دهمین گونهی در حال انقراض: فروشندگان دوچرخه.
پایگاه خبری گلونی، راضیه حسینی: این موجودات که زمانی بازارشان حسابی پررونق بود و از هر سنی مشتری داشتند، الان کم کم به مرز انقراض و پیوستن به تاریخ نزدیک میشوند.
قدیم دوچرخه، نهایت آمال و آرزوی بچه مدرسهایها بود. از اول ابتدایی بچهها در آرزوی داشتن یک دوچرخه کارنامهی بیستشان را تحویل پدر میدادند، پدرها هم به طور متوسط در کلاس پنجم یک دوچرخه برای بچه میخریدند که تا دیپلمش بتواند استفاده کند.
آن دوچرخه برای بچهها حکم مازراتی را داشت. آنقدر در محل میچرخیدند تا تمام همسایهها از بچهی یک ماههی صغری خانم که با دیدن دوچرخه چشمانش حسابی برق میزد و اگر در قنداق لول نشده بود میپرید ترک دوچرخه، تا مش عباس هشتاد ساله، دوچرخه را ببینند.
این دیدن تبعاتی را هم به همراه داشت. هر کدام از بچهها که دوچرخهی جدید را میدیدند و صدای جیرینگ جیرینگ زنگش را میشنیدند، عین مته روی مخ پدر مادر میرفتند که برایشان دوچرخه بخرند.
خلاصه قدیم کارو کاسبی دوچرخه فروشها حسابی پر رونق بود.
چرا دارند منقرض میشوند؟
قدیم که تبدیل به جدید شد. نهایت آمال و آرزوها هم تغییر کرد. حقیقتش نمیدانم الان نهایتش کجاست ولی میدانم بچه هنوز خواندن نوشتن درست یاد نگرفته آیپد دارد و برای جایزهی کارنامهی توصیفی کلاس اولش، که خیلی خوب بوده، یک آیفون سیکس میخواهد.
بچههای امروزی اصلا حال دوچرخهسواری ندارند حق هم دارند. چه کسی ماشین کولردار بابایش را که عین رانندهی شخصی از مدرسه تا خانه و بر عکس، از کلاس پیانو به کلاس خلاقیت، از شنا به اسکیت، در اختیار بچه است را ول میکند برود دوچرخه سوار شود؟ اصلا منطقی نیست.
قدیم بچهها دو راه داشتد یا پیاده یا دوچرخه. الان پدر مادرها دو راه دارند، یا خودشان برسانند، یا آژانس بگیرند برساند.
اینطوری شد که جمعیت دوچرخه سواران هی کم وکمتر شد و فروشندگان دوچرخه رو به انقراض رفتند.
چه باید کرد؟
مسؤل مورد نظر در حالی که در ماشین شیشه دودیاش نشسته بود به چشم بر هم زدنی از کنارم رد شد و در افق ناپدید شد. فکر کنم کلاس فرزندش دیر شده بود.
به نظرم کمی از ماشینهایمان دل بکنیم و دوچرخه سوار شویم شاید بچهها هم یاد بگیرند و باز بازار دوچرخه فروشی رونق بگیرد. اصلا بازار دوچرخه هیچ، برای سلامتیتان که خوب است. کلسترول و قند و… اوضاع خراب است و دوچرخه واجب.
حالا از ما گفتن و از شما…
پایان پیام