خانه » شهردار سابق تهران و چند خرده روایت شبیه به جنون عشق آقای شهردار
شهردار سابق تهران

شهردار سابق تهران و چند خرده روایت شبیه به جنون عشق آقای شهردار

شهردار سابق تهران و چند خرده روایت شبیه جنون عشق آقای شهردار

پایگاه خبری گلونی، مهدیسا صفری‌خواه: ترسیده‌ام، گرخیده‌ام، راستش این حضور مجری‌های مناسبتی، آن گزارش‌های از بالا، آن خم و راست شدن‌ها که یک «بازم تشریف بیارین این ورا» ی عجیبی در آن مستتر است، آن چای خوردن، آن آرامش و متانت عجیب یک قاتل بیشتر من را می‌ترساند!

درهای باز برای کنجکاوی

از دور و نزدیک پیش از این اتفاق از شوک و متانت توامان همسر اول محمدعلی نجفی از این ازدواج شنیده‌ بودم اما می‌گذاشتم به حساب رکب خوردن در عشق.

همه آن اصرارها برای ثبت عکس‌ها و تمارض به خوشبختی برایم عجیب بود، برای مایی که کشته مرده یک در باز برای ورود به زندگی آدم‌ها هستیم این در حکم ارضای همه کنجکاوی‌های چهل ساله را داشت!

ما نگران فرضیه‌هایمان هستیم

ما بیشتر از نگرانی برای سرنوشت فرزند مقتول و خانواده یک قاتل، نگران درست از آب درنیامدن تئوری‌هایمان هستیم.

دیدی گفتم‌های‌مان را یک گوشه از فضای مجازی کمرنگ ثبت می‌کنیم تا از قافله گمانه‌زنی‌ها عقب نیفتیم، دل‌مان می‌خواهد حدس ما آخرین قطعه پازل معمای قتل را کامل کند.

ما هزار معمای خصوصی پرونده باز در ذهن‌مان داریم که جرئت نمی‌کنیم به اینکه هنوز به جواب آخرش فکر می‌کنیم حتا اعتراف کنیم.

پرونده‌های جنایی نیمه ‌باز در ذهن ایرانی‌ها

چهارده ساله بودم که داستان سمیه و شاهرخ ترند شد، یک ژانر وحشتی اسلشر، حمام واقعی خون! دیروز همان سردرگمی چهارده‌سالگی را داشتم وقتی که جزییات کشتن خانواده سمیه را می‌خواندم.

قتل خیابان گاندی هنوز هم یکی از پرونده‌های باز ذهنم است.

بعد از آن به شهلا جاهد فکر می‌کردم به راهی که از عشق تا تنفر طی کرد به پایان باز داستانش.

هنوز چیزی در قلبم می‌گوید بی‌گناه بود.

این نفرت در عین وانمود کردن به خوشبختی ترسناک است، همه حساب و کتاب‌های ذهنی را بهم می‌زند و همین شک برای تمام کردن انسانیت کافی است، برای عادت کردن به این شهر، برای قضاوت کردن.‌‌..

جنون عشق شهردار سابق تهران

دیروز، روز عجیبی بود، واحد پردازشگر مرکزی ذهن همه ایرانی‌ها حسابی درگیر بود، از دو دوتا پنج‌تاهای عشقی تا سیاست پدر و مادر نداردهای همیشگی.

کسی به تنهایی همسری که یک دفعه شوهرش قاتل می‌شود، تنهایی نوجوانی که جنازه مادرش را پیدا می‌کند و تنهایی قاتلی که خودکشی یکسال پیشش نافرجام ماند، فکر نمی‌کند.

ما دنبال جایزه اسکار «بهترین فیلمنامه از نگاه تماشاگران» هستیم برای فرضیه‌ای که در ذهن‌مان ساختیم و پوآرو و خانم مارپل‌وار هم از آن دفاع می‌کنیم!

بهترین دعای این روزها همین است: «خدایا ما را دمی به حال خودمان وامگذار.»

پایان پیام

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید