پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده:
دهها سال است که انسانها به دلیل فقر، خشکسالی، بیکاری و تداوم جنگ ناچار به ترک وطن میشوند و نامش را مهاجرت میگذارند.
اما نه مهاجرتی به سبک پرندگان، که آزاد و سبکبال به هر کجا که بخواهند بروند و بمانند و بازگردند و نمیرند. که از جهنم به مقصد بهشت حرکت کنند و در سرزمین موعود خود، در برزخی همیشگی گرفتار شوند.
از میان آنها که جاکَن شدهاند، خیلیها ساکن کمپهای پناهندگان هستند و خیلیهای دیگر در حلبیآبادهای جهان سوم، به زندگانی مشغولند و تنها عده کمی توانستهاند زندگی ایدهآل و مناسبی را برای خود فراهم سازند. که البته در هر سه نوع این اسکانها ردپای ترحمهای اقتصادی، سیاسی و نبودن اراده فردی برای نوع زندگی انسانها دیده میشود.
سباستیائو سالگادو، که خود بحرانهای سیاسی کشورش، برزیل، را دیده و طعم تبعیض و فقر و مهاجرت را چشیده است، یکی از عکاسانی است که با عکسهایشان راوی صحنههایی شدهاند که که از درون تکانمان میدهد، و مهاجرت و انسانیت و ارزشهایمان را به چالش میکشاند.
عکسهایی هشداردهنده
عکسهای او هشداری است جدی برای کشورهای مهاجرپذیر که با پذیرش هر چه بیشتر مهاجر، شهرهای بیقانونتر و مدیریت ناپذیرتر خواهند داشت.
ناسازگاری فرهنگی و محیطی مهاجران و مهاجرپذیران، داشتن سرنوشتی آشفته و خشن و از دست رفتن شان و منزلت انسانها تنها بخشی از فجایعی است که هر روز اتفاق میافتد و سالگادو با سفر به ۳۵ کشور جهان آنها را اسیر لنز دوربینش کرده است.
او برای اینکه بیننده فقط فاجعه را ببیند، درگیر حاشیه نشود و ذهنش منحرف و گیج نشود، عنصر مزاحمِ رنگ را از عکسهایش حذف کرده است.
و اینجاست که موفق به دیدن نگاههای مات و مبهوتی میشویم که انگار میدانند اتفاقی در حال وقوع است اما انگار فقط منتظرند که آن اتفاق بیفتد.
انسانهایی میبینیم که در نزدیک بهشت آرزوهایشان ایستادهاند اما جز تباهی در سیمایشان نمیبینیم.
کودکی میبینیم بیپناه که قرار است است جهانی که ما امروز برایش ساختهایم (بخوانید خراب کردهایم)، را در آینده بسازد!
کنار ساحل مردی میبینیم که دراز کشیده است و دو پرنده در نزدیکی او، یکی در حال پرواز و دیگری زُل زده به او، لاشخورهایی را تداعی میکنند که منتظر مرگ یک انسان هستند و زنی که همچون فرشته مرگ بالای سر او ایستاده تا قدرت مرگ را بیشتر به بیننده القا کند.
سباستیائو سالگادو میگوید: سختترین زمان وقتی بود که عکسها را روتوش می کردم، اغلب شبها، در حال گوش دادن به موسیقی. گاه خودم را گریان روی ورقهای کار مییافتم.
اما باور نکنید که آنجا فقط درد و رنج وجود داشت. اعمال قهرمانانه هم بود، شرافت و همبستگی… مردم بسیاری مردند، اما آنها به تنهایی نمیمردند. آنها میمردند در حالی که یک جمع آنها را احاطه کرده بود و بر آنها میگریست. نه مانند آن زن کهنسال همسایه من در پاریس که او را مرده درست دو هفته بعد از مرگش در خانه اش پیدا کردند.
در این عکسها تلاش بیوقفه انسانها را میبینیم که برای زنده ماندن، چه دردها و رنجهایی را متحمل میشوند. نگاهی خشمگین میبینیم که از پشت سیمهای خاردار به دوربین نگاه میکند، بیآنکه از آینده و امنیت نشانی داشته باشد.
این عکسها گرچه گذشته بازیگران عکسها را نشان میدهد، اما میتواند آینده مردم کشورهایی باشد که درگیر خشکسالی، جنگ و جاهطلبی سیاستمداران خویش هستند.
پایان پیام