آقای زرویی نصرآباد رفتن آدابی دارد سن و سالی دارد
به گزارش پایگاه خبری گلونی، شهرام شهیدی در پی درگذشت ابوالفضل زرویی نصرآباد نوشت:
استاد همه چیز از همین نامه شروع شد. کلاس سوم دبیرستان بودم و نامهتان باعث شد نویسندگی از رویای شبانه و خیالات نوجوانانه، تبدیل شود به واقعیت.
شما رویای مرا واقعی کردی. سال هزاروسیصدوهفتاد. انگار یک عمر گذشته است. اما نه. همین پنج دقیقه که از شنیدن خبر درگذشتتان میگذرد برایم یک عمر گذشت.
پیر شدم. حالا چه وقت رفتن بود؟ هنوز رفتن علیرضا رضایی را هضم نکرده بودم که شما هم…
این چه ماه بدشگونی است برای طنز؟ هیچ کلمهای برای نوشتن این غم پیدا نمیکنم. رفتن شما برای من مانند رفتن عزیزترین کسانم بود.
من واژه ها را با شما مرور کردم. در دفتر تنگ و ترش خیابان آپادانا. شما با چاپ اولین کارم در هفدهسالگی شوریدهام کردی.
مشتاق نوشتن بودم،مجنون نوشتنم کردی. من واژهها را بعد از بیستو هفت سال گم کردهام. دستم میلرزد.
آقای زرویی نصرآباد رفتن آدابی دارد سن و سالی دارد
بعد از بیست و هفت سال اولین شبی است که از نوشتن بدم میآید. ابوالفضلخان، جناب زرویی نصرآباد این رسمش نبود.
رفتن آدابی دارد. سن و سالی دارد. قرار نبود ملانصرالدین معاصر، سرش را بیاندازد پایین و از قصهی مابیرون برود.
جای شما با هیچ چیز پر نمیشود. با هیچ کس. شما بزرگ من بودید.بزرگ من هستید و بزرگ من خواهید ماند.
رفتنتان را هضم نخواهم کرد.نه در این شب سراب، نه در بامداد خمار. روحتان شاد. روحتان در آرامش. روحتان… چه میگویم. باید برای خودم آرزو کنم. آرزوی صبوری،شکیبایی. بینهایت دلتنگتان هستم. رفتید و دل ما را شکستید. دیدارمان به…نمیدانم کجا. کاش دیدار دیگری باشد.کاش…
به گزارش گلونی ابوالفضل زرویی نصرآباد که به بیماری دیابت مبتلا بود و در احمدآباد مستوفی زندگی میکرد، با نامهای مستعاری همچون ملانصرالدین، چغندرمیرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیزممتقی، میرزا یحیی و عبدول تنزل مینوشت.
پایان پیام
چه قصه پر غصه ای است رفتن استاد و چه غمبار است نوشتن از مردی که عبید زاکانی زمانه تلخ مابود گاهی مارا میخنداند و گاهی در عین خنده میگریاند و تلنگری میزند بر رسم نامرسوم روزگارمان …وازه ها دلگیرند از نوشتن در رثای مردی که زود ناتمام ماند- (علیمحمدی)