاورد و بتواند آن را به عنوان یک شیئی که قیمت بیشتری داشته باشد جا بزند، گفت زیویه و بسیاری از موزههای دنیا مثل لوور، بریتیش میوزیوم و بسیاری از موزههای آمریکا، اروپا و ژاپن این اشیاء را خریدند، در کاتالوگهای خودشان چاپ کردند و زیرشان هم نوشتند زیویه، در حالی که همه آن اشیاء را شما نمیتوانید در يك وان جا دهید.
قصه زیویه
بنابراين یک جای قضیه میلنگد. یا آن وان خیلی گندهتر بوده و یا قد این تالار بوده و یا تمام آن اشیاء واقعا مربوط به آن نبوده است.
خود اهالی حفاری قاچاق و تقلب یک اصطلاحی دارند كه میگویند ما ایز گم میکنیم، یعنی وقتی دستگیر میشوند، یک تپهای را میشناسند و آن تپه را حفاری میکنند و یک جایی، تو یک گودالی، ته یک دشتی و لای یک تنگهای این اشیاء را میشناسند که از آنجا به دست میآید و وقتی که آنها را میگیرند و میپرسند این اشیاي کجاست، میگویند برای زیویه یا برای کلماکره است.
یعنی قصه این گمکردن و نسبت دادن دروغین اشیاء به یک محوطه نامبردار از داستانهای خیلی رایج هنر قاچاقچیها است و این در مورد زیویه خیلی خوب مطالعه شده، مقالههای چندی نوشته شده و دیگرانی که در این زمینه کار کردهاند، الان در حقیقت میتوان گفت هیچ باستانشناس یا هیچ متخصص تاریخ و هنر ایران غربی سدههای هفت و هشت قبل از میلاد نمیتواند به خودش و همکارانش بقبولاند که همه اشیای مربوط و منسوخ به زیویه در موزههای مختلف دنیا، واقعا مربوط به زیویه است.
اولين نسلي که با مجموعه زیویه درگیر بود و حتی این اصطلاح را بهکار برده که ما با یک مجموعه بیسر و بن ناهمگن نامتناسبی مواجهیم و بعد آمدهاند و تلاش کردهاند برای اینکه اینها این همه با هم متفاوت هستند، بگویند ما چندین مکتب هنری متفاوت در زیویه داشتیم؛ یک مکتب هنری بومی، یک مکتب هنری آشوریمآب، یک مکتب هنری بومی آشوریمآب و در حقیقت سعی کردهاند به خودشان کلک بزنند تا تلاش کنند این مجموعه را بفهمند یا به دیگران بفهمانند. متاسفانه از این قصهها در باستانشناسی و تاریخ هنر ایران زیاد است.
یکی دیگر از این قصهها، قصه مفرغینههای لرستانی است
شاید هیچ موزهای در اطراف و اکناف دنیا نباشد که ویترینی، قفسهای و یا گنجهای از مفرغهای لرستانی را نداشته باشد.
یک مجموعه شگفتانگیز آثار فرهنگی مربوط به لبه غربی فلات ایران که به لرستان بزرگ مربوط نيست، بلکه آثار شبیه به مفرغهای لرستانی است كه در بسیاری از نقاط به دست میآید، شبیه به مفرغهای لرستانی است كه از جنوب قفقاز به دست میآید.
بنابراين اصطلاح مفرغهای لرستانی یک توافق میان پژوهشکده تاریخ هنر است که این صفت لرستانی یا لرستان را به این مجموعه مفرغی میدهند و میشود گفت تعداد کمی از مفرغهای لرستانی که در موزههای مختلف دنیا پراکنده است، از طریق کاوشهای علمی به دست آمده و بقیه از بازارهای عتیقه خریده شده است.
ماسکارالا مقاله شگفتانگیزی دارد که به گونهای طنزآمیز در مورد منشأ مفرغهای لرستانی ميگويد. ماسكارالا کتاب بسیار ارزشمندی دارد به اسم «دروغها چگونه بزرگ میشوند؟» اين كتاب در مورد اشیای باستانی مشرقزمین باستان، به ویژه قلمروی فرهنگ ایرانی و فلات ایران است که در حوزههای مختلف دنیا پراکنده است و منسوب میشود به اینجا و آنجا. مفرغهای لرستانی در بازسازی تاریخ هنر و تاریخ فرهنگ ایران پیش از هخامنشی، بسیار اهمیت دارد، اما مقدار کمی از آنها به وسيله حفاریهای علمی بهدست آمده است.
شک و تردید در مورد اصالت مفرغهای لرستانی تا جایی شدید است و آنچنان مورد سوءظن باستانشناسان سختگیر واقع شده که وقتی من در سنگتراشان خرمآباد کار میکردم و نزدیک دو هزار قلم شیء مفرغ لرستانی را با دست خودم از زیر خاک درآوردم، مرتب کردیم، منظم کردیم، به موزه قلعه فلکالافلاک سپردیم، طراحی خیلی خوب و شگفتانگیزی از اینها انجام شد و همکارها دیدند و عکاسیهای خوبی انجام شد؛ میگفتند اینها براي یک گروه قاچاقچی بوده که چند سال پیش رفتهاند در کوههای لرستان دفن کردهاند و بعد شما رفتهاید و اینها را در آوردهاید. یعنی در حقيقت دامنه شک تا اینجاست.
بنابراین پژوهشگری که در این زمینه مطالعه میکند، مجبور است همه اینها را در نظر بگیرد و با احتیاط علمی بیش از اندازه به اصالت اشیاء نگاه کند. هر آینه شیئی که اصیل نیست، اگر اصیل شناخته شود، میتواند بحثهای بعدی مربوط به بازسازی تاریخ هنر را به شدت تحت تاثیر خودش قرار دهد، پژوهشگر را به گمراهی بیندازد، در کتابهای تاریخ و تاریخ هنر بیاید و گمراهی مضاعف و صدچندان شود.
همانطور كه ميدانيد از دورهای که موفق شدیم واکسن درست کنیم و با باسیلها، باکتریها، میکروبها و ویروسها به شیوه واکسیناسیون مبارزه کنیم، گویا آنها هم شروع کردند با ما مبارزهکردن، یعنی اینکه به گونهای شگفتانگیزی گویا میکروبها، باسیلها با باکتریها باهوشاند.
ما در برابر نسلی از آنها واکسن درست میکنیم و آن وقت آنها خودشان را ارتقاء میدهند، خودشان را تغییر میدهند و در برابر واکسنهای ما خودشان و لایه بیرونی جدارشان را تغییر میدهند و نمیگذارند که داروها یا واکسنهای ما روی آنها اثر و عمل کند.
ما با یک مجموعه سازماندهیشده و برنامهریزیشده تجارت اشیای عتیقه مواجهیم، بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم و روند جهانیشدن فرهنگ ژاپنی، ما در کنار مجموعههای مهم در آمریکا و اروپا که برای مجموعه ادارههای بزرگ و شناختهشدهای است که نسل اندر نسل، شاید مثلا ۵ نسل، ۱۰ نسل اینها بهطور خانوادگی اشیاء جمع میکردند، موزههای شخصی دارند، گنجینههای شخصی دارند، ما متاسفانه با مجموعهدارها و موزههای تازه به دوران رسیده و اما بسیار متمول کرهای و ژاپنی مواجهیم که برای خریدن اشیای مشرق زمینی، عطش سیریناپذیری دارند.
چندي پیش جنازه مومیاییشده درون یک تابوت چوبی که قرار بود به یک خریدار ژاپنی فروخته شود و که بعدا خطش مطالعه شد و خط میخی پارسی باستان روی چوب کنده شده بود که این رودگونه دختر خشایارشاه است و خب مطالعات خطشناسی نشان داده که خطش جعلی است و چوبش خیلی جدید است و بعد معلوم شده بود که طفلک آن بانویی که مومیایی شده بود، یک دختری بود که ۱۵-۱۰ سال پیش از یک جایی در بلوچستان دزدیده بودند و کشته بودند و مومیایی کرده بودند. به هر حال هم ما داریم مجهز میشویم به شیوههای علمی و پیچیده و دانش شناخت مواد، شناخت انواع خوردگیها و هم آنها دارند دائما کار میکنند.
گاهی وقتها هم ما در این پژوهشها با مساله اخلاق مواجهیم. پروفسور لامبرت، استاد دانشگاه لندن که چندی پیش از دنیا رفت، کسی که بخش بزرگی از کتیبههای کندهشده روی اشیای کلماکره را خوانده بود، اعتراف کرده و در یادداشتهای پیش از مرگش است که بعدا خوانده شده که بعضی از اینها را خودش روی اشیای کلماکره کنده و شواهدش موجود است.
متاسفانه گاهی نمیشود اعتماد کرد حتی به دانشمندی که در دانشگاه لندن در رشته شرقشناسی دارد تحصیل میکند، زيرا ظاهرا هر آدمی را میشود خرید، حالا یکی با پول بیشتر و یکی با پول کمتر. بنابراین در فهم مجموعه منسوب به غار کلماکره پیچیدگیها بسیار زیاد است. تجربههای تاریخی باستانشناسی در مواجهه با این مجموعههای شبیه به این، مثل املش و مارلیک و زیویه باید به کمک ما بیاید برای مواجهه با قصههای مربوط به گنجینه کلماکره؛ اینکه از حدود ۲۰ عدد از این اشیاء مطالعه شده، قدمتسنجی شده، پژوهش شده، اما اشیای مربوط یا منسوب به غار کلماکره در مجموعههایی بسیار متنوع و متکثری در اروپا و آمریکا پراکنده است.
خوشبختانه از حدود ۱۵-۱۰ سال پیش یک پرونده خوب کلماکره جمع شده، اما برگههای فروش بعضی از این اشیاء را در حراجهای کریستی و حراجيهاي ديگر که از حراجیهای خیلی بزرگ و مهم اشیاء در لندن و پاریس هستند، به قیمتهای بالايی این اشیاء فروخته شده و چه کسانی بر اصالت اینها صحه گذاشتند برای اینکه این اشیاء فروخته شود.
بنابراین خیلی داستان پیچیدهای است و باید جوانب مختلف امر را در نظر گرفت. چندی پیش فردی که عتیقهفروش بنامی است، در شهر لندن کتابچهای منتشر کرد به نام هنر باستانی کوهسارها، هنر مادها که تعدادی از اشیاء شبیه به اشیاء کلماکره را در آن معرفی کرد و قصهای سر هم کرد که پدر من با اجازه دولت وقت، موقعی که حفاریهای تجارتی میتوانسته انجام شود، همزمان با حفاریهای ایوب ربالنوع در زیویه در دهه ۱۳۲۰ در حوالی خرمآباد کار میکرده و این اشیاء را به دست آورده؛ و داستانی تعریف میکرد که حدود ۸۰-۷۰ سال از به دست آوردن این اشیاء گذشته، اما میدانیم خیلی از این اشیاء تقلبی و خیلیهایش شبیه کلماکره است.
این پرسش در ذهن به وجود میآید که آیا پدر شما این اشیاء را از دهه ۱۹۲۰ در جایی در لرستان حفاری کرده؟ و چرا تا سال ۲۰۰۰ کسی این اشیاء را ندیده؟ یک چیزی نزدیک ۸۰ سال اشیاء یک جایی پنهان بوده و حالا شما کتابی چاپ کردی و داری این اشیاء را معرفی میکنی؟ یا موزه میبد دارنده تعداد فراوانی از اشیاء کلماکره است که اکراه دارند مسئولان موزه از دادن نام کلماکره به این مجموعه، اما کسانی که این مجموعه کلماکره را میشناسند، از لحاظ شکلشناسی میبینند که اشیاء شبیه به اشیای کلماکره است.
اخلاق در باستانشناسی
ما در مواجهه با کلماکره بهجز مباحث علمی که میشود خیلی با دقت در موردش حرف زد، با مساله اخلاق در باستانشناسی و با مساله اخلاق در پژوهشهای فرهنگی هم مواجهیم، چون بیزینس یا تجارت فروش اشیای عتیقه مثل فروش مواد مخدر، یک تجارت بسیار سودآور است.
در اروپا، آمریکا، ژاپن و کره تازه به دوران رسیدهتر، بازارهای بسیار خوبی برای این اشیاء قرار دارد و حتی پژوهشگران را تحت تاثیر قرار میدهد. موزهدار متروپولیتن در مدارکی نشان داد یک موزهدار که دو نسل قبل از او در موزه بوده، با یک قاچاقچی و دلال و فروشنده و جاعل آثار زد و بندهایی داشته و شیء تقلبی را بهعنوان شیء اصل معرفی کرده تا موزه متروپولیتن بخرد و او هم حتما پورسانت خودش را گرفته است.
اولین بار این قصه را از زبان آقای معتمدی در نخستین گردهمایی باستانشناسی ایران بعد از انقلاب اسلامی در شهر شوش شنیدم که آقای معتمدی سخنرنیای داشتند در مورد کاوش خودشان در کلماکره و در میان سخنرانیهایش گفت من در کتاب هرودوت خواندم وقتی که اسکندر به ایران حمله کرد، حاکم شهر شوش برای اینکه این آثار به دست اسکندر نرسد، همه اینها را برد و در یک غاری در کلماکره پنهان کرد.
اولا چنین چیزی در کتاب هرودوت نیست و از همه مهمتر و بانمکتر اینکه کلماکره ۱۵۰ سال قبل از اسکندر مرده، یعنی در کتاب هرودوت شما نمیتوانی روایت منسوب به اسکندر را بخوانی. هرودوت همروزگار خشایارشاه بوده. شاه هخامنشی بعد از خشایارشاه، اردشیر اول، اردشیر دوم، داریوش دوم، اردشیر سوم و داریوش سوم حکومت کردند. ۱۵۰-۱۰۰ سال بعد از هرودوت، اسکندر پایش به ایران رسید، بنابراین هرودوت نمیتواند قصه آمدن اسکندر به ایران را بنویسد. ما گهگاه حتی با چنین روایتهای تاریخی در مورد اشیاء خود مواجهیم و این قصه که آقای هرودوت در کتاب خودش نوشته که: «حاکم شوش این اشیاء را برد و در غاری در لرستان پنهان کرد، بعد اینها مردمانی بودند که مجبور بودند از این اشیاء مراقبت و مواظب کنند، چون چند تا گور در کاوش پیدا شده است.»
همه اينها بعد از اینکه در این تلاطمهای بعد از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی و تئوری تاریخی داریم ارزیابی میکنیم، کماکان به شاه هخامنشی ناموجود وفادار بودند و داشتند از گنجینه شهر شوش در یک غاری در کلماکره نگهبانی میکردند. این چند سربازی که نگهبان بودند، يكي يكي منتظر شدند و از گرسنگی و تشنگی ماندند، يكي يكي همدیگر را دفن کردند و آن آخری مانده که آن هم یک گور دارد، چه کسی او را دفن کرده است؟
بنابراین ما برای فهم کلماکره گهگاه با قصههای خندهداری هم مواجهیم.
پایان پیام
در همین موضوع بخوانید:
– شک دارم برخی آثار متعلق به کلماکره باشند
– تعیین اصالت نقرههای غار کلماکره
– گنجهای غار کلماکره چگونه به یغما رفت