به گزارش پایگاه خبری گلونی، شهناز خسروی در فصلنامه پریسک زاگرس نوشت:
من میخواهم خانهای داشته باشم با پنجرههایی رو به فرهنگهای مختلف، تا نسیم آن فرهنگها به درون خانهٔ من بوزد؛ ولی نمیخواهم توفان بیاید و خانهٔ مرا از جای بکند.» (مهاتما گاندی)
«پریسک زاگرس» آمده است تا در عصر گلوبالیزاسیون خانهای بسازد از آن خود، با پنجرههای رو به فرهنگهای مختلف. گفتم گلوبالیزاسیون و نه «جهانی شدن» یا «جهانیسازی» که دو مفهوم متفاوتاند. اصطلاح مناقشهبرانگیز گلوبالیزاسیون (Globalization) را با هر تعبیری که به کار ببریم، چه جهانی بودن و جهانی شدن و چه جهانیسازی، به دنبال آن با مفاهیم یکسان شدن یا یکسانسازی فرهنگی مواجه هستیم و خانهای که نمیخواهیم توفان بیاید و آن را از جای بکند. در مورد آیندهٔ فرهنگهای بومی در عصر گلوبالیزاسیون اتفاق نظر وجود ندارد. برخی فرآیند جهانی شدن را تهدیدی برای فرهنگ اقوام و دیگر خرده فرهنگها میدانند و برخی نیز معتقدند، جهانی شدن موجب تقویت هویتهای جمعی غیر ملی میشود که مهمترین آنها هویتهای قومی هستند.
مبانی نظری نوشتار حاضر به نظر دوم نزدیکتر و متاثر از پارادیم مطالعات فرهنگی، از پاردایمهای مطرح در زمینهٔ مطالعات قومی است. استوارت هال، عضو مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام معتقد است که: «تاثیر جهانی شدن، تضعیف هویت ملی و تقویت هویت یابیهایی «فراتر» و «فروتر» از سطح دولت – ملت است. هر چند که حقوق قانونی و شهروندی در درون دولت – ملت وجود دارد؛ اما هویتهای محلی، ناحیهای و جماعتی بسیار با اهمیت شدهاند و ورای سطح فرهنگ ملی، هویتیابی جهانی شروع به جابه جایی کرده است و گاه هویتهای ملی را تحت تاثیر قرار میدهد.» (هال، ۱۳۸۳: ۲۵۸)
«پریسک زاگرس» آگاهانه و بنا بر ضرورتی تاریخی، خانهای میسازد به وسعت زاگرس و آگاهانهتر با نامی متولد میشود که بیشتر از هر نام دیگر با زاگرس عجین شده است: «ایرج رحمانپور»
استاد رحمانپور برگ پر وزنی از شناسنامهٔ لرستان و ناحیهٔ زاگرس است. او پیش از اینکه خواننده یا شاعر و ترانهسرا باشد، انسان روشنفکری است که با برخورداری از فرهنگ و روح جهانی (به تعبیر هگل)، میخواهد فرهنگ قوم خود را از معبر گفتوگوی فرهنگها، سرفرازانه عبور دهد. او به خوبی میداند اگر میخواهیم خانهمان در برابر توفان «یکسانسازی فرهنگی» از جای کنده نشود، باید اجازه دهیم نسیم فرهنگهای مختلف به درون خانه بوزد. گفتوگوی فرهنگها ابزار خاص خود را میطلبد و بیش از هر چیزی به کارگیری عقل انتقادی که خصیصهٔ انسان مدرن و دارای تفکر جهانی است.
قریب دو دهه پیش بود که رحمانپور به همراه گروه چهل دف، سرود بیبدیل «بنی آدم اعضای یک دیگرند» را مویه کرد و در شعر زیبای «بشنو، جهان بشنو» خطاب به جهان سرود:
«بنشین رو در رویم / توبگو من میگویم / از انسان بشنو»
سرزمین مادری
رحمانپور، از سویی در جستجو و تلاش برای به نمایش درآوردن روح افسردهٔ سرزمینش، «هوره» و «مویه»ها را گرد میآورد و بازسرایی و بازخوانی میکند، همان طور که شادیهای اندکش را در «سیت بیارم» و دیگر ملودیها… و از سوی دیگر بیآنکه به سرزمین مادریاش پشت کند، به عنوان روشنفکری که روی به سوی دنیای مدرن و دستاوردهای انسانیاش دارد و با برخورداری از همان روح جهانی، به جای کینهٔ ایلیاتی، «گل دوستی» (گل دس براری) مینشاند و هراسی به دل راه نمیدهد اگر به دختران ایل اعلام آتش بس کند:
«دخترو جنگ نَکِنیتو بیایت ریم و حُونه/ تَشه باروت وَشت گُئله سوختمونه»
(دخترها نجنگید، بیایید به خانه برگردیم/ از آتش گلوله و باروت سوختهایم)
و در آلبوم «هنا» کنار رفتن ابرهای سیاه کینه را نوید میدهد:
«ؤر سی وا لا میرَه / رِفت کینه سا میکَه»
(ابر سیاه کنار میرود/ بارش کینه بند میآید)
«جنگ بیپرچم»، مانیفست رحمانپور و نقطهٔ عطفی در ادبیات و موسیقی لرستان است. «جنگ بیپرچم» نیز مناقشه برانگیز بود. اگر چه پیشتر رگههایی از آن را در شعر «گل دوستی» و آلبوم «هنا» شنیدهایم:
اسطورههایی چون تفنگ و جنگآوری، چنان با نام و فرهنگ لر و به تبع شعر و موسیقیاش پیوند خورده که تا پیش از رحمانپور، هیچ تلاشی برای اسطورهزدایی از آنها، دست کم در عرصهٔ موسیقی، صورت نگرفته است. رحمانپور با «دوقلوی زبان و نغمه» به جنگِ جنگهای بیپرچمی میرود که فرهنگ او و قومش را تهدید میکند. او چیستی جنگ و کشتارهای بیرحم عشایری را زیر سوال میبرد و میپرسد جنگ با که و برای چه؟
«سَرگِرِت جنگ بیسَر، کشتار بیرحم
جنگ بینوم و نِشو، جنگ بیپرچم
ناونم واکی، ناونم سی چی؟!!!»…..
خانههای سوخته، اسبهای زخمی، جنازههای برجای مانده در میدان جنگ، گلههای غارت شده، تصاویری دردناکی است که رحمانپور از جنگی ارائه میدهد که با شهامت نام «جنگ بیپرچم» را بر آن مینهد. جنگی که بر پا دارندگان آن، آگاهانه یا ناآگاهانه، به عنوان قهرمانهای اسطورهای در اذهان بخشی از مردم منطقهٔ ما نقش بستهاند. جنگی که با دولت مرکزی، به دلیل مخالفت سران عشایر با عبور خط آهن از منطقهٔ لرستان درگرفت، به هیچ روی عادلانه و به نفع مردم لرستان نبود. راه آهن به عنوان یک شاهراه ارتباطی میتوانست پلی به سوی مدنیت و زمینه ساز پیشرفت در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد.
خالق «جنگ بیپرچم» به این واقعیت واقف است که هر خیزش احتماعی بر حداقلی از خواستهها و مطالبات سیاسیِ، اجتماعی یا اقصادی استوار است و از هر شورشی نمیتوان تحت عنوان «جنبش اجتماعی» دفاع کرد. به همین سبب است که میپرسد جنگ برای چه و جنگ با که؟
او میداند قوم لر در پیشینهٔ مبارزاتی خود، افتخاری چون نقش آفرینی در جنبش مشروطیت، به سرکردگی سردار اسعد بختیاری دارد و نیازی به اسطورههای جعلی ندارد.
رولان بارت نقش اصلی اسطوره را در طبیعی کردن تاریخ میداند و بر همین اساس استدلال میکند چگونه بورژوازی خود را در پس قراردادهای نشانهشناسی پنهان کرده و سعی در «طبیعی» نشان دادن خود میکند. بارت اسطورهها را محصول طبقهٔ مسلط و حاکم میخواند که در راستای ایدئولوژی این طبقه و بقای آن عمل می-کنند. «از نظر بارت همه چیزها در زمانهٔ ما میتواند به اسطوره یعنی رساننده پیام مبدل شود.» (اباذری: ۱۳۷۷: ۱۳۷)
او تاکید داشت که اسطورهها دارای ویژگی پویایی هستند. آنها برای پاسخ دادن به نیازها و ارزشهای در حال تغییر خلق میشوند. بنابراین فاقد ثبات و از زمانی به زمانی و از فرهنگی به فرهنگی متغیر هستند. رمزگشایی از اسطورهها و برملا ساختن تبعات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کار اسطورهشناس است. او معتقد بود: «همه چیز در زندگی روزمره، وابسته به تصویری است که طیقهٔ حاکم از رابطه بین انسان و جهان دارد و ما را نیز وا می-دارد که چنین نگاهی داشته باشیم. (آلن، ۲۰۰۳: ۳۸)
رحمانپور اسطورهشناس است
رحمانپور اسطورهشناسی است که سر بزنگاه دست به اسطوره زدایی میزند و به عنوان کسی که ماهیت اسطوره و کارکرد آن را به خوبی میشناسد، وظیفهٔ خود میداند که بر نقاط تاریک و مبهم تاریخ و فرهنگ قوم خود نور بتاباند و از اسطورهها رمزگشایی کند:
کرمی نامی آشنا برای مردم منطقههای طرهان و دلفان است. او ناراضیای است که علیه نیروهای دولتی دست به شورش میزند و نامش نه تنها با رشادت و جنگآوری گره خورده، گاه بنا بر سرشت اسطوره سازی، با افسانههای غیر قابل باورهم در میآمیزد. «کرمی» نمیتواند و نباید الگوی جوان امروزی لر، که از مناسبات عشایری و قبیلهای عبور کرده است، باشد. از او تنها یادی وخاطرهای در اذهان کافی است و باقی باید با باران بهاری شسته شود:
«بهار مال وَنَه کوئِر سوز پوشی/ بارونآو شُشتّه تّژگاه کِرمی»
(بهار آمده است/ کبیر کوه سبز پوشیده/ باران آتشگاه کرمی را شسته است)
و شاید شاعر رد پای کرمی را بر خاکسترِ «اجاق سرد» ی میجوید که پیشتر نیما سروده بود:
مانده از شبهای دورادور «
بر مسیر خامش جنگل
سنگ چینی از اجاقی خرد،
اندر او خاکستر سردی»
در قسمتی دیگر از شعر «بهاریه»، رحمانپور به یاغیها «نقش ناهمرهنگ» ی میدهد که نیما در شعر یاد شده، به «روز شیرینی که با او آشتی داشتش»:
چَرچی بهارو پُره خورجینش/ کِهُ یا لرِسو هان دِ کَمینِش
بُردِن وِ غارت دارائی چَرچی / بُرری سرداری بُرری گلونی
کوه مالکِس دِ سِوز گُل تیچِس دِ دَشت/ گَل گَل نازاریا اُمان وِ گِلگَشت
(کوههای لرستان در کمین خورجین بهار / سرداری و گلونی به غارت میبرند
سبزه را به کوه دادند و گل را به دشت/ و زیبارویان دسته دسته به گلگشت)
آیا کوههای لرستان همان یاغیهایی نیستند که در کمین دسترنج مردم بیپناه نشستهاند و رحمانپور، رابین هود-وار و با طعنه، حاصل غارتشان را به کوه میبخشد؟ او رنگ گلونیها و سرداریهای غارت شده را به کوه و دشت میدهد تا زندگی و زیبایی بیافریند. مگر کار هنرمند غیر از این است؟
«قدم خیر» زنی زیبا، سخاوتمند و لایق از ایل قلاوند است و همین ویژگیها سبب شده تا از دلاوریهای او در جنگ با انگلیسیها، جنگی که هرگز رخ نداد، افسانههایی ساخته شود که هیچ سنخیتی با واقعیات تاریخی ندارد و جالبتر اینکه اشعار فولکلور در مورد این زن نامدار لر تنها در وصف زیبایی و سخاوت اوست:
قدم خیر قدم میزنه دِ مین میشو/ کُرک و پشم بَر میکنه وِ قوم و خیشو
ناونم تو قدمی یا گوطلایی / و خمار سیلِم نکو، تَش دِم نیایه
اما در یک برهه از تاریخ، قومی به هر دلیل، میخواهد به زنی که برخوردار از صفات بارز زنانه و انسانی است، نقش قهرمان ببخشد. این پدیدهٔ تازهای نیست و در هر فرهنگی ممکن است اتفاق بیفتد؛ و همانگونه که هال میگوید:. «هرگاه جنبشهای حاشیهای خود را درمعرض تهدید شدید نیروهای جهانگیر فرامدرن ببینند، برای دفاع به قلمرو امن خودعقب نشینی میکنند و دراین لحظه است که قومیتهای محلی به اندازه قومیتهای ملی خطرناک میشوند. ما شاهد این رخداد بودهایم؛ امتناع از جهان مدرن با بازگشت به خود وتلاش برای بازشناسی هویت به صورتی بنیادگرایانه.» (هال، ۱۳۸۳: ۲۵۸)
اما رویارویی هنرمند پیشرو و منتقد با چنین پدیدههایی از جنس دیگری است:
رِیت بِوییت قِدم بیا مهمونی دارَه/ کسِ دلسوزی میحا دِلش درئاره
(به قدم بگویید برایش مهمان آمده است/ دلسوزی باید دلداریاش دهد)
چه کسی بهتر از قدم خیر که شاعر دخترک بیپناه، «کُچکِلهٔ شیراز»، را به او بسپرد؟ اگر قدم خیر توانسته است خود را به زمان ما برساند، به دلیل داشتن همین صفات انسانی است که رحمانپور واقع بینانه آنها را در شعرش میآورد، بینیاز از مبالغه و افسانه سرایی و قهرمان سازیهای معمول…
پایان پیام
عکس: امین آزادبخت