پایگاه خبری گلونی، دکتر اسماعیل امینی: اول این ترانه مشهور و پُرطرفدار را بخوانید:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو تو سینهم گذاشتی
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیظ و
یه دنیا محالو تو سینهم گذاشتی
رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم
کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم
بیا روتو رو کن
منو زیر و رو کن
بیا زخمامو یه جوری رفو کن
عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
کسانی گفتهاند که بعضی از سطرهای این ترانه، یا معنای درست حسابی ندارد یا معنایش قابل فهم نیست. حتی کسانی از اهل زبان فارسی کمک خواستهاند که سطرهای سخت این ترانه را برایشان معنا کنند.
حالا از اول تا آخر این ترانه را به زبان ساده بازنویسی میکنم، تا فهمیدن معنایش آسان بشود.
در این ترانه یک نفر است که حرف میزند برای یک نفر دیگر. این که حرف میزند (راوی) به آن کسی که الان نیست میگوید که: تو در سینۀ من این چیزها را گذاشتهای:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو
بعد هم میگوید که: تو این چیزها را هم در سینه من گذاشتهای:
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیظ و
یه دنیا محالو
بنابراین آن کسی که این چیزهای ناجور و خطرناک را در سینه خواننده و راوی ماجرا گذاشته و غیبش زده، نباید آدم خوبی باشد، اما این راوی آن قدر آدم خوبی است که آن آدم غایب را با این کلمات دوستانه و مهربان صدا میکند:
رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
پس معلوم میشود که آن آدم خطرناک با آن چیزهای ناجوری که در سینه این راوی گذاشته، رفیقِ عزیزِ او بوده است. و ترانهسرای راوی ماجرا آن قدر او را دوست دارد که تا نداند او «آن رفیق خطرناک و عزیز» دقیقاً کجاست، غریب است نه یه ذره، بلکه یه دنیا!
همین یه دنیا غریب است که حال راوی را چنان خراب میکند که دیگر نه به معنا و منطق ترانه کار دارد و نه حتی به حرفهایی که در اول ترانه گفته است. بنابراین به آن رفیق عزیز میگوید:
کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم
کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم
این جمله را دوباره بخوانید «بیا تا رگامو تو خونت بریزم» یعنی اوضاع آن قدر به هم ریخته که ترانهسرا میخواهد بعد از ریختن چشمهایش در چشم رفیق، رگهایش را تکهتکه در خون آن رفیق بریزد، مثل ریختن ماکارونی در آب جوش.
از این جا به بعد اوضاع خرابتر میشود و قافیه هم میرود پی کارش:
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
هم چنین این جور قافیه سازی:
بیا روتو رو کن
منو زیر و رو کن
بیا زخمهامو یه جوری رفو کن
توجه کنید که این “رفوگر زخمها” همان رفیقم و عزیزم است که معلوم نیست کجاست و دقیقاً کجاست و همان کسی است که این ترانهسرای زخمی و نیازمند رفو، رگهایش را درخون او ریخته است، چرا؟ برای این که آن رفیقم کجایی دقیقاً کجایی؟ قبلاً درسینه او این چهارده قلم چیز خطرناک را گذاشته است:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیظ و
یه دنیا محالو
***
یادش به خیر آن روزگاری که ترانهها معنی داشت و سخنرانیها معنی داشت و خبرهای روزنامهها معنی داشت و آدمها آن قدر خوشخیال بودند که خیال میکردند، معنی داشتن چیز مهمی است و حرف بی معنی، هیچ ارزشی ندارد.
پایان پیام
من قانع نشدم واقعا…
اشعار نو با سبک های جدید و زیبا زیاد شنیدم که چرت و پرت هم نمیگن…اشعار خانم مونا برزویی ..اهورا ایمان فاضل نظری و … رو بخونید…در سبکی جدید و نوآورانه بسیار زیبا شعر میگن …
محمد حسن حبیبی؛ اشاره: در پی انتشار اظهارات اسماعیل امینی، شاعر و منتقد ادبی، در پایگاه خبری گلونی، درباره ترانه «کجایی» به خوانندگی چاوشی با عنوان «آن رفیق خطرناک و عزیز دقیقاً کجاست؟»، محمدحسن حبیبی به نقد آن اظهارات پرداخته است که در پی میآید:
این روزها، در فضای مجازی، اظهاراتی منسوب به منتقدی ادبی درباره ترانه «کجایی»، اجرای محسن چاوشی، منتشر شده است که خود نیازمند نقد است.
آن اظهارات، با فرض نامفهوم بودن عبارتهایی از ترانه و غیرمنطقی بودن کلّ ترانه، کوشیده است تا با تقطیع و تجزیه آن به اجزای تشکیلدهندهاش، منطق و مفهومی برای آن ترانه بجوید، سپس بیدرنگ حکم به فقدان مفهوم و منطق در آن داده است.
این شیوه رفتار با متنی شاعرانه یادآور سنّت نادرستی از پس سالیان دراز است که هنوز هم در کلاسهای ادبیات فارسی مدارس کشور اجرا میشود.
آن سنت چیزی نیست جز آنچه که بسیاری از معلمان فارسی بر سر شاعران این سرزمین میآورند، آنجا که بیتها و مصراعها را به قصد بیرون کشیدن معنای آن شرحهشرحه میکنند و به زعم خود معنای شعر را به شاگرد بینوا میآموزند، غافل از آنکه او را از هرآنچه نام ادب و ادبیات بر پیشانی دارد، بیزار میکنند.
اگر شاگردی استثنایی پیدا شود که در برگه آزمونش ذیل عبارتی که معنای «میازار موری که دانهکش است» را از او خواسته، به فرض مثال این جمله را بنویسد: «این بیت درباره ارزش بیقیدوشرط جان و صاحبان آنها صحبت میکند و دقیقاً یعنی که «میازار موری که دانهکش است» و هیچ معنای دیگری صریحتر و گویاتر از خود این مصرع برای آن پیدا نمیشود»، احتمالاً نمرهای نصیبش نخواهد شد.
او حتماً باید بنویسد «آزار مده مورچهای را که در حال جمعآوری آذوقه است» و فقط با تحویل همچو جمله مرده و بیروحی است که در مدارس ما مطمئن میشوند شاگردی معنای جمله را فهمیده است.
در این تکبیت شاهکار که میگوید: «بنازم آن مژه شوخ عافیتکُش را/ که موج میزندش آب نوش بر سر نیش»، به ندرت پیدا میشود معلمی که از شاگردانش بخواهد تا دقایقی در سکوت به این شعر فقط فکر کنند، و نخواهد که آن را سرسری و تحتاللفظی معنی کنند، بلکه بکوشد تا مفهوم آن را از زیبایی آن دریابند، و بداند که معنای تحتاللفظی آن، جمله عاشقانه مبتذل و بیمزهای بیش نخواهد بود؛ مثل آنکه برای درک عظمت سمفونی عظیمی آن را به نتهای تشکیلدهندهاش تجزیه کنند و با گوش دادن به یکایک نتها به احساسهای نهفته در کل آن پی ببرند.
کسی که اطلاع اندکی از سنت ادبی زبان فارسی داشته باشد، میداند که مکالمات میان مُحب و محبوب همواره فارغ از محاسبات و معادلات روزمره میان آدمیان و بیرون از حساب سود و زیانهای زندگی معمولی جریان مییابد.
برای ذکر نمونهای از میان هزاران، همه زیبایی و معنا و مفهوم بیت حافظ در سطرهای پیشین مدیون این تناقض و پارادوکس است که مژه چشم محبوب ستمگر چگونه، در عین نیش بودن، برای عاشق نوش و گواراست.
کسانی که از علم منطق ارسطویی سر درمیآورند، میدانند که در این دانش، چیزی غیرمنطقیتر و محالتر از «اجتماع نقیضین» در دنیا وجود ندارد.
بنابراین، نخستین نقد آن نوشته بر ترانه کجایی را که از دلبستگی راوی بر «آن رفیق خطرناک و عزیز» آنهمه شگفتزده شده است، باید ناشی از واقف نبودن ناقد بر سنت ادبی دانست.
خرده دیگری که ناقد بر ترانه کجایی گرفته است حضور عباراتی نظیر این مصراع در آن است که میگوید: «بیا تا چشامو تو چشمات بریزم».
به گواهی این عیبجویی، ناقد نمیدانسته که عبارت تشبیهی «چشم در چشم دوختن» که امروز اینهمه طبیعی به نظر میرسد هم روزی همانقدر نامفهوم بوده که اکنون «چشم در چشم ریختن» است.
به قول اهل فن، در این استعاره فقط «مشبهبه» تغییر کرده است؛ یعنی در اولی چشمها به «پارچه» یا هر چیز دوختنی دیگر تشبیه شده بودند و در دومی به آب یا هر چیز مایع آمیختنی تشبیه شدهاند.
وجه شبه در هر دو همان «آمیختگی و اتصال» است. شاید وقتی صدها سال پیش شاعر نوآوری برای اولین بار این تشبیه را ابداع کرد و مثلاً به محبوب خود گفت: «بیا تا چشمامو به چشمات بدوزم» به احتمال زیاد با انتقاد مشابهی روبهرو شده بود و به او گفته بودند که «چشم مگر پارچه است که دوختنی باشد؟!»
ذوق سلیم پس از مدتی به طور طبیعی دیگر لذت زیباییشناختی از تشبیهات و استعارههای قدیمی نمیبرد و در پی تشبیهات و صور خیال جدید میافتد.
ولی ذوقهای محافظهکار دل کندن از تشبیهات و صور خیال قدیمی را مشکل هضم میکنند.
اگر امروز کسی محبوب را به ماه آسمان تشبیه کند کمتر تحسینش میکنیم، چون تشبیهی بسیار کلیشهای و مندرس را به کار برده است که دیگر زیبا به نظر نمیرسد. بنابراین، مصراع «بیا تا چشامو تو چشمات بریزم» تشبیهی کاملاً سالم و همراه با نوآوری است.
همین سخنان را به گونهای دیگر درباره «بیا تا رگامو تو خونت بریزم» هم میتوان گفت.
خون در اینجا استعاره از جان و روح است و مقصود از رگ در اینجا کالبدِ بیروح و جسمِ بیجان است. مثلاً در بسیاری از فرهنگها «خون در راه آرمان دادن»، به معنی «جان را فدای آن آرمان کردن» است.
همچنین وقتی آن اندیشمند آلمانی میگوید: «از نوشتهها همه دوستدار آنم که با خون نوشته باشند و خونْ جان است…»، همین معنی را در نظر گرفته است.
در اینباره بینهایت شاهد میتوان ذکر کرد. بنابراین، مصراع فوق به این معنی است که «بیا و جسم بیجان مرا روح و جان شو»، یا اینکه «بیا تا کالبد بیروحم را به روح و روان تو بپیوندم» و اینها تعبیرهای مختلف از مضمون واحدی است که به گوش اهل ادب بسیار آشناست.
ترانهسرا نیز در اینجا همان مضمون آشنا و قدیمی را در جامه تعبیر تازهای آراسته و با آشناییزدایی از مضمونی قدیمی معنای آن را برجسته کرده؛ چنانکه گویی این مضمون را از نو زنده کرده است.
قضاوت ناقد درباره چنین مضمونپردازیهای بکر و نوآورانهای نشان میدهد که ذوق او چقدر دور از درک هرگونه ابداع و نوآوری سالمی در عرصههای ادبی است، آنجا که مینویسد: «اوضاع آن قدر به هم ریخته که ترانهسرا میخواهد بعد از ریختن چشمهایش در چشم رفیق، رگهایش را تکهتکه در خون آن رفیق بریزد، مثل ریختن ماکارونی در آب جوش».
ناقد در جایی دیگر به رعایت نشدن قافیه در بخشهایی از ترانه اشکال گرفته است. خوشبختانه سرودن ترانههای اختصاصی برای ملودیها از دیرباز در کشور ما مرسوم بوده است که آنها را با نام «تصنیف» میشناسیم.
میدانیم که اهل فن از قدیم به متن تصنیف نام «شعر» را اطلاق نمیکردند، بلکه به آن «کلام» میگفتند و احتمالاً یکی از ملاحظات آنها در این دقت ظریف، همان تبعیت نکردن قافیه کلامها از قواعد شعر سنتی بوده است.
ملودی تصنیفها پیش از کلام ساخته میشود و کلام باید خود را با فراز و فرودهای ملودی هماهنگ کند، از این رو، مصراعها کوتاه و بلند میشود و قوانین قافیه تغییر میکند و در برخی مواقع رعایت قافیه اختیاری است.
مروری بر تصنیف معروف «مرغ سحر ناله سر کن…» که کلام آن را زندهیاد ملکالشعرای بهار سروده است، گواه روشنی بر این سخن است. بنابراین، ترانه «کجایی» نیز از حیث قافیهپردازی در چارچوب قواعد تصنیفها و ترانههای فارسی قرار دارد.
باری، بیشتر این حرفها نکتههای فنی و ضوابط ادبی بودند که در جای خود اعتبار و اصالت دارند.
در نقد ادبی مبحثی وجود دارد به نام «واکنش مقدم بر نقد» که اصالت ویژهای برای واکنش مخاطبان معمولی هر اثر هنری و ادبی قائل است، از این حیث که واکنش آنها بکر و ذاتی و عاری از پیشداوریهای متکلّفانه و دور از شائبههای فنی است.
واقعیت انکارناپذیری که درباره ترانه چاوشی در جامعه ما وجود دارد این است که این ترانه در مجاورت با مجموعه تلویزیونی لطیف و زیبای شهرزاد خوش درخشیده و زیبا نشسته و به دل هزارانهزار ایرانی راه یافته است.
این روزها این ترانه را قشرهای عظیمی از شنوندگان با گوشهایی که میان کهنه و نو تمیز قائل است میشنوند. آنان مطمئناً هم منطق و هم مفهوم آن را با نهایت روشنی و روشنبینی درمییابند.
کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
این ترانه و عبارت “بیا تا رگامو تو خونت بریزم” هم شده حکایت لباس پادشاه که هر کی بگه بی معنیه متهم میشه به … . بعضی هام که اونو شاهکار دونستن!!
من کارهای محسن رو دوست دارم اما این ترانه متاسفانه اشکالات جدی داره.
اول از همه چند هزار سال پیش سقراط حکیم خودشو کشت تا به آدمها یاد بده به جای درست و حقیقی دیدن از سفسطه و مغلطه و دور باطل استفاده نکنیم که متاسفانه توی این نقد فقط و فقط دور باطله….
و با توجه به اینکه دوره دکترا را در دانشگاه برایتون گذراندم به شما هم پبشنهاد می دم کمی درباره صناعات ادبی شعر و ترانه معاصر، به خصوص انواع آشنایی زدایی از دیدگاه معنی شناسی شناختی مطالعه کنید تا تمام سوالاتتون پاسخ داده بشه. و اگر مطالعه و مرجعی موثق ندارید لطفا چیزی نگید چون خدانکرده توهین به شخصیت والای خودتان خواهد شد.
“بیا تا رگامو تو خونت بریزم” یکی از بهترین های آشنایی زدایی به حساب می آید که هر شاعر یا ترانه سرایی می تونه ازش استفاده کنه، حتی اگر ترانه سرا بسیار مبتدی و ناشی همچون محسن چاوشی باشه.
واقعا بی معنیه, بیا تا رگامو تو خونت بریزم, خود مخاطبان پر طرفدار هم می دونند بی معنیه ولی روحیه احساساتی گری و سطحی نگری می خوادآدم لذتش رو ببره و بره بی توجه به معنی و مفهوم ترانه
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند…. حالا همه چیز درست شده گیر دادی به این ترانه؟؟؟ باشه بابا آبکیه… خوبه؟
نمی شود همه ی نقد جناب دکتر امینی را پذیرفت ولی اینکه ترانه سرا به نوعی دم دستی کلام را رج کرده هم نمی شود بی اعتنا بود به نظر می آید در سرودن ترانه تعجیل شده ؛ به نظر من ریختن چشم در چشم و یا رگ در خون به اندازه اصرار عاشق به دانستن مکان دقیق معشوق عجیب نیست ؛ چرا عاشق به دنبال فهمیدن مکان دقیق معشوق است ؛ ( دقیقا کجایی را نمی شود با هیچ چسبی به عشق و عاشقی چسباند ؛ )
خیلی بیکارید به خدا. حالا تو ایران همه چی و همه کار معنی داره که دنبال معنی یه شعر میگردیم. شعر عاشقانه و کلام عامیانه این همه تفسیر نداره. نمیفهمید، چیپه ، گوش ندین. مجبور نیستید از بیکاری هی بشینید چرندیات به هم ببافید ادای ادمهای همه چیز فهم را در بیاورید. شما همین قدر از صنعت تناقض در ادبیات فارسی هم بهره نبردید که بفهمید رگ در خون ریختن یعنی چه…. نشتین رگ و ماکارانی تفسیر کردین. اگر در حد دبیرستان سواد داشتین این طور حرف نمیزدید. احیانا قصد ندارید در خیابان بریزید شیشه ماشین بشکنید که محسن چاووشی و حسن با همکاری هم صنایع ادبی را به سخره گرفتند. خداوند همه را شفا بدهد.
قافیه چو تنگ آید. شاعر به جفنگ آید.
اینکه حافظ میگه
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی/جانا روا نباشد خونریز را حمایت
آیا از اینکه معشوق یک موجود خونریز ه میشه این نتیجه رو گرفت که پس دیگه نباید معشوق باشه و قابل عشق ورزیدن؟
این یکی از شاید چند صد شعر کهن معنی دار با مزمون مشابهه.
چرا تا الان به شعر حافظ و سایر قدما از نظر معنی ایرادی گرفته نشده.
البته مبرهنه که شعر حافظ کجا و ترانه نقد شده در اینجا کجا.
منظور از مقایسه اینه که وقتی بخوایم با دید قبلی به ترانه یا هر متن جدیدی که منتشر میشه نگاه کنیم مسلما نقد های اینچنین آبکی ازش در میاد.
واقعا یادش بخیر! متنتون عالی بود. گرچه من شک دارم زمانی بوده که ما ایرانیا به کارامون و حرفامون فکر می کردیم.
اینجور نقد و بررسی واقعا غیر منصفانه و غیر قابل درکِ و با این رَویه اگه شاهکارهای ادبیات هم مورد بررسی و تمسخر قرار بگیرند که چیزی از ادبیات و هنر باقی نمیمونه!
نکته اول : سنجیدن هنر یا ترانه ی عاشقانه با دیدگاه علوم تجربی فیزیولوژیک و آناتومیک واقعا بی مهری است و تا حدودی مشکوک به خصومت های جهت دار ، مثل اینکه بگیم طلا بی ارزشِ چون رسانای خوبی یرای الکتریسیته نیست ، فقط و فقط سنجش طلا از دیدگاه مهندسی برق و الکترونیک نمیتونه معیار درستی برای ارزشگذاری باشه
نکته ی دوم : متن این ترانه در مقابل اشعار و ترانه های همتراز که پشتیبانی و پخش و اکران می شوند به حق شاهکار و ارزشمنداست
و نکته ی آخر : بیا تا رگامو تو خونت بریزم
“رگ” ظرفی و حفاظی است برای شریان حیات بخش
“خون” اصل حیات و زندگی است
زندگی عاشق در گِروِ حیات معشوق است و معشوق است که در روح و جسم عاشق جاریست و واضح ترین و عمومی ترین مفهوم: فدا شدن بی چون و چرای عاشق برای معشوق است و ریحتن هستی و زندگانی به پای معشوق.حتی اگر زندگی معشوق در گِروِ عشقی دیگر باشد
ازین مثالها و نمونه ها بسیار پیچیده تر و زیبا تر در ادبیات جهان و ایران به وفوور یافت می شود که منصفانه و مطلوب نیست به مثابه مقالات علمی و پزشکی و جغرافیایی خوانده و تحلیل شوند. و باید در نظر داشت همیشه چیزی که ما درک نمیکنیم بد نسیت شاید ما درک و تخصص لازم رو نداشته باشیم. همونقدر که شعر بیانگر تحولات درونی و روحی و دغدغه های ذهنی شاعرِ، نقد هم بیانگر تآملات و تألمات نَقدکنندست.
آقای پویا، باور کن با توضیحات آدم بیشتر سردرگم میشه و معنی بیشتر گم و گور میشه! آخه این چه تعبیریه؟! چطور میشه تصورش کرد؟ چطور میشه به اون معنیای که شما ادعا میکنی رسید؟ آخه اگه رگهای یه نفر توی خون یه نفر بریزه که باعث تصلب شرایین و سکتهی قلبی اون آدم میشه بنابراین این کجا به اون تفسیر عاشقانهی شما ارتباط پیدا میکنه. هر ترکیب نویی که درست نیست. حتی اگر معنای مجازی ریختن رگها در خون یک نفر دیگر هم منظور شاعر باشه باور کن باید از یک زمینهی واقعی و ارتباط منطقیای به اون معنای دوم برسه نه همینجوری و کترهای! حتی اون مثالی هم که آوردین به ورطهی بیمعنایی قدم گذاشته. شاعر یا معنای در به در شدن رو نمیدونسته یا همسفر شدن رو. احتمالاً در به در شدن رو با گم و گور شدن اشتباه گرفته. چون در به در شدن یعنی بدبخت و بیچاره شدن، از اینجا و آنجا رانده شدن و نه راه پس و نه راه پیش داشتن. و توی این شعر عجیبه که میگه در به در شدن مثل همسفر شدن خوبه. چون در به دری که هیچ رقمه خوب نیست و همسفر شدن هم اصلاً بدیهی نیست که خوب باشه چون بستگی دارد به همسفر. و تازه توی بیت دومه که شعر یه معنای شل و ولی پیدا میکنه.
تعجب می کنم . مگر همه چیز باید از الگوی شما رد شود . اگر سادگی بیان بر پیچیدگی آن ارجحیت داشت که شعر معنی پیدا نمی کرد
وقتی متن خود شعر رو اینجا اشتباه نوشتید بقیه ی جملات چه ارزشی میتونن داشته باشند؟
بیا “روتوروکن”؟ ؟؟
ای شیطون این همه چرت و پرت گفتی که بگی رگ رو مث ماکارونی تو خون تلیت کنن. یک کلام بگو قافیه چون تنگ آید شاعر به جفنگ آید.
ظاهرا خوشتون نمیاد میتونید گوش نکنین ولی شعرش مشکلی نداره استعاره و اغراق است که هر دو صنعت ادبی است. برای درک مفهوم باید عاشق باشید اول از همه بعد شعر خودش معنی میشه با خودتون رو راست باشید اخرین بار که عاشق شدین کی بود؟ بعد میفهمین جریان شعر چیه.
جناب آقای دکتر امینی
انتظار معنی داشتن از امثال چاوشی و انتظار فهم و درک درست ادبیات فارسی توسط هوادارانشان، بیهوده است
بابا برو بی خیال. یه متن انارشیستی باشه و چه به تک بعدی معنا کردن آن …. دکتر؟!
وقتی خون به رگ کسی ریخته بشه ، نمیشه گفت طرف فدای یارش میشه !
اما وقتی حرف از رگ توو خون میشه یعنی طرف حاضر جون خودشو فدای یارش کنه ! کاملا معنی متفاوتی داره
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم که کاملا مشخصه بیا تا عاشقانه تو چشمات نگاه کنم و چشمامو تو چشمات ببینم یعنی رو به روی هم تو چشم هم نگاه کنیم و با زبان نگاه و بدون سخن حرف همو از نگاه هم بخونیم
اما بیا تا رگامو تو خونت بریزم : وقتی میگی خون تو رگ بریزه به انسان حیات میده و خون نشان از حیات و عشقه وقتی گفته میشه بیا تا رگامو تو خونت بریزم یعنی جسم و جان من در عشق تو غرق بشه
اینکه شما میگید بیا تا رگامو تو خونت بریزم اشتباهه،
نظر شما رو به آهنگ دیگهی چاوشی به نام خواب بعد از ظهر (ترانهسرا: حسین صفا) جلب میکنم….
همسفر شدن مثلِ در به در شدن خوبه
پس قدم بزن با من، بین راه و بیراهه
تو این بیت هم اگه به مصراع اول توجه کنید، به جای اینکه بگه در به در شدن مثل همسفر شدن خوبه، دقیقا برعکسشو استفاده میکنه. اینجور کارها، تأکید رو میرسونن؛ در این مصراع دربه در شدن رو مطمئنه و همسفر شدن رو خوبه مثال میزنه تا کسی در درستی دربه در شدن شک نکنه…
تو این آهنگ کجایی هم همچین چیزی مطرحه! به نظر من معنی این مصراعی که شما دربارش انتقاد کردید، یعنی اینکه حیات رگهای من به خونت بستگی داره، پس بیا تا رگامو تو خونت بریزم تا از این آب حیات(خون)، عمر جاودانه بگیرم….