خودرو وطنی، یک چیز دیگه است! خودرو باید وطنی باشد
پایگاه خبری گلونی، پروین استکی: ما یه دوست داشتیم این بنده خدا تصمیم گرفته بود ازدواج کنه و بره قاطی مرغا. خیلی جاها هم رفت خواستگاری اما هرجا میرفت با درهای بسته مواجه میشد.
یکی از دلایلی هم که بهش زن نمیدادن نداشتن ماشین بود! کار داشت، درحد بخور و نمیر و زن بگیر، قیافشم طوری بود که به عنوان شریک زندگی بشه تحملش کرد، فقط ماشین نداشت! در واقع نصفه و نیمه ماشین داشت! در حد یه فیش و چهارتا دونه کاغذ و فرم. امروزه روز هم که هرجا بری ازت دیگه کاغذ قبول نمیکنن، باید ضامن قابل لمس داشته باشی که با چشا خودشون ببیننش، وگرنه از این کاغذا تا دلت بخواد همه دارن، از اون ضامن کار راه بندازا گیر نمیاد!
خودرو باید وطنی باشد
یکی از ویژگیهای مثبت دوست ما خوش بینیش و مثبتاندیشیش بود. روزی که ثبتنام کرد برای ماشین (اونم ماشین وطنی) با اعتقاد راسخ این کارو کرد. با گذشت پنج سال همچنان اعتقادش رو از دست نداد.
از دست مسوولین که کاری برنمیاومد بالاخره کائنات یه روز جواب همهی مثبتاندیشیهاش رو داد و اعلام کردن ماشینهای سفارشی مثل نو عروس تو پارکینگها آمادن!
اگه بهش میگفتن بیا داماد یکی از این مسوول کله گندههاش و یکی از اون ماشین قشنگا که گیر نمیاد رو هم بهت میدیم، اینقدر خوشحال نمیشد.
این دوست ما رفت و با یکی از همین ماشینهایی که تو خیابونا مثلش رو خیلی میبینم اومد. فقط رنگش به جای سفید، مشکی بود.
والا ما شنیده بودیم آقایون رنگها رو از هم تشخیص نمیدن، نمیدونستیم این ویژگی شامل نمایندگیهای خودرو هم میشه!
توی فرم مشخصات خودرو، رنگ ماشین رو زده بود «سفید دودی!» جنس روکش صندلیها رو هم نوشته بود « پارچهی صدفی اعلا با دوردوزی مامان جون».
حالا دیگه بیخیال بقیه مشخصاتش میشم. بالاخره هرچی باشه، تولید داخلیه! خوبیت نداره همش از ضعفاش حرف بزنیم. یکمم نقاط قوتشو ببینیم! یکی از نقاط قوتش اینه که توانایی جابجایی انسانها رو داره. چیز دیگهای به ذهنم نمیاد. ولی قطعاً اگه بگردیم حتما لابلای سیم و واشرا یه مزیتی نسبت به ماشینهای ازما بهترون پیدا میکنیم!
آقا این دوست ما ماشین رو آورد و به عشقش یه روز تمام رفتیم باهاش دور دور! من که پاهام از بس تو شکمم جمع بود، وقتی میخواستم پیاده شم مثل خروس چلاق راه میرفتم.
شب هم که رادیاتور ماشین مثل آتشفشان آب جوش ازش میومد بیرون. انگار دهنشو باز کرده بود و هوار میکشید: ولم کنید بابا! خستم کردین! دیگه نمیکشم! چی میخواین از جونم!؟
به هر بدبختیای بود دهنشو بستیم و رفتیم خونههامون!
خلاصه که دوست ما تو این خواستگاریهاش اینقدر ضربه روحی نخورده بود که از دست این ماشین خورد. آخرای اسفند ماه توی جاده که داشتن میرفتن مسافرت، ماشین رو گذاشته بود کنار جاده که بره دستی به آب برسونه، باد ماشینش رو مثل دامن عروس بلند کرد و کوبوندش به صخره!
صخره چیزیش نشد اما یه طرف ماشین چسبید به اون طرفش.
بنده خدا بعد از یه سال هنوزم داره قسط میده. اما دیگه هیچوقت اون آدم قبلی نشد، همونطور که اون ماشین دیگه ماشین نشد!
این روایت را بشنوید :
نویسنده: پروین استکی
گویندگان: میثم کریمی، محمد شعبانپور
تهیه کننده: میثم کریمی
پخش از رادیو جوان
برنامه پی نوشت
پایان پیام