بانوان در مترو چه میگویند
بانوان در مترو چه میگویند
پایگاه خبری گلونی، حمید کیانمهر:سلام. من کیان هستم. ۲۵ ساله، لیسانس و ساکن تهران. من داخل واگنهای مترو خردهفروشی میکنم! بله من دستفروشم. کار و کاسبیام هم بد نیست. البته فکر نکنید از اول به این کار اشتغال داشتم. نه! داستان زندگیام مفصل است که مدیر مسئول و سردبیر محترم گلونی، مامورم کردند به برونریزی و افشاگری بخشهایی از آن در قالب این ستون. پس مرا اینجا بخوانید که ضرر نخواهید کرد.
در مترو خاصه در واگن نخست و پایانی که مخصوص نسوان عزیز است گاها بحثهای جالبی در میگیرد و منی که بعنوان فروشنده مجوز ورود به آن واگنها را دارم توفیق شنیدن این مکالمات را بعضا پیدا میکنم. البته معمولا در آنجا توقف نمیکنم و بعد از تبلیغ اجناسم سریع محل را به سمت واگن دیگر ترک میکنم مگر اینکه به ته واگن رسیده باشم و راه گریزی نباشد و مجبور به شکیبایی تا توقف قطار شوم.
معمولا شروع کنندهی بحث یک خانم میانسال است و جلسه را با یک موضوعی از جنس خود مترو آغاز میکنند. مثلا: “چقد شلوغ شده مترو…” یا “چقدر این روزا خودکشی زیاد شده تو مترو. ببین جوون مردم به کجا میرسه که خودشو پرت میکنه جلوی قطار! پناه بر خدا…” و همگی بانوان ایستاده و نشسته در سمت راست و چپ واگن فقط مترصد این هستند که جرقه را کسی بزند و آنها ادامهاش را پی بگیرند.
یک روز وقتی به ته واگن رسیدم و گوشهای ایستادم تا در ایستگاه پیاده شوم همزمان یکی از همین میزگردها در جریان بود. یک خانم نسبتا مسن که به نظر آغازکننده و سردستهی این جمع میآمد در حال درافشانی بود که: “من دخترمو چندسال پیش شوهر دادم به یه آدم از خدا بیخبر… گول خوردیم. فک کردیم آدم حسابیه. گول ظاهر شق و رق و ماشین چندصد میلیونی و پدرکارخونه دارشو خوردیم. بچم تو این چند ماه آب خوش از گلوش پایین نرفت. همش جر و بحث. همش کتککاری. آخرشم به زور طلاقشو گرفتیم. مهریهشم مجبور شدیم ببخشیم…”
یک خانم دیگر از آن طرف اضافه کرد: “خیلی جامعهی بدی شده. دیگه آدم به چشم خودشم نمیتونه اعتماد کنه. دخترای این دوره زمونه هم بد شدند. من خواهرم برای پسرش زن گرفت. دختره اول با کلی ناز و قمضه خودشو جا کرد تو دل پسره و خواهرم اینا. وقتی دید جاش محکم شده روی واقعی خودشو نشون داد. اومد تمام زندگی این پسر بدبختو جمع کرد و رفت. هر روز به یه بهانهای… یه روز طلا میخواست. یه روز لباس میخواست…”
بانوان در مترو چه میگویند
همین که این خانم در حال انجام مکالمات تند و تیزش بود ناگهان دو دختر جوانی که آن حوالی نشسته بودند شاخکهایشان تکان خورد و توجهشان به این طرف ماجرا جلب شد و یکی از آن دو وسط حرف آن خانم پرید که: ” تا مردها خودشون نخوان هیچ دختر بدی پیدا نمیشه. چرا پسرا ر نمیگین که این همه کثافتکاری میکنند؟!”
من که کلا کسب و کارم را فراموش کرده بودم و غرق مکالمات این افراد بودم اینجا به غیرتم برخورد و بعنوان تنها نمایندهی مرد داخل آن واگن لب به سخن گشودم تا از حقوق مردان دفاع کنم هرچند میدانستم به حساب شغلم شاید کسی تره هم برای حرفهایم خرد نکند: “یعنی چی خانوم این حرف؟ من خودم که الان اینجا دارم دستفروشی میکنم فکر کردین از اول کارم این بوده؟ فکر کردین بچهی کار بودم؟ من لیسانس دارم. خانواده دارم. ولی منو همین یه نفر از جنس شما به این روز انداخت!” اینها را که گفتم غرق در خاطراتی ژرف و دور شدم و دلم میخواست بنشینم کف مترو و سفره ی دلم را همانجا باز کنم و حتی اگر شده سرم را روی پای یکی از آن بانوان بگذارم و زار زار گریه کنم اما هنوز جملهام تمام نشده بود که حجم انبوهی از لنگ کفش نثارم شد و من هم وسایلم را برداشته و به سرعت نور از آن ناحیه متواری شدم و تا مدتها کلا شعاع ۲۰ کیلومتری آن ایستگاه را ندیدم!
پایان پیام
عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.
ادامه این داستان دنبالهدار را در اینجا بخوانید.
کد خبر : 58896 ساعت خبر : 0:46 ق.ظ