ایزدپناه، روایتگر زادبوم
به گزارش گلونی یادداشت اختصاصی محمدکاظم علیپور به مناسبت بزرگداشت مقام علمی و فرهنگی حمید ایزدپناه در تهران را بخوانید:
ایزدپناه، روایتگر زادبوم
یک:
ایزدپناه، روایتگر زادبوم بود. هفته پایانی اردیبهشت سال ۸۱ بود. من سوگوار پدرم بودم. علیمردان عسگریعالم، که همواره بیپیرایهتر از نسیم است، با استاد ایزدپناه تشریف آوردند. نخستین باری بود که استاد را چهرهبهچهره میدیدم. شنیده بودم سالهاست مقیم پاریس شده است.
سال بعد، میانه ی فروردین ۸۲ بود که با فرهنگنویس پر تلاش جناب عسگریعالم و در خدمت استاد به الشتر رفتیم. میهمان آقای حسن امیری و فرزند مهربانش آقا جبار بودیم. یک دو شب سپری شد و آمدیم. از آن روز تا سه سال بعد در هر آمد و شد استاد، همدیگر را میدیدیم. از میانهی دهه ی ۸۰ دیگر مجال دیدار دوباره دست نداد. همان سالها میخواستم کاری- زندگینامهی داستانی- دربارهی برخی چهرههای لرستانی که رنج توسعهی استان را به جان کشیدهاند انجام دهم، که فتنهگری دسیسهچینان و توطئهآفرینان که همواره میکوشند هر اتفاقی را به حاشیهی تلخ و اندوهواری بکشند، نگذاشت و مرا که زندگی و رنجهای بیشمارش، هر لحظه به سویی میبرد این ایده را در انبوه دهها کار انجام نشده گموگور کرد.
دو:
ایزدپناه، همواره برای من قابل احترام بوده، گر چه سابقهی دوستیمان به سال۸۱ میرسد. در این یک دهه و یک سال تصویری که از او در ذهنم مانده است، تصویر مردی است که عمرش را بر سر سرزمینم گذاشته است، سرزمینمان! من، که هموارهی روزگار، در دوستی سعی کردهام به هر کس که فضیلتی دارد ارادت بورزم، شاید به خاطر آن وجه شاعرانگیام است که تاب برخی نامهربانیها را ندارم! استاد ایزدپناه، جدای از برخی گوشتتلخیهایش و البته اوقات فصلی و گاهنامهایاش، مردی است که فرهنگ اقلیم ما مدیون و وامدار اوست! گیرم، من تاب برخی روحیات را نداشته باشم، مهم نیست، زمان میگذرد و آن چه میماند راستی و درستی است، و خاطرهای کمرنگ از لحظات ما، برای همه کسانی که این دنیای بیقدر و قاعده را سالها شانه بالا انداختهاند و به مرگ آگاهی رسیده باشند خیلی جذابیت و جاذبههای این جهانی او را به آرامش و کیفوری نمیرساند، به ویژه اگر در جایی همچون لرستان باشی، که بازار حاشیهسازی و فتنهگری و دسیسه چینی داغ داغ باشد، همان جایی که روزی به مهد مردانگی و میهماننوازی و دلیری معروف بود، اینک شبیه لانهی جغدان شده؛ شهر من خرمآباد، همچون موجودی ناقصالخلقه شده است؛ پیرانش، بزرگی و فضیلت و فرزانگی از کف دادهاند، ورنه در تمام این روز و هفته و ماه این سالها با جوانانی که جای نوههای آن ها بودند، به کینه دندانقروچه نمیکردند و چون گرگ دندان نشان نمیدادند و جوانانی که ادب نیاموخته، پردهی خویشتنداری و حرمت به چنگ باد نداده و همچون کودکانی بازیگوش شانه بالا نمیانداختند! آنها را نباید سرزنش کرد، که هیچ از نسلهای پیشین خود نیاموختند، جز حسادت، کینه و بغضی که تا بن دندان تیر میکشد. عمری از کنار یکدیگر بینیمنگاهی میگذریم و از کنار هم دریغ میشویم، اگر غیر از این بود، سال ها پیش آنها که امروز برای ایزدپناه گریبان میدرند و حنجرهدرانی میکنند، در همهی آن سالهایی که نورچشمی همهی مدیران جورواجور بودند، به حرمتش و به پاس رنجی که برای فرهنگ لرستان کشیده است، ارجوارهای برایش میگرفتند، نه اینکه او را به نیش طعنه و کنایه بگیرند و امروز مراسم تجلیل از او را به دکان دونبشی برای خود تبدیل کرده و گریبان برایش چاک کنند؛ همنسلهای خودش را میگویم، آن ها که سالهاست جز کینه و حسادت، چیزی برای خاطرهبازی نگذاشتهاند!
ایزدپناه، روایتگر زادبوم
سه:
آن چه مرا وادار به نوشتن این مختصر میکند؛ یکی عشق به وطن مألوف و جغرافیای مادری است، یکی حرمتگذاری و قدردانی از همه ی کسانی که رنج توسعهی زاد- بوم را بر جان و دل میکشند، یکی چند سال دوستییی که با استاد داشتم، و دیگری هیمنهی پیام قلندر طناز، رضا ساکی دوست ارجمندم که از من خواست تا برای استاد یادداشتی در گلونی داشته باشم.
چهار:
ایزدپناه، مردی از نسل نخست پژوهشگران و نویسندگان لرستانی است که آن روزها دلشان در گرو لرستان بود. قلبشان برای زاد- بومشان میتپید. مردی که از سرکلاس تدریس و چند سال معلمی و ادامهی تحصیلات دانشگاهی، آن هم در آن روزها که دانشگاه رفتن مثل امروزه نبود، عشق میخواست و جانی شیفته و شوریده و عطشی سیریناپذیر به تحقیق و کشف و شهود، مثل امروزه نبود که رهاوردی نداشته باشد! پایاننامههای آن روزگار هر کدام منبعی قابل درخور بودند. برای پژوهشگران امروز، ایزدپناه و علیمحمد ساکی، آغازگران نسلی شیفته و جان آگاه بودند، نسل نخست لرستانپژوهان، که بیشک، نسل دوم و سوم محققان و نویسندگان لرستانی وامدار آنها هستند.
ایزدپناه، به یکباره از معلمی در دبیرستان پهلوی سابق خرم آباد به مقالهنویسی و سپس تحصیل در در دانشگاه روی آورد. در دانشگاه، پس از آن که پایان نامهی « فرهنگ لری»اش را با دکتر منوچهر ستوده گذراند و به مدد تلاش و تکاپوهایش در کتابخانه های تهران، به تحقیقات پیشینههای باستانشناسی لرستان روی آورد و سرانجام پای باستانشناسان را به لرستان گشود. از فیش نویسیها و واژه گزینیهایش دربارهی فرهنگ لری و لکی، ضربالمثلها و … آغاز کرد، و بالاخره پای علاقمندیاش به لرستان سبب شد روزی جمعی به سرپرستی دکتر کیا به لرستان بیایند؛ بیژن کلکی شاعر، یوسف مجید زاده باستان شناس و … شنیده بودند ایزدپناه در کار جمعآوری و ضبط فرهنگ لری است. دیداری دست میدهد و بالاخره تصمیم به چاپ و سپس جمعآوری فرهنگ لکی.
ایزدپناه همان سالها در کار تحقیق زبان لری و لکی و ساخت نحوی آن بود.
او همچون راولینسون می پذیرد که زبان لری، بازمانده ی همان زبان فارسی لری ساسانی است و زبان لکی، بازمانده زبان پهلوی است. فرهنگ لری او، چهارمین فرهنگ بومی ایران بود. چاپ مقالاتی در حوزهی این دو زبان، تحقیق دربارهی کتیبهها و سنگنوشتهها را در «یغما» و «راهنمای کتاب»، علاقمندیاش به تاریخ شفاهی و ضبط و جمعآوری آنها، تاسیس «موزه ی سنگ»، و سرانجام کشف غارهای نقاشی شدهی «میرملاس» و «دوشه» و گزارش آنها به انجمن آثار ملی و … آخرالامر به واسطهی این کارها و فعالیتهای مدامش، از معلمی به «فرهنگ و هنر» منتقل میشود. با یک اتاق انباری از فرمانداری کل آغاز کرد، بدون اعتبار و بودجه! مهرماه همان سال در همان اتاق انباری، با دو سه میز و صندولی و اعتباری مختصر و یک تابلو که برسر در آن نصب کردند؛ اداره « فرهنگ و هنر» رسماً آغاز به کار کرد.
ایزدپناه، بیش از هر چیز در دورهی صدارتش بر فرهنگ و هنر، به تلاش و ساماندهی در حوزهی موسیقی پرداخت. سال نخست دههی چهل، با اجرای اولین برنامهی رادیویی، سنگ بنای موسیقی در رادیو را گذاشت. روایتی که وی از آن روزها میکند رنجآور و عبرتآموز است. جامعهی آن روز خرمآباد او را به تازیانهی اتهامهای ناروا و نسبتهای تحقیرآمیزی چون مطرب و … می بست. روایت ایزدپناه از آن سالها بغرنج و اسفبار است: « … زمینه، زمینهی مناسبی نبود، کسی نمیتوانست ساز بزند. ساز زدن در جامعهی ما وجههی بدی داشت، حتی ساز دست گرفتن هم در فرهنگ ما جایی نداشت… به نوازندگان به چشم بد نگاه میکردند. نگرش مردم به این هنرمندان، نگرشی غیرانسانی بود، مثل طایفهی نجس ها …»[۱]
ایزدپناه، روزگاری در کار تدوین و آهنگگذاری روی ترانههای لری بود، که هنوز ادارهی فرهنگ و هنر راهاندازی نشده بود. او موسیقی مقامی لرستان را به جامعه معرفی کرد. از مرحوم امام قلی ۱۴ مقام ضبط کرد. ایزدپناه، موسیقی مقامی را موسیقی زندگی میدانست؛ ما با موسیقی بودهایم، نواهای این خطه جاذبههای حیرتآوری داشته و دارد، نمونهاش «میری» است، همو که نامش را ایزدپناه گذاشت، همچنان که ترجیع دایهدایه را گذاشت؛ روایت جنگی در بروجرد با قشون شوروی. مردهای لر در سوگواریها حق گریستن نداشتند، «اندوهمور» سر میدادند، « هوره» میخواندند.
بیتردید، موسیقی لرستان وامدار ایزدپناه است. موسیقی شکوهمند لری به همت او، آن هم در روزگاری که نام بردن از آن در شهری چون خرمآباد «تابو» بود، پا گرفت، ایستاد، بالید و شکفت. گروه موسیقی تشکیل داد، گروه کمانچهنوازان راه انداخت؛ صالحی، مدیری، سیف، حسین سالم و پسران خودش، محمد کریمی، زندهیاد رشیدی با آن قدرت صدا، و سقایی، پدیدهای که کشف او بود در گروههای محلی و سنتی خواند. برنامههای سالیانهی جشن فرهنگ لرستان به همت او طرفداران زیادی پیدا کرده بود. مرکز موسیقی را تاسیس نمود، و اولین بار فرزندان خودش را به مرکز آورد، زمانی که دیدگاه مردم عوض شد، آن را به میان مردم، در شهرها و اطراف برد. انجمن موسیقی را نخستین بار در خانه ی خودش راه انداخت.
ایزدپناه، روایتگر زادبوم
ایزدپناه، بیتردید کاشف غارهای « دوشه» و «میرملاس» است. سال ۴۶ ایزدپناه روزی میهمان امیرخان خسروی از اهالی شناخته شدهی کوهدشت بود، یکی از بستگانش اشارههایی به «میرملاس» کرده که آنجا چیزهایی دیده، و او بیتاب و بیقرار؛ «فردای همان روز رفتیم و دیدیم، باورکن من یک دو روز اشتها به چیزی نداشتم، چنان از این کشف لبریز شده بودم[۲].» کشف این غار، کشف شگفتی بود، و در جابه جایی تاریخ و هنر تاثیری به سزا گذاشت. تصاویر حیرت آور و جادویی جداره ی غارهای «میرملاس» و «دوشه» با آن رنگهای اُخرایی، سیاه و یکدانه زردش که هر بینندهای را بیتاب کرده تا از شگفتی، دست افشان و پایکوبان هلهله سر بدهد و کل بکشد، تصاویری که وقتی کشف شد جهان به احترام لرستان کلاه از سر برداشت! بخشی از این احترام به واسطه ی تلاشی بود که ایزدپناه در معرفی لرستان بدست آورده بود. بیهیچ مداهنه و تعارفی، نام لرستان در این چند دهه – نیم قرن- با نام ایزدپناه پیوند خورده است.
ایزدپناه، نگاهی سیستمی در حوزهی فرهنگ داشت. نگاه جامع و نگرش کلان وی سبب شده بود که در مدتی که مدیریت ادارهی فرهنگ و هنر را بر عهده داشت، در اغلب حوزهها، لرستان به یکی از مناطق مطرح ایران تبدیل شود. اگر علیمحمد ساکی، شهردار فرهیخته و فرزانهای که در مدتی که به عنوان شهردار خرمآباد، بر مدیریت شهری تکیه زده بود، توانست خرمآباد را به عنوان یک شهر نمونه در ایران مطرح نماید، ایزدپناه، در دورهی صدارتش بر ادارهی « فرهنگ و هنر» توانست لرستان را به یکی از مناطق مهم در حوزهی فرهنگی تبدیل نماید. در حوزهی موسیقی، تئاتر و … لرستان به یکی از مناطق مطرح در سطح ملی میهنی تبدیل شده بود.
ایزدپناه، بعد از ساکی که اولین انجمن شعر یا انجمن ادبی را در دبیرستان بهار تاسیس کرد، نخستین شبهای شعر را در کتابخانه ی پارک شهر برپا کرد. سال ۴۹ یا ۵۰ انجمن شعر و ادب را در ادارهی فرهنگ و هنر راه اندازی نمود. شاعران نوگرای نسل اول خرمآباد در این انجمن شعر خواندند. آنها اولین کسانی بودند که به عنوان یک جریان ادبی در خرم آباد شناخته شدند و پس از دعوت ادارهی فرهنگ و هنر از مهدی سهیلی، به واکنش در قبال دعوت از او و سفرش به خرم آباد پرداختند. ایزدپناه، خود نخستین شاعری است که غزل لری گفته است. پیرانه سر، « شاعران در اندوه ایران» را بیرون آورد. یک دهه پیش، روی «ساکیها- سکاها» کار میکرد، اما هنوز چشمم به کتاب نیفتاده، امیدوارم این کار نیز به فرجام برسد، و برگی دیگر را به فرهنگ و تاریخ سرزمینش بیفزاید!
ایزدپناه، روایتگر زادبوم
پایان پیام
پانوشت:
یک: نک. یک گوشه از این باغ، فردیت نبوغ آمیز، گفتوگوی نگارنده با حمید ایزد پناه، چاپ دوم تابستان ۸۹ ص ۲۲ .
دو: همان، ص ۲۴