به گزارش پایگاه خبری گلونی،نیما اکبری: مشکل از جایی شروع شد که به ما گفتند، اگر دو سوراخ داشت پریز برق است و اگر سه سوراخ داشت پریز تلفن.
همین شد که اولین بار دوشاخهی ماشین ریش تراش برادرم را در حالی که خواب بود تا انتها داخل بینیاش فرو کردم. اما فیوز برادرم پرید و برقی که همیشه در نگاهش بود به دستانش و از آنجا به سر و صورت من منتقل شد. بعد از آن فهمیدم ولتاژ زیاد برق ممکن است فیوز را بپراند.
پس سراغ ولتاژ پایینها مثل پسرعموی کوچکم رفتم و سعی کردم انواع و اقسام وسایل برقی را با او روشن کنم. اما نشد که نشد. گفتم حتما چون او بزنم به تخته بینی درشت و پر و پیمانی دارد قرار بوده سه سوراخ به دنیا بیاید و پریز تلفن باشد و به دلیل ازدواج فامیلی پدر و مادرش با مشکلات ژنتیکی به دنیا آمده است.
قرار بود دانشمند بشم
من که قرار بود دانشمند درست و درمانی از آب در بیایم با یک حساب و کتاب ساده فهمیدم هرچقدر سوراخها بیشتر شود ولتاژ برق پایین میآید و طبق همین محاسبات اصلا نباید سراغ تک سوراخها میرفتم. وقتی ولتاژ برق دو سوراخ برادرم آن کار را با من کرده است، برق تک سوراخ ببین چه میکند.
قرار نیست که همهی دانشمندان جسور و بیپروا باشند، بالاخره جامعه به دانشمندان با حیا و سر به زیر هم نیاز دارد. همین شد که سراغ ۴ و ۵ و ۶ و ۷ و ۸ سوراخ رفتم.
ابتدا پیدا کردن نمونه موردیها کمی سخت بود اما من که قرار بود دانشمند درست و درمانی از آب در بیایم، شنیده بودم دانشمندان یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت. من هم با دیوار سیمانی حیاط شروع کردم و هر روز یک سوراخ در آن ایجاد کردم و تست برق گرفتم.
تا اینکه سر سوراخ هشتم به کابل اصلی برق زدم و برقی در حد صاعقه من را گرفت و از موی سرم تا شست پایم سیخ شد.
همه قرار نیست دانشمند بشنوند
همان زمان بود که فهمیدم همه قرار نیست دانشمند بشوند و اداره برق به کارمند ساده دفتری هم نیاز دارد.
اما اداره برق هم من را با آن موهای سیخ قبول نکرد و من هرچقدر گفتم پدر من، برادر من، بزرگوار، برق خودتان موهای من را این مدلی کرده است و من اهل این سوسول بازیها نیستم، افاقه نکرد که نکرد. و اینگونه شد که من از یک دانشمند عالی رتبه به یک شهروند بیکار ساده سیخ تبدیل شدم.
پایان پیام