نامه‌ای به خرم‌آباد

نامه‌ای به خرم‌آباد

پایگاه خبری گلونی، علی صارمیان: کودک بودم که معنای ایستادگی را یادم دادی با کو‌هایت. گفتند مرد باش و چون این کوه‌ها باش و من نمی‌دانستم که گاهی باید کوه بود و راه رفت و به جاده تن داد.
با همراهانی که حالا نام‌شان از یاد رفته است می‌رفتم به‌‌ همان کوه‌ها. بر بلند‌ترین صخره می‌ایستادم. فتح هر قله، غلبه بر ناتوانی خود بود. می‌رفتم آن بالا و دو زانویم را در بغل می‌گرفتم. این شهر همه چیز من بود. پدر، مادر، افتخاراتم، غرورهای کوچک دوران بلوغم، شهر شهیدان، شهر شب نشینی‌هایی که از جن و ملاکت می‌گفتیم و شهر خنده‌های بلند و گریه‌های کوتاه صامت. من به دوره گرد‌هایش هم افتخار می‌کردم. به آن لبو‌فروش که زمستان‌ها می‌آمد و بخشی از خاطرات دی ماه سرد بود. به بادبادک‌هایی که با ترکه انار در وسط‌شان می‌ساختم. به نهرهایی که از بالا در آن شیرجه می‌زدم و سرم هربار به سنگ می‌خورد.
آه. شهر من. آن روز‌ها گذشتند. روزهایی که از فراز کوه شمالی شهر، بر چهره خاکستریش گریستم. شهر بی‌پناه من. چرا این همه خاک بر چهره توست. من باید کسی می‌شدم تا چهره تو را پاک کنم. من مغرور‌تر از آن بودم که در حضور روح تو، گریه ناچار کنم.

نامه‌ای به خرم‌آباد

من سفر کردم. چون همه آنها که رفتند که روزی بازگردند. من رفتم به بهانه دانشگاهی، روزنامه‌ای… و شهر من تو ماندی و دست‌هایت را زیر چانه گذاشتی که برگردم. که برگردیم. هی آمدم و دیدار تازه کردم و هربار دیر‌تر آمدم. در عاشورا و عید.

حوض کوچک خانه، تو را روزی دیگر ندیدم. کجا رفتی؟ آن ماهی‌ها که چابک در تو جست می‌زدند کجا رفتند؟
من سعی کردم که قبول کنم که دیگر با تو سر و کارم نیست. سعی خودم را کردم اما در اولین دهه هجرتم فهمیدم که من برای اینکه تو را فراموش کنم باید کسی دیگر شوم.
من نتوانستم کس دیگر شوم. آنها همه زیبا بودند که تو به من دادی. همه زیبا بودند. من نخواستم که نانی از قبل تو بخورم. نخواستم کاسب فقر مردم شوم. من فقط می‌خواستم برگردم و نفسی که هر مسافر در رسیدن به مقصدش به راحتی می‌کشد، آن نفس را بکشم.
آب رودخانه هر لحظه عوض می‌شود و می‌دانم. هیچ چیزی همسان گذشته نیست. این را هم می‌دانم.
اما تو دست نخورده ماندی. چون یک مزار غریب که هیچ عزیزی بر آن حمدی نخوانده است. من را ببخش. می‌خواهم مقصدم همانجا باشد که همه در دل تو خفته‌اند‌ ای شهر.
تو مادر روح من هستی و من چگونه از تو جدا هنوز نفس می‌کشم. فکری کن به جای مغز من. راهی بجو و صدایمان کن. ما کودکان مدرنیته هنوز به مادر سنتی‌مان سخت دلبسته‌ایم.
کاش خواب‌های ما را تو یک شب به خواب می‌دیدی. تو‌ای شهر من.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

پایان پیام

کد خبر : 5332 ساعت خبر : 0:16 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=5332
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات