به گزارش پایگاه خبری گلونی، زینب مسیبی: هر شب در کمد را باز و بسته میکرد و با نگاه حسرتآلود به دستکش دو رنگ سبز و قهوهای دست میکشید. لپ خرس عروسکی روی دستکش را میکشید و نوازشش میکرد.
دوماه پیش دستکش را به شوق برف بازی خرید. اما هرشب از مادر میپرسید که چرا برف نمیآید؟ شبها با رویای غلت زدن روی برفها میخوابید و با فکر بستن شالگردن آدم برفی بیدار میشد.
اما این روزها رویای کودکان سرزمینم فقط برف نیست. خانهای میشناسم با سقفی سفید و دیوارهایی قرمز؛ کعبه آرزوها برای دلهای کوچک زخم خورده شهرمان.
با در و پنحرههایی سفید برای تسلای اهل دل که به دنبال بهانهای برای خنداندن و شادی هستند.
این خانه میعادگاهی برای با هم خندیدن و با هم گریستن دارد و نخستین پنجشنبه هر ماه آرزوهای ساده و کوچک کودکان آشنا با درد را برآورده میکند. آرزوی پوشیدن چکمهای سفید و یا پالتویی خزدار را همین خانه چوبی برآورده کرد و دختر هشت سالهای را شاد کرد تا دیگر پاهایش در برف گم نشود و مانند سالهای قبل، مشتری دائم فقر و فلاکت در زمستان نباشد. برف امسال که بارید، صدای خندههای کودکانهاش بلند شد که با دیدن ردپای کودکانهاش روی برف از ته دل میخندد.
روزها در گردشاند و حالا امروز سهم زمین، برف است. برف بارید و رنگی سفید بر دورنگیها پاشید. آرام و بیصدا بر بام خانه ها نشست. صبح زود پیرمرد همسایه با روی گشاده جواب سلام را داد و پارو به دست برای خاطرهبازی به پشت بام خانه رفت و زیر لب زمزمه میکرد برف نعمت است و نشانه زمستان.
کاش امروز را با خبر آمدن برف شاد باشیم و کاش قضاوت دیر آمدنش را به فردا موکول کنیم.
امروز فرصت برف و فرصت تفکر است. خانه آرزوهای موسسه خیریه رفاه کودک و نوجوان ارومیه را فراموش نکنیم.
پایان پیام