داستان یک فیلم که خیلی میفروشد. در اینجای فیلم کارگردان دوست دارد مرد بشیند و چانه زن را بگیرد و بگوید « عزیزم ناراحتی ندارد فدای سرت فدای چشمات».
پایگاه خبری گلونی، محسن حسینیخواه: داستان فیلم: یک ساعت پیش زن و مرد جروبحثی داشتهاند. مرد روی مبل نشسته است و دارد بین شبکههای تلویزیون میچرخد. زن مثل همه زنهای ایرانی دارد ظرفها را میشورد. درحالیکه ما اصلاً ندیدهایم اینها از صبح چیزی بخورند. ناگهان چیزی از دست زن میافتد و میشکند.«وای خدا مرگم بده»
مرد لحظهای به آشپزخانه نگاه میکند و دوباره شروع میکند به بالا پایین کردن کانالها.
زن میگوید« آخ » اینجا دیگر مرد طاقت نمیآورد و دواندوان به سمت آشپزخانه میرود و میگوید«چی شد»
علیالقاعده زن باید بگوید «هیچی ترامپ رای آورده ناراحتم… خب مگه نمیبینی دستم زخم شده »
اما زن میگوید« لیوان از دستم افتاد و شکست». سرخود را پایین انداخت. کارگردان دوست دارد اینجا مرد بشیند و چانه زن را بگیرد و بگوید « عزیزم ناراحتی ندارد فدای سرت فدای چشمات» اما چون نمیتواند همچین کاری بکند. زن بدون رد و بدل شدن هیچ دیالوگی سرخود را بالا میآورد و مرد دست زن را میبیند که یک سیسی خون آمده است. مرد پریشان میشود. رنگش مثل گچ سفید میشود و فشارش میافتد. دواندوان میرود و جعبه کمکهای اولیه را میآورد. یک گاز استریل را با دندان باز میکند و سریع روی زخم میگذارد. بسته باند را بازکرده و از مچ تا آرنج زن را باندپیچی میکند.البته اینجاهای داستان را ما هم نمیبینم،فقط ممکن است در سینما و نه در تلویزیون بخشی از باندپیچی را پخش کنند. آن بخش را که مرد از روی آستین زن دارد باندپیچی میکند.
کات میخورد مرد در آشپزخانه در حال ریختن چای است و زن دارد کانالهای تلویزیون را بالا پایین میکند که برمیگردد و به همسر عزیزش میگوید « ببخشید زحمتت دادم » لبخندی میزند. دوربین به سمت مرد حرکت کرده و به سمت پنجره آشپزخانه میرود و از پنجره آشپزخانه صحنه آواز خواندن و حضور گنجشکها را کنار حوض نشان میدهد.
بسته به نوع فیلم ممکن است در اینجا تیتراژ را هم پخش کنند.
پایان پیام