گزارشی از آخرین وضعیت دلار در مشهد
پابگاه خبری گلونی، محدثه عارفی: امروز در خیابان ثبت مشهد غوغا بود. «ریخت پایین» حدود ۲۰ نفری این جمله را داد میزنند و میدوند این سمت خیابان.
گزارشی از آخرین وضعیت دلار در مشهد
دست میگذارند روی شانه اینطرفیها و میگویند: ریخت پایین ها! بعد انگار مطمئن شوند دوستشان فهمیده به سمت دیگر بازار می دوند و از مقابل نگاهم دور میشوند. شلوغی بازار نمیگذارد نگاهم کسی را دنبال کند، همهکس را می بینم و انگار هیچکس را نمیبینم!
دلبری دلار
کنار گنبد سبز، بالاتر از میدان ده دی و پایینتر از بانک ملی مشهد پر است از مغازههایی که ویترینشان از تجمع مردم دیده نمیشود. میروم داخل.
“تا حالا دلتون نخواسته وارد بازار شین؟ ارز بخرین؟”
“چرا باید بخرم؟”
تهاجمی میپرسد. مردی است سی و چند ساله با قیافهای موقر و مغازهای بزرگ.
میگوید: چرا روی جنس خودم سرمایه نذارم؟ به آدمها اشاره می کنم. به کسانی که پشت سرم تا داخل مغازه آمدهاند که اگر ارز دارم، از من بخرند. میخندد. میگوید: نخریا!
خندهها اون بیرونه. گریه ها تو مغازه من! صبح به چشم خودم دیدم که بعضیا دیگه کمرشون راست نشد! بعد میخندد و قبل خروج از مغازه میشنوم که زیر لب میگوید: دل در این دلار عشوهگر روز نبند!
برین خونههاتون!
یک گوشه بازار ایستادهام که میآید سمتم. عصبی میپرسد: چه میخواهی؟ شانه تکان میدهم که هیچی! میگوید: میفروشی؟ میپرسم: میخری؟ سر تاسف تکان می دهد. شمرده و آرام میپرسد: چند ازت خریدن؟ ها؟ آخرین قیمت؟ قیمت بالا میگویم که ۱۴!
یک برگه و خودکار از کیفش میکشد بیرون.
– بیا! امضا کن.
رو به من که با تعجب نگاهش میکنم، میگوید: بیا! بنویس که نمیفروشی. تا یه ماه تو بازار پیدات نشه. بعد اگه اومد پایین خودم نصف ضرر رو نقدی بهت میدم. شریک میشم. خوبه؟
سکوتم عصبیاش میکند. داد میزند: خب! همین امثال تو قیمتا رو داغون کردن! چرا دلاراتون رو میفروشین؟ ها؟ میدونی ۱۲ میلیون از دیروز ضرر کردم؟! اصلا میفهمی؟
بعد بدون برداشتن برگهاش از جلوی چشمم میرود کنار. حتی نمیفهمم کجا در بین جمعیت غیب میشود.
زمینم را دلار کردم
قیافهاش ساده و نمکی است. آفتابسوخته با دستانی پینهبسته. حضورش بین جماعتِ شیکپوش، توی چشم میزند. میروم نزدیکش روی سنگی مینشینم.
– عجب شلوغه!
تلخندی میزند. ادامه میدهم که:
– نمیدونم به کی بفروشم! هرکی یه قیمتی میگه!
– چقدر داری؟
– ۲۰۰ تا.
بلند میخندد. پاچههای شلوارش را میدهد بالا. انگار توی جورابهایش کتاب کرده باشد، حسابی باد کرده است.
– ۳ هزارتاس. ۱۸٫۷۰۰ خریدم.
– اوه! چه پولدارین!
خانم مسنی که کنارش روی سنگ نشسته میگوید: زمین فروخته. ۱۰۰۰ متر زمین من رو فروخته.
مرد رویش را برمیگرداند و با هم آرام بحث میکنند.
کلاهبرداری دلاری
صدای فریاد و همهمه از کنار عابربانک به گوشم میرسد. میدوم به سمت صدا. صدای پسر جوان حدودا ۲۳ سالهای است که جیغ میزند: مگه فضولی؟
جماعت حمله میکنند و پسر زیر دست و پا میافتد. پیرمردی که کنار اوست، میرود خودش را سپر میکند. دفاع میکند و مردم را دور میکند.
کمی که جمع آرام میگیرد، از بین حلقه جمعیت به زور خودش را بیرون می کشد. میدوم سمتش. چی شد یهو؟ با صدای لرزانی میگوید: واسه دخترم میخواستم. تو غربته و پول نداره. میفهمی؟ (چانهاش میلرزد.)
من را کنار میزند و میرود. صدای مردم توی گوشم میپیچد: هوم! دیدی؟ کلاه بردار میخواست لیر ترکیه رو جای یورو بفروشه! فکر کرده شهر هرته!
از حلقهی جمعیت جدا میشوم در حالیکه به معنای شهر هرت فکر میکنم. جمعی که در آن هرکس هرکار میخواهد و به نفعش باشد، انجام میدهد.
آخرین وضعیت دلار در مشهد
بیرون بازار و دور از همهمهی مردم و دلالان، پیرمردی نشسته است. حدودا ۵۰ ساله با موهایی سفید و لبانی خندان. نه چیزی میگوید، نه چیزی میپرسد. از صبح نشسته است. او را قبلا هم اینجا دیدهام. توی همین بازار دلار فروشها. میگویم: فروشندهاید؟ میخندد که: بودم!
مینشینم کنارش، نگاهم میکند که: نخریا! من که کاسب بازارم خودم رو کشیدم کنار. اینا دلالن، ما کاسب بودیم. دوستام که اصلا خونهنشین شدن! آخه اعتبارمون رو که مفت از کف نمیدیم.
من که به همه گفتم نخرن از وقتی گرون شد. کو گوش شنوا؟ طرف میاد خونهاش رو میفروشه میخره.
بعد امروز جلو خودم غش کرده. شده طرف کارگر بوده رفته اینقدر از سود پولش گفته ده نفر دیگه رو هم ترغیب کرده. بعد همه با هم باختن.
نه صرفا بخاطر از دست رفتن قیمت پول، چون طرف اول و آخر کارگره. از قشر ضعیف مالیه. قیمتها بره بالا در آخر همه میبازن. حتی در اونصورت منم باختم! ما که نمیخریم تا بازار ثابت شه. ما دنبال گرونی دلار نیستیم.
صحبتهایش را گوش میدهم، بعد دلزده از همهمهی بازار، رو به سمت خلوت گنبد سبز، راه میافتم. این آخرین وضعیت دلار در مشهد بود.
پایان پیام