اینجا شیراز است شهر شعر و تاریخ و البته فالودههای خوشمزه
سفرنامه شیراز_ قسمت سوم
پایگاه خبری گلونی؛ راضیه حسینی: قطار آرام آرام حرکت کرد و تصویر راننده تاکسی که در ایستگاه ایستاده بود ناپدید شد.
همسرم گفت:«فکر کنم یه دوربین گرفتش» گفتم:«جدی؟ تو که همه دوربینها رو زودتر با ویز میدیدی و میگفتی»
«آره ولی این یکی دقیقاً موقعی بود که راننده قطار رو بهمون نشون داد داره میره، از دستم در رفت فکر کنم کلی جریمه بشه.
البته بهش دلداری دادم که پلیس به ما اشاره نکرد با پژو پارس جلویی بود. ولی فکر کنم دقیقاً به ما اشاره کرد».
درست است که پول زیادی گرفته بود ولی باز دلم نمیآمد بخاطر رساندن ما جریمه شده باشد.
از پنجره قطار به ماشینهایی که گذر میکردند و تا چند دقیقه پیش داشتم از داخل یکی از آنها به همین قطار نگاه میکردم خیره شدم.
عجب روز و ساعتهای عجیبی بود.
آن شب انواع تعقیب و گریزها را در خواب دیدم. از تام و جری تا کبری یازده.
صبح دقیقاً به وقت کله سحر از خواب بیدار شدیم. کمکم داشتیم به شیرازمیرسیدیم.
قطار پرماجرای ما در ایستگاه راهاهن شیراز توقف کرد و مسافران پیاده شدند.
همسرم که با دیدن تاکسیهای زرد یک ابرویش بالا و پایین میپرید پیشنهاد داد کلاً قید هر چه تاکسی است را بزنیم و فقط با اسنپ و تپسی برویم.
اسنپ آمد و سوار شدیم. وای که چقدر لهجه شیرازیها زیبا و دلنشین است. «کاکو کجا میرین؟» آدرس را دادیم و به هتل رسیدیم.
باید تا ساعت دو منتظر تحویل اتاق میماندیم. پس تصمیم گرفتیم صبحانه را در همان هتل بخوریم، چمدانها را همانجا بگذاریم و بزنیم توی دل شیراز.
اینجا شیراز است شهر شعر و تاریخ و البته فالودههای خوشمزه
هتل به مجموعه کریمخان نزدیک بود. آفتاب جنگ شیراز با آفتاب شمال کلی توفیر داشت.
طرف ما انگار آفتاب لم داده و همینطور که تخمه میشکند و تلویزیون نگاه میکند یک نوری هم به پایین پرتاب میکند.
ولی اینجا انگار کاری جز تابش اشعههایش به سمت تو ندارد و تا مطمئن نشود حسابی آفتاب گرفتهای ولت نمیکند.
ارگ کریمخان زیبا و باشکوه بود. انگار وارد تونل زمان شدهای و کنار ملازمان و مشاوران برای عرض سلام خدمت کریمخان زند میرسی.
نکته جالب و البته تکراری تلاش بعضی از هموطنان عزیزمان برای کندهکاری و به جا گذاشتن یادگاری از خودشان بر در و دیوار ارگ بود.
مکان بعدی موزه پارس که مقبره کریمخان زند در آن قرار دارد بود. موزهای بسیار جذاب و دیدنی با نقاشیهایی منحصربفرد.
حمام وکیل هم در نوع خودش با نشان دادن انواع مشاغل و منصبهای آن زمان جالب بود.
مسجد وکیل با عظمت استوار را هم دیدیم و نوبت به خوردن فالوده شیرازی رسید.
در فضایی سنتی نشستیم و فالوده را سفارش دادیم.
اولین قاشق را که خوردم حس کردم کنار آبشار ویسادار نشستهام و از آب خنکاش به صورت میپاشم.
ساعت نزدیک دو بود و موقع تحویل گرفتن اتاق. اسنپ گرفتیم و به سمت هتل حرکت کردیم.
پایان پیام